عطر پرواز
🌺 زندگی نامه
زندگینامه ی کوتاهی از شهید پاسدار مدافع حرم و جانباز شیمیایی حسین دارابی
شهید حسین دارابی در ۲۷ مهرماه سال ۱۳۶۱ در خانواده مذهبی و زحمت کش روستای معصوم آباد شهر آمل بدنیا آمدند
پدر بزرگوارشان کارگر کارخانه شالیکوبی و کشاورز بودند به نام حاج حبیب الله
و مادری سیده به نام خانم سیده فاطمه حسینیان.
روز ولادتشان مصادف بود با اوایل محرم الحرام و حسین نام گرفتند .
دوران دبستان را در مدرسه شهید سید حسین هاشمی در همین روستا و دوره راهنمایی را در مدرسه ۱۷شهريور و دوره دبیرستان را در رشته ریاضی فیزیک در دبیرستان شهید طبری آمل به پایان رساندند.
ایشان در کنار تحصیل به ورزش های رزمی از جمله کونگ فو و هاپکيدو و …. نیز علاقه داشته و به طور حرفه ای نیز پیگیرشان کردند.
پس از اخذ دیپلم برای رفتن به سپاه تمایل بسیار نشان دادند و موفق به استخدام در نیروی قدس سپاه گردیدند. همچنین در دانشکده افسري و تربیت پاسداری امام حسین (ع) به تحصیلات دانشگاهی مشغول شدند و پس از پایان تحصیلات دانشگاهی به دوره های مختلف یگان های ویژه و آموزش های نظامی مخصوص از جمله گلايدر و چتربازی و …. پرداختند و در تمامی این دوره ها به لطف خدا موفق بودند.
در سال ۱۳۸۵ به پیشنهاد خانواده و علاقه خودشان با خانواده ای مذهبی و متدین (غلامپور) وصلت کردند و زندگی ساده خود را در یک خانه استیجاری در تهران آغاز نمودند.
که ثمره ی زندگی مشترک ایشان دختری به نام فاطمه ثنا و پسری به نام محمدحسین است که هشت ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمدند.
به تدریج مأموریت های داخلی و بعد از مدتی خارجی به کشور های مسلمان نشین و مناطقی که زیر ظلم صهيونيست جنایتکار بود آغاز شد، که اکثر آنها سرّی و بدون اطلاع دقیق خانواده از محل مأموریت انجام می شد. از زمانی که جنگ و ناامنی در سوریه آغاز شد و سپاه ایران وارد عمل شد .
فاطمه ثنا تازه متولد شده بود که ایشان طی مأموریت های زیادی از لبنان با مسئولیت هدایت پهباد به یاری مردم مظلوم سوریه شتافتند.
ایشان طی ماموریت های زیاد و بعد از بارها رفتن به سوریه به علت شیمیایی شدن به درد شکم مبتلا شدند و به مقام والای شهادت رسیدند .پیکر مطهر ایشان بعد از تشیع بر دستان مردم شهید پرور همراه دو شهید غواص تازه تفحص شده شهر آمل در روستای معصوم آباد رهسپار خانه ابدی خود شدند.
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○┛
🌹برخی از خصوصیات شاخص شهید حسین دارابی:
به نقل از همسر بزرگوارشهید:
ایشان بسیار به پدرو مادرشان احترام می گذاشتند و هرشب با آنها تلفنی صحبت میکردند و ایامی هم که درماموریت سوریه بودند باوجود سنگینی کار ومسئولیت فرماندهی پهباد که برعهده ی ایشان بود دراولین فرصت ممکن با آنها تماس میگرفتند و عرض ادب میکردند. همیشه در دیدار پدرو مادر دستشان رامی بوسیدند.
گوش به فرمان رهبر و تابع محض ولی فقیه بودند. بر خواندن نماز و روز و واجبات خیلی مداومت می کردند تا به موقعه و درست انجام شود
بسیار مهربان و شوخ طلب بودند و بادب واخلاقی بسیار دوست داشتنی داشتند. و همه را جذب خود میکردند .
ایشان در مناسبتهای مذهبی ودر اعیاد بسته های فرهنگی به دوستان وآشنایان هدیه میدادند مثلا شامل سی دی های مذهبی وسخنرانی وکتابهای زندگینامه ی معصومین علیهم السلام وتقویم سال جدیدو همینطور برای جوانها چفیه ی تبرک شده ی مقام معظم رهبری هدیه می آوردند که خیلی مورد استقبال قرار می گرفت. و با این کار همیشه جوانان به سمت مسجد و ولایت میکشاند.
خداوند بنده های خوبش را که برای رضایش قدم بردارند خریدار است
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○┛
🌺 تعبیر زیبای شهید برای رفتن به سوریه
به نقل از همسر بزرگوارشهید:
آن موقع که فاطمه ثنا تازه به دنیا آمده بود ، وقتی برای اولین بار حسین آقا با من مطرح کردند که می خواهند به سوریه بروند ، من تعجب کردم.
چون از علاقه شدید ایشان به بچه های کوچک خبر داشتم، حسین آقا هرجا بچه نوزادی را می دیدند یک ساعت این بچه را بغل می کردند؛ یعنی اینقدر بچه دوست داشتند. بعد دیدم حالا که دختر خودمان تازه به دنیا آمده می خواهد برود سوریه. پرسیدم چرا این تصمیم را گرفتی ؟
گفتند : اسلام مرز نمی شناسد و الان خط مقدم ما ، سوریه است.
می گفتند هدف آنها ضربه زدن به اسلام است و ما بعنوان یک مسلمان وظیفه داریم جلویشان بایستیم. بجز این به خاطر ارادتی که به اهل بیت داشتند، بحث دفاع از حرم حضرت زینب(س) را هم مطرح می کردند و می گفتند من نمی توانم اینجا بنشینم و ببینم به بارگاه ایشان ذره ای اهانت شود
من هم به خاطر حرفاهایشان راضی به رفتنشان شدم،خدا عاقبتشان رابه ختم به خیر کرد چون برای رضای خدا و دفاع از اسلام رفتند.
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○┛
خاطراتی از شهید
🌺 من فقط به حرف رهبرم گوش میدهم
به نقل از مادر بزرگوار شهید حسین دارابی
یک بار آمد آمل دیدنمان. دم خداحافظی گفت که «راهی سوریهام». ناراحت و کلافه گفتم «حسین تو چرا حرف هیچکس را گوش نمیدهی، کجا میروی، مگر تازه نیامدهای؟
آخر حسین تک پسرم بود و به او خیلی وابسته بودم دل کندن ازش برایم خیلی سخت بود
به او گفتم :حداقل بگو به حرف چه کسی گوش میدهی که به حرف من اهمیت نمیدی
جواب داد: مادر من فقط به حرف رهبرم گوش میدهم. آقا دستور بدهد جانم را هم برایشان میدهم.
قبل از آخرین اعزامش آمده بود آمل هر وقت دور هم مینشستیم، حسین بیخیال همه ما، از سوریه میگفت و وسط حرف هایش ریزریز وصیت میکرد. به اینجا که میرسید حس میکردم قلبم را دودستی فشار میدهند. طاقت نداشتم، دعوایش میکردم که «بس کن حسین! این حرفها چیست که میگویی؟ منِ مادر طاقت شنیدن ندارم»، اما گوشش بدهکار نبود دیدم تحمل ندارم خودم را از صحبتهای حسین و حاجی کنار کشیدم که حرفی از رفتن و نبودنش نشنوم.
با اینکه سخت است ولی الان راضیم به رضای خدا
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○┛
🌺 پدری که نتوانست پسرش را در آغوش بگیرد
به نقل از همسر بزرگوارشهید :
حسین آقا یکشب برای انجام مأموریتی در فرودگاه امام خمینی(ره) بودند و فاطمه ثنا خیلی عجیب بیقراری میکردندو بهانه پدرش را میگرفت. من نمیخواستم ذهن حسین آقا را درگیر کنم، ولی وقتی به هیچ روشی نتوانستیم آرامش کنیم، گفتم تماس بگیرم تا شاید با صحبت بتواند حالش را بهتر کند. بعد از صحبت فاطمه ثنا با پدرش، دیدم آرامتر شد و گفت بابایی داره میاد پیشم. تعجب کردم، چون حسین آقا هیچوقت کاری که نمیتوانستند انجام بدهند را نمیگفتند. فکر نمیکردم آن ساعت از شب، اینهمه مسیر را برگردند. بعد از یکی دو ساعت دیدم که آمد و کمی برای فاطمه ثنا حرف زد و قصه گفتند و وقتی فاطمه ثنا در بغل پدرش خوابش برد، دوباره این مسافت را برگشتند تا فرودگاه.
کاش پسرم هم میتوانست مثل دخترم حضور او را درک کند، هرچند میدانم حسین آقا هرلحظه و هرجا با ماست.
شهید حسین دارابی دوست داشتند یک پسر هم داشته باشند. همیشه میگفتند از خدا یک پسر خواستهام که مواظب خواهرش باشد، اما متأسفانه نتوانستند پسرشان را در آغوش بگیرند و او را ببینند.
تنها آرزویم این است که فرزندانم را زینبی و ولایی تربیت کنم تا ادامهدهنده راه پدرشان باشند.
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○:
عطر پرواز
🌹خاطره ای از شهید
به نقل از پدر بزرگوار شهید :
من و پسرم که تنها پسرم بود باهم پدر و پسر نبودیم مثل دوتا رفیق بودیم ،حسین خیلی مهربان و با ادب بود همیشه هم مثل دو تا دوست با هم شوخی میکردیم و سر به سر هم میگذاشتیم هر بار هم وقتی اذیتش میکردم میگفت:اگر اذیتم کنی میرم شهید میشم ها با این جمله مثلا تهدید میکرد.
چطور بتوانم خاطرات با حسین بودن فراموش کنم منم پدرم ولی توسل گرفتم به مولا حسین جان
آخرین بار که به دیدنمان آمد آمل، حسین همیشگی نبود. هر که را میدید حلالیت میگرفت. شب آخر که پیشمان بود تا اذان صبح نشستیم و با هم حرف زدیم. حسین از شرایط سوریه گفت و آرزوهایش. کمکم حرفهایش رنگ وصیت به خود گرفت. دلم آشوب شد. گفتم ببینم حسین مگر قرار نبود یک سال سوریه نروی و به درس و دانشگاهت برسی؟ هنوز سه ماه نشده که برگشتی، کجا دوباره میخواهی بروی؟ سرش را پایین انداخت و گفت بابا دشمن تا ۴۰ کیلومتری حرم جلو آمده. باور کن به من نیاز است. اسم حرم که آمد انگار دهانم را مهر کردند. دوباره راضی شدم برود، اما چیزی ته دلم میگفت دیگر برنمیگردد. مداوم حس میکردم شهید میشود. مراسم تشییعش از جلوی چشمانم رد میشد و مضطربم میکرد. حق داشتم حسین تنها پسرم بود. جدای این، داشتن پسری مثل حسین منتهای آرزوی هر پدر و مادری است. به همین خاطر دل کندن از او سخت بود.
رفت سوریه و برگشت .وقتی خبر برگشتنش را داد باور نمیکردم. حتی وقتی آمد آمل و دیدمش حالش خیلی رو به راه نبود، هر چه میگذشت انگار بدتر میشد. تا اینکه به آرزویش رسید و شوخی هایش را عملی کرد
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○┛
🌺 فاطمه ثنادختر شهید،که حضرت آقا برایش دعا کردند تا آرام شدند
به نقل از همسر بزرگوار شهید:
بعد شهادت حسین آقا اوائل خیلی سخت بود؛ فاطمه ثنا واقعا به پدرش وابسته بود. اما همان روزها هروقت حسین آقامی خواستند به سوریه برودند، همیشه با فاطمه صحبت می کردند . می گفتند: که من به جنگ دشمن می روم. به جنگ اسرائیل. می گفتند: که شاید شهید بشوم و برنگردم. فاطه هم می گفت نه بابا من نمی گذارم تو شهید بشوی. یعنی همیشه این صحبت ها را با هم داشتندبعد از شهادت حسین آقا هم ما طبق همین حرفها ، به فاطمه گفتیم که بابا شهید شده. البته فاطمه چون خیلی کوچک بود ، اوائل خیلی بی تابی می کرد. به خاطر همین یک بار او را پیش حضرت آقا بردیم و حضرت آقا در گوش فاطمه دعا خواند و بعد از آن بی تابی های فاطمه کمتر شد. البته این ماجرا را خودش هم خاطرش مانده و می گوید آقا توی گوشم قرآن خواند من خوب شدم
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○┛
🌹کراماتی از شهید
🌺 شهیدی که رقیه خانم سلام الله علیها او را انتخاب کرد
به نقل از مادر بزرگوار شهید:
مادر شهید دارابی گفته بود: يكي از دوستان حسین آقا هم همان دوران بحث رفتن حسین آقا به سوریه خواب ديده بود كه :
تعدای زیادی از دوستان و بچه های پاسدار در صفی به راهی هستند وحضرت رقيه سلام الله علیها می آید و دست حسين اقا و چند نفر ديگر را ميگيرد و از صف جدا ميكند.
و همراه خودش میبرد
اين خواب عزم حسين اقا براي رفتن را جزمتر كرد.»
تا اینکه خواب تعبیر شد و ایشان سرانجام، دی ماه سال 94 به آرزوی خود رسید و به شهادت نائل آمد.
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○┛
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀نحو شهادت
به نقل از همسر بزرگوار شهید:
در ۱۹خرداد ماه به سوريه برگشتند از همان جا و قبل از رفتن به ایشان الهام شده بود که این سفر آخر و بی برگشت است یعنی به آرزویشان که شهادت است می رسند، به خاطر همین وصیت های آخر را به خانواده همسر و اطرافیان کردند و رفتند بعد از حدود ۴۵ روز در اوایل مرداد به ایران برگشتند و بعد از دو روز به دست بوسی پدر و مادرشان آمدند.
از همان شب اولی که حسین آقا از سوریه برگشتند حالشان خوب نبود. گفتند: که یک بار هم در سوریه شدیدا مریض شده و به بیمارستان رفته بودند. اما از جزئیات این بیماری چیزی نگفتند. در ناحیه شکم احساس درد شدیدی داشتند ، تب و لرز شدیدی می کردند و طی چند روز آنقدر حالشان بد شده بود که اول به بیمارستان آمل و بعد به تهران منتقل شدند.
براثر عفونت شدید و تخریب کامل ریه پیشرفت شدید بیماری در کل بدن که بر اثر عوارض شیمیایی صبح روز ۱۹مرداد طی درد های شدیدی که کشیده بودند به ندای حق لبیک گفتند و مظلومانه و غریبانه به ارزوی خود رسیدند و شربت شیرین شهادت را نوشیدند.
و در ۲۱مرداد ماه همراه با دو برادر غواص شهیدش تشییع شد و در روستای معصوم آباد به خاک سپرده شدند.
شادی روح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○┛
🌺 شهیدی که به همراه شهدای غواص تشیع شد
به نقل از همسر بزرگوارشهید:
همیشه آرزوی شهادت داشتند می گفتند: کاش به مرگ طبیعی از دنیا نرویم. یک بار یادم است از تلویزیون سخنرانی حضرت آقا پخش می شد. حسین آقا محو این سخنرانی بودند، من از آشپرخانه می دیدم که وقتی حضرت آقا فرمودند که خدایا مرگ همه ما را شهادت قرار بده ، اشک روی صورت حسین آقا نشست و با صدای بلند گفتند الهی آمین. روزهایی هم که در بیمارستان بستری بودند، مدام به این موضوع فکر می کردند. همان زمان ، خبر تشییع شهدای غواص تازه در کشور پخش شده بود. حسین آقا نسبت به آنها خیلی ابراز علاقه می کردند و همانطور که روی تخت بیمارستان بودند می گفتند خوشا به سعادت اینها که این طور عاقبت به خیر شده شده اند. خیلی دلشان میخواست در مراسم تشیع شهدای غواص باشن نمی دانم آن موقع چه چیزی ته دلشان از خدا خواستند که درست روزی تشییع شدند که پیکر دونفر از شهدای غواص شهرستان آمل هم به آمل برگشتند
مردم پیکر حسین آقا را در کنار آن دو شهید غواص تشییع کردند.
این طور شد که حسین آقا هم در تشیع پیکر دو شهید حضور داشتند
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○┛
فرازی از وصیت نامه شهید
🌺 شهیدی که قاتلش را بخشید
شهید مدافع حرم حسین دارابی در بخشی از وصیتنامهاش نوشته است:
پرودگارا، دوست دارم در همین جا رضایت خودم را از جاهلی که بنده را به قتل میرساند تسلیم شما کرده و شکایتی ندارم و البته شکایت خود را نیز از دو گروه نزد شما تا روز قیامت به امانت بگذارم، گروه اول: کسانی که خود در پوچگرایی هستند و برای آنکه آن ننگ را از دوش خود بردارند، در صدد برمیآیند، تا مارا در راهی که هستیم، بیهدف نشان بدهند؛ و گروه دوم: کسانی هستند که با مکر و ریا سعی میکنند، به تفریح و یا برای بدست آوردن منافع دنیوی روی خون شهدا موجسواری بکنند.
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○┛
#پست_ویژه
بسم رب الشهداءوالصدیقین🤍
#شب_جمعه ی دیگری رسید...
«ای کاش شبی لایق دیدار تو باشم
با چشم دلم زائر رخسار توباشم»
السّلام علیک یااَباصالح المَهدی ادرکنی💚
💬شهید مهدی زین الدین رحمه الله علیه
📌هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند شهدا هم اورا پیش #اباعبداللّه یاد می کنند...
سلام برشهیدان خدایی...
هرچقدر می تونی صلوات هدیه کن...
حداقل۳مرتبه...
اللّهم صلّ علی محمّدوآل محمّد
#وعجّل_فرجهُم واهلِک اعدائهم🌹
#قرار_دلتنگی#حاج_قاسم=۱:۲۰بوقت دنیا
#قرار_عاشقی#شب_جمعه#کربلا❤️
شبهای کربلا با مهدی زهرا نصیبتون✨
التماس دعا .
#شهید_حسین_دارابی
┏✿○•━━━━━┓
🌺 @Atereparvaz
┗━━━━━✿•○┛