eitaa logo
عطر پرواز
118 دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
11 فایل
🍂همزاد كویرم تب باران دارم در سینه دلی شكسته پنهان دارم... 🍂در دفتر خاطرات من بنویسید من هر چه كه دارم از شهیدان دارم... 🌺 با صلوات بر روح بلند شهدا وارد کانال شوید 🌹کانال شهدای شهرستان آمل
مشاهده در ایتا
دانلود
✾شهید یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، (س) ✾چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند❌ در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم کنم، ناراحت شد😔 به سمت اتاق دیگری🚪 رفت، من نیز پشت سرش رفتم ✾دیدم گوشه‌ای نشست، اسم (س) را صدا می‌زد و از شدت گریه😭 شانه‌هایش می‌لرزد؛ آرام‌تر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم را از بی بی فاطمه(س) می‌گرفتم😭 همسرشهید ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
۲۳ اسفندماه ، گرامی باد . 🥀 فرزند مرحوم مشهدی حسینعلی 🗓 ولادت : ۳ شهریور ۱۳۲۱ (خراسان رضوی، شهرستان تربت حیدریه، روستای گلبوی کدکن) 👈 کشاورز و استادکار بنا 👈 طلبه افتخاری حوزه علمیه 👈 متأهل 👈 دارای ۸ فرزند 👈 از مبارزان و زندانیان سیاسی در دوران ستمشاهی پهلوی 👈 عضو رسمی سپاه مشهد 👈 از فرماندهی دسته تا گردان در لشکر ۵ نصر مشهد 👈 فرمانده تیپ ۱۸ جواد‌الائمه (علیه السلام) 🗓 شهادت : ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ 🔹 عملیات 📌 منطقه : غرب هورالعظیم، شرق دجله 🗓 شناسایی و تشییع : سال ۱۳۸۸ 👈 ۲۵ سال جاویدالاثر 📍 مزار : مشهد مقدس، گلزار شهدای بهشت رضا (علیه السلام) ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
⚡️خاک_های_نرم_کوشک2 فردای آن روز برگشتیم به منطقه همونجایی ڪه زمین گیر شده بودیم. به سمت راست نگاه ڪردم و ۲۵ قدم به پیش رفتم ڪه رسیدم به یڪ معبر خاڪی ڪوچڪ ڪه بین انبوهی از موانع قرار داشت.😳 در واقع ڪار عراقی ها بوده برای رفت و آمد خودشان و خودروهاشان. ما هم درست از همین معبر رفته بودیم طرف آنها. بی اختیار انگشت به دهان گرفتم و زیر لب گفتم: الله اڪبر!!🤔 بعد حدود چهل متر آن طرف تر موانع تمام می شد و درست می رسیدی به نزدیڪی یڪ سنگر و نفر بری ڪه ڪنارش بود و آن نفربر فرماندهی بودو آن سنگر هم سنگر فرماندهی ڪه همان اول با آرپی جی زدیم. حالا دیگه مصمم بودم بفهمم جریان از چه قرار بود. وقتی برگشتیم سریع رفتم سراغ عبدالحسین باڪلی اصرار ازش خواستم تا بگه ماجرا چی بوده، می دونستم چون سید هستم روم رو زمین نمیزنه و همینطور هم شد. در حالی ڪه اشڪ از چشماش جاری شده بودگفت: اون لحظه ڪه صورتم را گذاشتم روی خاڪ های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت (سلام الله علیها). خیلی حالم منقلب شده بود و با تمام وجود از حضرت خواستم راهی پیش پای ما بگذارد. در همان حال و هوا ناگهان صدای خانمی به گوشم رسید، صدایی ملڪوتی ڪه جانی تازه به آدم میبخشید. هرچه دیشب به تو گفتم ڪه چه ڪاری انجام بدی، همه از اون خانوم بود. بعد با التماس گفتم یا فاطمه زهرا (س) اگر شما هستید چرا خودتان را نشان نمی دهید: فرمودند: الان وقت این حرفها نیست، واجب تر این است ڪه وظیفه ات را انجام بدهی. عبدالحسین نتوانست جلوی خودش را بگیرد و زد زیر گریه.😭 حالش ڪه طبیعی شد گفت راضی نیستم این قضیه رو به احدی بگی مگر برای آینده ها... 🍃 📚 ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
🍃 قابلہ 🍃 🔹مشهد ڪه آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم. موقع به دنیا آمدنش،مادرم آمد پیشم. ◀️سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله. به یڪ ساعت نڪشید، دیدیم در می‌زنند. ⏱ خانم باوقار و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. ◀️ آن خانم نه مثل قابله‌ها، و نه حتی مثل زن‌هایی بود ڪه تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی باجذبه و معنوی.📿 آن‌قدر وضع حملم راحت بود ڪه آن‌ طور وضع حمل ڪردن برای همیشه یڪ چیز استثنایی شد برایم. 😔 آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست ڪه اسم بچه را "فاطمه" بگذاریم.🌺 🔸سال‌ها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش ڪرد. می‌گفت: وقتی رفتم بیرون، یڪی  از رفقای طلبه‌ رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشڪلی پیش اومده بود ڪه حتما باید ڪمڪش می‌ڪردم. توڪل بر خدا ڪردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو،دوونیم شب یڪ هو یادقابله افتادم😱. با خودم گفتم دیگه ڪار از ڪارگذشته، خودتون تا حالاحتماً یه فڪری برداشتین. گریه اش  افتاد. 😢 ادامه داد: اون شب من هیچ ڪی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر ڪی بود، خودش اومده بود. 📚 ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
ایستگاه شهدا 🌷🕊🌷 🕊سردارشهید عبدالحسین برونسی تو سبزی فروشی 🌿 کار می کرد بعد از یه مدت کارشو رها کرد و گفت: دیگه نمیرم گفتم چرا؟ گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن این پول و درآمد شبهه ناکه 😥 رفت تو مغازه لبنیاتی بازم کارشو رها کرد گفتم: چرا؟ گفت: داخل شیرها آب می ریزه درآمدش حرومه من باید نون حلال بیارم سر سفره ام نه اینجور نونای شبهه ناک رو و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد. ┏✿○•━━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━━✿•○┛
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢  روایت استاد عالی از هدایت شهید برونسی توسط حضرت زهرا(س) در حضور امام خامنه‌ای و شهید حاج قاسم سلیمانی ▪️وقتی حضرت زهرا(س) راه برون رفت از میدان مین و محاصره دشمن را به شهید برونسی نشان می‌دهد... ▪️ فرماندهان جنگ نظامی در عین تلاش‌های خودشون، نگاهشون به آسمان بود، نه به قدرت‌های پوشالی... ۲۳ اسفند، سالروز شهادت ┏✿○•━━━━┓ 🌺 @Atereparvaz ┗━━━━✿•○┛