eitaa logo
moon perfume |عطر ماه 🌙 ✨️
2هزار دنبال‌کننده
577 عکس
258 ویدیو
0 فایل
یه کانال عالی برای خانم های با سلیقه که میخوان روزای خوشی رو داشته باشن😉 کپی؟همه پست ها بجز رمان ها رو می تونید کپی کنید🤗 کپی رمان ها پیگرد قانونی و الهی دارد😡 لفت؟؟💔
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 ✅درمان ریزش مو و رویش مجدد موها با شنبلیله 😍 با همون دفعات اول استفاده هم ریزش موهارو کم میکنه و به مرور باعث‌رویش مجدد موها و ضخیم شدن تار مو میشه. 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙.
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 داستان زیبای 《"پایان خوش"》 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
moon perfume |عطر ماه 🌙 ✨️
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 داستان زیبای 《"پایان خوش"》 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙داستان زیبای:پایان خوش P دویست وچهل وهشت ودوی صداي نحس بانوجان رو شنيدم +چي تو خودت ديدي كه منو تهديد ميكني؟! ميلاد دوباره ارامش هميشگيشو پيدا كرده بود با صداي ارومي گفت +من قصد جسارت نداشتم ، نميخوامم حرف اشتباهي بزنم ، ولي خوب نميدونم شما چه اصراري داريد كه من کنارشماباشم …خوب…خوب من …خوب من به كسي كه همسن مادرمه حسي ندارم …چطور ميتونم وقتي حسي ندارم كنارتون باشم؟! اينو گفت و انگار به سختي تونسته بود حرفشو بزنه …نفس عميقي كشيد… رنگ بانو جان هر لحظه قرمز تر ميشد.. دقيقا شبيه اتشفشاني شده بود ، كه اماده انفجار بود.. خيلي سعي داشت خودشو كنترل كنه و با دندان هاي قفل شده گفت +عهههه، كه اين طور…باشه خيلي با زبون خوش ازت خواهش كردم خودت خواستي ، بچرخ تا بچرخيم اقا ميلاد… با اين حرفش چهار ستون بدن لرزيد…انقدر عصبي بود كه ميفهميدم حرفش فقط يه تهديد بي پايه و اساس نبوده… از اتاق رفت بيرون و در اتاق رو جوري كوبيد بهم ، كه من يه متر از جام پريدم…ميلاد اومد لب تخت نشست و دستشو كلافه توي موهاش كرد… هميشه وقتي عصبي و كلافه بود اين حركت رو انجام ميداد… زير لب گفت +هر دم از اين باغ بري ميرسد…هر روز يه چالش جديد توي اين خراب شده واسه من درست ميشه…چرا اين روزاي كوفتي تموم نميشه…. منم ساكت و مغموم نشسته بودم …حتي فكر كردن به اينكه ميلاد بخواد با اون همه مهربونيش كسي ديگه کنارش باشه رعشه به تنم مينداخت…هر چي فكر ميكردم حرفي به ذهنم نميرسيد كه بتونم باهاش ميلاد رو اروم كنم … ميلاد نگاهي بهم كرد و گفت +چيكار بايد بكنم ؟! من ميدونم اين زنيكه تا زهرشو نريزه ولمون نميكنه … به معني ندونستن شونه بالا انداختم …چقدر يه زن ميتونست وقيح باشه …چقدر ميتونست بنده هوسش باشه كه اين جوري خودشو به در و ديوار بكوبه واسه اينكه کناریک پسر جوون باشه ميلاد كلافه و عصبي از جاش بلند شد و گفت +من بايد برم بارانم …ولي تو غصه نخورياااا با دستش زد روي قلبش گفت +تو اينجا جات امنه … لبخندي بهش زدم و اروم گفتم -منظورت از اين حرفا اينه كه ميخواي با اون …با اون باشی؟! اخماشو كرد توي هم و گفت +عمراااااا….ببين من اصلا واقعا نميتونم با اون بمونم …يعني نميدونم چه جوري بهت بگم …من اصلا ازاون چندشم میشه خيلي كنجكاو بودم واسه همين پرسيدم -اين بانوجان زنه شيخه؟! پوزخندي زد و گفت +اررره مثلا زنشه …ولي فقط عقد هم هستن كه روي كثافت كاري هاشون درپوش بزارن…وگرنه كدوم مرد بي غيرتي ميتونه قبول كنه ،بااین زن بمونه …ولي ديگه چون ايشون زن شيخ هستن، هرکاری بخوان بااهالی این عمارت میکنن قيافم كاملا چندش شده بود از تصور كردن اين زن … ميلاد لبخندي زد و گفت +خوب فضول خانم ، اگر ديگه سوالي نداري، من برم…بايد برم سراغ شيخ تا اين زنيكه كار دستمون نداده…. -سوال كه خيليييي دارم ولي جواب نميدي كه … لبخندي زد و بوسه گرم و مهربوني روي پيشونيم زد و از اتاق رفت بيرون …از همون لحظه كه از اتاق رفت بيرون ، دل نگراني هاي من شروع شد…عجيب دلم گواهي بد ميداد…نميدونم چرا انقدر بي قرار بودم …مطمئن بودم قراره يه اتفاقي بيوفته… خيلي عجيب بود كه برام نه صبحانه اوردن نه ناهار…و نه خبري از ميلاد بود…از گشنگي دل ضعفه گرفته بودم و حالت تهوع گرفته بودم ولي خوب نه كسي اومد و نه من ميتونستم از اتاق برم بيرون …خيلي عجيب بود كه ميلاد هم سراغم نيومده بود… هر چي ميگذشت دلشورم بيشتر ميشد…اين نيومدن ميلاد و غذا نياوردن واسه من نشونه شروع بازي بانوجان بود…ساعت حدود ١٠ شب بود كه در اتاق باز شد …به خيال اينكه ميلاده لبم به خنده باز شد …ولي با ديدن دو تا مرد ، لبخند روي لبم ماسيد…توي كسري از ثانيه دست و پام يخ كرد…اون دو تا اومدن سمتم، توي خودم جمع شدم و گفتم -چيكارم داريد؟! به من دست نزنيد… ولي بدون اينكه بهم توجهي كنن دوتايي اومدن سمتم و از دو طرف زير بغلام رو گرفتن و بلندم كردن… بدون اينكه دست خودم باشه ، اشكام سرازير شد… منو كشون كشون دنبال خودشون ميكشيدن … بلند بلند گريه ميكردم و التماس ميكردم و ازشون ميپرسيدم منو كجا ميبرن …ميلاد چرا نميومد سراغم …چرا نميومد نجاتم بده.. نميدونم كجا داشتيم ميرفتيم …كشون كشون منو دنبال خودشون بردن…وارد قسمت ديگه عمارت شده بوديم … رسيديم به يه اتاق ، در و باز كردن و وارد اتاق شديم … با ديدن صحنه روبه روم چشمام گرد شد… 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 سلام خانوما👋🏻 حالتون چطوره؟ نظرتون درباره ی چیه؟👆🏻 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙
05 - 05.mp3
455.8K
🌙✨🌙✨🌙 خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 🌙"@Atr_mah"🌙
زیارت+آل+یاسین+علی+فانی.mp3
5.82M
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 سلام علی آل یاسین😔 سلام مولای غریبمان 😔 التماس دعا از همه خواهران و برادرانم🙏 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 ❣ تلاوت یک صفحه از قرآن کریم هر روز. 📍 صفحه ٢۶ از ۶٠۴ 🔍 جستجو: 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙
Page026.mp3
971.2K
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 فایل صوتی تلاوت صفحه ٢۶ قرآن کریم. 🎤 قاری: استاد پرهیزگار 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 داستان زیبای 《"پایان خوش"》 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
moon perfume |عطر ماه 🌙 ✨️
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 داستان زیبای 《"پایان خوش"》 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 با ديدن صحنه روبه روم چشمام گرد شد…ميلاد ت اتاق بود…نشونده بودنش روي يه صندلي ، و بسته بودنش به صندلي ….چشم چرخوندم و چشمم افتاد به اون زنيكه عفريته …نميدونستم اين زنيكه چه خوابي واسمون ديده… ميلاد با چشم هاي غمگين نگاهي بهم كرد… بانوجان با ديدن من گفت +بههه بههه اومدي؟! همين طور نگاش كردم…بلند شد رفت سمت اون دو تا مرد، اون تا با ديدنش گل از گلشون شكفته بود……حالم داشت بهم ميخورد ازشون چشم برداشتم …چند دقيقه نشده بود كه بانوجان عربي بهشون چيزي گفت…پرسشگرانه به ميلاد نگاهي كردم كه ديدم از عصبانيت سرخ شده تا به خودم اومدم اون مردا اومدن سمتم …ميلاد واسه اينكه دستمون رو نشه سكوت كرده بود ولي من التماس ميكردم كه بهم كاري نداشته باشن… نشوندنم روی صندلی روبه روي ميلاد و منو هم بستن… ميلاد گوشاش هم قرمز شده بود…از اون وضع واقعا خجالت ميكشيدم….بانوجان حرفي زد و اون دو تا مرد رفتن… نفسي از سر اسودگي كشيدم حداقل خيالم راحت شد قرار نيست به من كاري داشته باشن….با رفتنشون لبخندي زد و گفت +اقا ميلاد بهت گفته بودم ، که کنارمن باش و خنده اي سر داد… توي دلم گفتم خدايا اين ميخواد چيكار كنه….؟! ميلاد با حرص نگاش ميكرد… دوباره صداشو شنيدم… +مثل اينكه به اين جوجه خيلي ارادت داري كه دوشبه ميري کنارش…از اونجايي كه گفتبي به من حسي نداري اينم دستور دادم بيارنش …چرا اين زن اين جوري بود…بلند شد اومد سمتم …نگاهي بهم انداخت و گفت +اررره خوب خوشگلی، خوب كارتو بلد بودي اين ميلاد رو كشوندي سمت خودت… دستشوآوردسمت صورتم خودمو كشيدم عقب…زنيكه به منم رحم نميكرد… ميلاد گفت +ولش كن اونووووو… خنديد و گفت +چراااا؟! كم مياد ازش؟! دوست داشتم تف كنم توي صورتش و بهش بگم عفریته من هم جنستم انگار اصلا توي حال خودش نبود و مست بود…رفت کنارمیلاد. بدون اينكه دست خودم باشه شروع كردم گريه كردن… ميلاد مال من بود دلم نميخواست كسي بهش حتی نزدیک بشه اونم جلوي چشم من…ميلاد رو كرد بهم زير لب ميگفت گررريه نكن ولي واقعا با ديدنشون توي اون حال نمي تونستم… ميلاد سرشو انداخت پايين و نگاهش نكرد…. خنده كريهي كرد و با صدايي كه به خاطر مست بودنش شل شده بود گفت +چيهههه نگاه نميكني به من ميترسي دلت بره واسم؟! ميلاد عصبي غريد +زنيكه ازت متنفرم…خوب ميدونم كه چه بلايي سرت بيارم …فردا همه كاراتو كه به شيخ گزارش دادم ادم ميشي…. بلند بلند خنديد و گفت +وااااسم مهم نيست…تنها چيزي كه واسم مهمه اينه كه امشب کنارتم …من مدت هاست دلمو به تو باختم…اگه باهام راه ميومدي زندگيت زير و رو ميشد و مجبور نبودي اينجوري دست و پا بسته بشيني اينجاااا…. نزدیک صورت میلادشد ميلاد تند تند صورتشو به چپ و راست تكون ميداد… بادیدن این کارهاش بدون اينكه اختياري از خودم داشته باشم شروع كردم بلند بلند گريه كردن …ميلاد با شنيدن صداي گريم انگار ديوونه شد… سرشو برد عقب و محكم با سر توي صورت بانوجان كوبيد… بانو جان عاخ بلندي گفت و تلو تلو خوران از روبروی میلادرفت و پخش زمين شد…از تر-س هين بلندي كشيدم و گفتم -چيكار كردي؟! +لعنتي بهت گفتم گريه نكن …ندارم …طاقت ديدن اشكاتو ندارم… نميتونستيم راحت صحبت كنيم ، چون بانو جان نبايد ميفهميد چيزي بينمونه … از جاش بلند شد و گفت +ميلاد گور خودتو كندي…. 🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙 🌙"@Atr_mah"🌙