eitaa logo
•|پادگـانِ‌آویـღـن|•
67 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
13 فایل
‌﷽ • • ‌رَدِ نُۆرッ رَهِ نُوࢪッ رَنگِ نُوࢪッ مےجوئیـم! • • دریچھ‌هاییِ‌بھ‌سوےشما ؛ فرماندھ‌یِ‌بخش‌انتقادات‌و‌پیشنهادات🌱' @Yalda_3982 فرماندھ‌یِ‌بخش‌تبادلات🌱' @jessika • • بِگوشیم‌عزیزِجان🌱' https://harfeto.timefriend.net/16341272755399 • • آویـن:عشـღـق
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 ✍ سنگین‌ترین وزنه 🔹‌از عالمی پرسیدند: بالاترین وزنه چند کیلوست که یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان؟ 🔸عالم در جواب گفت: بالاترین وزنه یه پتوی نیم کیلویی است که یه نفر بتواند هنگام نماز صبح از روی خود بلند کند. 🔹هرکس بتونه اون وزنه رو بلند کنه باید بهش گفت: پهلوان. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ الفبای حق‌کشی 🔹خانم "الف" به بانک می‌رود و نوبت می‌گیرد، شماره‌اش ۱۳۵ است. همان‌جا دوستش را می‌بیند که سه ساعت زودتر از او آمده و دو شماره در دستش دارد. یکی ۲۴ و یکی ۲۵. شماره ۲۵ را از او می‌گیرد و کارش را زودتر از ۱۱۰ نفر دیگر انجام می‌دهد و خوشحال بانک را ترک می‌کند. 🔸آقای "ب" راننده تاکسی است. هر روز دقایقی را فریاد می‌زند تا مسافرانش تکمیل شده و حرکت کند. امروز باران شدیدی می‌آمد. آقای "ب" کسی را سوار نمی‌کرد و می‌گفت که فقط دربست می‌رود. 🔹خانم "پ" پنجره را باز می‌کند و زیرسفره‌ای را داخل کوچه می‌تکاند. 🔸آقای "ت" در اتوبان می‌بیند که همه‌ ماشین‌ها در ترافیک سنگینی هستند. وارد شانه‌ خاکی می‌شود و از چند صد نفر جلو می‌زند و بعد به داخل صف ماشین‌ها می‌آید. 🔹خانم "ث" فروشنده است. کیفی می‌فروشد با قیمت ۲۰ هزار تومان. توریستی از همه‌جا بی‌خبر می‌آید که کیف را بخرد. قیمت را می‌پرسد، در جواب می‌شنود: ۶۰ هزار تومان. 🔸آقای "ج" کارمند است. در ساعتی که اوج کار است و مراجعین صف کشیده‌اند، در اتاقش را بسته، چایی می‌ریزد و می‌نشیند کنار همکارش هرهر می‌خندد. 🔻یک لحظه با خودتان روراست باشید و بپذیرید که همه‌ ما به اندازه "توانمان" متجاوزیم و دیکتاتور و ضایع‌کننده‌ حق دیگران. ▫️حالا شما بیا و این عده‌ از مردمی که تجاوز به حق دیگری را هر روز و هر روز تمرین می‌کنند، بگذار به‌عنوان مسئول یک کشور. ▫️سوءاستفاده از قدرت و دیگر کارها، طبیعی‌ترین نتیجه‌ ممکن خواهد بود. ▫️مسئولین از هوا نازل نشده‌اند. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ تله مهربانی 🔹سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم هم‌خونه بشیم. 🔸خونه‌های اجاره‌ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا. می‌خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم، قیمتشم به بودجه‌مون برسه. 🔹تا اینکه خونه پیرزنی رو نشونمون دادند. نزدیک دانشگاه، تمیز و از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره‌بها! 🔸گفتند که این پیرزن اول می‌خواد با شما صحبت کنه. رفتیم خونه‌اش و شرایطمون رو گفتیم. 🔹پیرزن قبول کرد اجاره رو طبق بودجه‌مون بدیم که خیلی عالی بود. فقط یه شرط داشت که همه‌مونو شوکه کرد. 🔸اون گفت که هر شب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره، در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. 🔹واقعا عجب شرطی!! همه‌مون مونده بودیم. من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز می‌خوندن، مسخره می‌کردم. دو تا دوست دیگه‌ام هم ندیده بودم نماز بخونن. اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. 🔸پیرزن گفت: یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین، می‌تونین تا فارغ‌التحصیلی همین جا باشین. 🔹خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود. موقع نماز بلند شد رفت و پیرزنو همراهی کرد. نیم ساعت بعد اومد و گفت: مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. 🔸همه‌مون خندیدیم. شبِ بعد من پیرزنو همراهی کردم. با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. 🔹موقع برگشتن پیرزن گفت: شرط که یادتون نرفته، من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. 🔸به دوستام گفتم. از فردا ساعتمونو کوک کردیم. صبح زود بیدار شدیم، چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. 🔹شب، بعد از مسجد پیرزن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود، برامون آورد. واقعا عالی بود، بعد از چند روز یه غذای عالی. 🔸کم‌کم هر سه شب یکی‌مون می‌رفتیم. نماز جماعت برامون جالب بود. 🔹بعد از یک ماه که صبح بلند می‌شدیم و چراغو روشن می‌کردیم، کم‌کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم. من که بیدار می‌شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد از چند روز دو تا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می‌خوندن. 🔸واقعا لذت‌بخش بود. لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیرزن به مسجد می‌رفتیم برای نماز جماعت. خودمم باورم نمی‌شد. 🔹نمازخون شده بودم، اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکی‌مون خواهش می‌کرد یه سوره کوچک قرآنو با معنی براش بخونیم. 🔸تازه با قرآن و معانی اون آشنا می‌شدم. چقدر عالی بود. البته بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره‌ها رو حفظ بوده. 🔹پیرزن ساده‌ای در یک شهر کوچک فقط با عمل و رفتارش همه‌مونو تغییر داده بود. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 🔹در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. 🔸فرد بی‌سوادی در تبریز زندگی می‌کرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می‌گذراند تا از این راه رزق حلالی به‌دست آورد. 🔹یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه‌های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می‌گذارد و کمر راست می‌کند. 🔸صدایی توجهش را جلب می‌کند؛ می‌بیند بچه‌ای روی پشت‌بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا می‌کند که ورجه وورجه نکن، می‌افتی! 🔹در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می‌شود و ناغافل پایش سُر می‌خورد و به پایین پرت می‌شود. 🔸مادر جیغی می‌کشد و مردم خیره می‌مانند. حمال پیر فریاد می‌زند: نگهش دار! 🔹کودک میان آسمان و زمین معلق می‌ماند. پیرمرد نزدیک می‌شود، به آرامی او را می‌گیرد و به مادرش تحویل می‌دهد. 🔸جمعیتی که شاهد این واقعه بودند، همه دور او جمع می‌شوند و هرکس از او سوالی می‌پرسد. 🔹یکی می‌گوید تو امام زمانی، دیگری می‌گوید حضرت خضر است، کسانی هم می‌گویند جادوگری بلد است و سحر کرده. 🔸حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش می‌گذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه‌ای واقعه را تفسیر می‌کنند، به آرامی و خونسردی می‌گوید: خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار می‌شناسید. 🔹من کار خارق‌العاده‌ای نکردم بلکه ماجرا این است که یک عمر هرچه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یک بار هم من از خدا خواستم، او اجابت کرد. 🔸اما مردم این واقعه را بر سر زبان‌ها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد. 🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ جیغ مردم 🔹دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپيما آمدند، زمانی که خلبان‌ها وارد هواپیما شدند زمزمه‌های توام با ترس و خنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام كند دوربین مخفی بوده است. 🔸اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. 🔹هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود. 🔸هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. 🔹در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد. 🔸یکی از خلبانان به دیگری گفت: "می‌ترسم یکی از همین روزها مسافرها چند ثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن ‌کنند و ما نفهمیم کی باید از زمین بلند شیم، اونوقت کارهمه‌مون تمومه !" 🔻این داستان، شیوه مدیریتی افراد نالایقی هست که عموما با جیغ مردم تازه می‌فهمن باید چیکار کنن. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢﺳﺘﯿﺰﯼ 🔹چهارشنبه بود که استاد ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻧﺶ ﮔﻔﺖ: ﺑﭽﻪﻫﺎ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ به‌صورت ﺷﻔﺎﻫﯽ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ می‌گیرﻡ. 🔸ﻫﻤﺎﻥ لحظه ﮔﻔﺖ: ﺍﺻﻼ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ می‌گیرم ﻭ ﺍﻭﻥ ﻫﻢ ﮐﺘﺒﯽ! 🔹ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ اما استاد ﮔﻔﺖ: همین ﮐﻪ ﻫﺴﺖ! ﻫﺮﮐﺲ نمی‌خوﺍﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺟﻠﻮی ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺑﺎﯾﺴﺘﻪ! 🔸ﺍﺯ ۵۰ ﻧﻔﺮ فقط ۳ ﻧﻔﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻭ استاد ﺍﺯ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ! 🔹ﺑﻌﺪ از امتحان رو ﺑﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺷﻤﺎ ۱۰ ﻧﻤﺮﻩ ﮐﻢ می‌کنم! 🔸ﻫﻤﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ. استاد ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﻧﻤﺮﻩ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺍﯾﻦ ۳ ﻧﻔﺮ را ﻫﻢ ۲۰ ﺭﺩ می‌کنم! 🔹ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﺷﺪﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻧﺪ که چرا؟ 🔸استاد ﮔﻔﺖ: به‌خاﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻇﻠﻢ ﺭﻓﺘﯿﺪ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭﺱ ﻇﻠﻢﺳﺘﯿﺰﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ. یاد بگیرید هیچ‌وقت زیر بار حرف زور نروید. 🔹و آن استاد کسی جز دکتر حسابی نبود! ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ شخصیت‌شناسی مرد نابینا 🔺مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود. پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی می‌توان به پایتخت رفت؟ 🔸پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می‌رود کدام است؟‌ 🔸سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه‌ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌ راهی که به پایتخت می‌رود کدام است؟ 🔸هنگامی که همه آن‌ها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می‌خندی؟ 🔸نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سؤال کرد، پادشاه بود، مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. 🔸مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ 🔸نابینا پاسخ داد: فرق است میان آن‌ها. پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می‌برد که حتی مرا کتک زد. 🔰نحوۀ رفتار هرکس نشانه شخصیت اوست، شرافت انسان به اخلاقش است. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ هرچه داریم امانت‌های خدا هستند 🔺چوپانی که بسیار مؤمن بود، در روستای دوری زندگی می‌کرد. روزی تنها پسر نوجوانِ خویش را بر اثر بیماری از دست داد، اما صبوری کرد. مدتی بعد همسرش بیمار شد و از دنیا رفت ولی چوپان باز هم ناشکری نکرد و از عبادتِ خدا سست و ناامید نشد. 🔸مردم از او درباره این همه صبرش سؤال کردند. او گفت: من صبر و تسلیم را از گوسفندانم آموختم. گوسفندانِ مرا گرگ هم می‌خورد و من هم می‌خورم. اما گوسفندانم از دیدنِ گرگ، فراری می‌شوند ولی از دیدنِ من فرار نمی‌کنند چون می‌دانند من برای بزرگ‌ شدن و زندگی آن‌ها زحمت کشیده‌ام. با آن‌ها برای سیر شدنِ شکمشان آواره کوه و بیابان شده‌ام برای اینکه آنان در امان باشند. شب‌ها با آن‌ها بیدار مانده‌ام و سرما و گرما کشیده‌ام ولی گرگ هیچ زحمتی برای آن‌ها نکشیده است. 🔸وقتی پسرم و همسرم را خدا داده بود و او بیشتر از من، آن‌ها را دوست داشت و برایشان زحمت کشیده بود، پس بعد از گرفتن آن‌ها من هرگز از خدایِ خود روی برنگردانم و طلب‌کارش نشوم. 🔸مهم گرفتنِ فرزند و همسرم، از دستِ من نیست، مهم آن است که چه کسی آن‌ها را از من گرفته باشد. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 🔹کاروانی عازم مکه بود که در میان کاروان پسر جوانی به نیابت از پدر مرحوم خود برای به جای آوردن اعمال حج به مکه می‌رفت. 🔸پسر جوان را عمویش به پیرمردی مؤمن در کاروان سپرده بود که مراقب او باشد تا پسر جوان حج و اعمال آن را کامل به جای آورد و در طول سفر هم عبادت خدا کند و هم این‌که عمر را به بطالت نگذراند. 🔹همراه کاروان مرد میانسالی بود که از اجنه آسیب دیده و اندکی شیرین عقل گشته بود و او را برای شفا به کعبه می‌بردند. 🔸در منزلی در کاروان‌سرایی، کاروان حجاج برای ساعاتی اتراق کردند و پیرمرد مؤمن قصد کرد تا زمان ظهر قدری بخوابد. 🔹چون از خواب برخاست، دید جمعی با مسخره کردن آن شیرین عقل با او مزاح می‌کنند و این پسر جوان هم چشم پیرمرد را از خود دور دیده بود و با آنان در گناه جمع شده بود. 🔸پسر چون پیرمرد را دید از جمع باطلان جدا شد و نزد او آمد. پسر جوان چون ناراحتی پیرمرد را دید به او گفت: زیاد سخت نگیر، در طول ۴۰ روزی که منزلمان مرکب حیوانات است و در سفریم من هیچ تفریحی نداشته‌ام. ما این همه رنج بر خود داده و عازم خانۀ خدا هستیم، خداوند از یک گناه ما می‌گذرد. نباید بر خود سخت بگیریم، مگر چه کردیم؟ یک مزاح و شوخی برای روحیه گرفتنمان برای ادامۀ پر شور سفر لازم است. 🔹پیرمرد در جواب پسر جوان به نشان نارضایتی فقط سکوت کرد. 🔸ساعتی گذشت مردم برای نماز ظهر حاضر شدند. نماز را به جماعت در کاروان‌سرا خواندند. 🔹پیرمرد دید پسر جوان زمان گرفتن وضو که پای خود بر زمین گذاشت خار ریزی بر پای او رفت و پسر نشست تا آن خار از پای خود برکند ولی خار آنقدر ریز بود که میان پوست شکسته و مانده بود. 🔸پیرمرد گفت: بلند شو حاجی جوان برویم که نماز جماعت شروع شد. 🔹پسر جوان گفت: نمی‌توانم خار در پایم آزارم می‌دهد و توان راه رفتن مرا گرفته است. نمی‌توانم پای بر زمین بگذارم. 🔸پیرمرد گفت: از تو این سخن بعید است، جوانی به این سرو قامت و ابهت را که همه جای تن او سالم است خاری که به این کوچکی است و دیده نمی‌شود از پای درآورد و نتواند راه برود. بلند شو و بر خود سخت نگیر، این خار چیزی نیست که مانع راه رفتن تو شود!!! 🔹سخن پیرمرد که اینجا رسید، پسر جوان از کنایه بودن کلام او آگاه گشت و از گفتۀ خویش سرش را پایین انداخت. 🔸پیرمرد گفت: پسرم! به یاد داشته باشیم نبی مکرم اسلام صلی‌الله علیه وآله فرمودند: هرکسی گناهی را چون به نیت آنکه کوچک است و خدا آن را می‌بخشد مرتکب شود نوعی وهن به مقام قدسی خویش می‌داند و خداوند آن گناه را هرگز نمی‌بخشد. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ داشته‌های باارزش را فدای داشته‌های بی‌ارزش نکنیم 🔹فردی هنگام راه رفتن، پایش به سکه‌ای خورد. تاریک بود، فکر کرد طلاست! 🔸کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید آن سکه ۲ ریالی است! 🔹بعد دید کاغذی که آتش زده، ۱۰۰۰ تومانی بوده! 🔸با خودش گفت: چی را برای چی آتش زدم! 🔹و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک آتش می‌زنیم و خودمان هم خبر نداریم! 🔸بیشتر دقت کنیم که برای به دست آوردن چیزی، چه چیزی را داریم به آتش می‌کشیم! ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ برده‌های دیروز و برده‌های امروز 🔹دانشگاه تهران که بودم یه دوستی داشتم که رتبه کنکورش تک‌رقمی بود و برق دانشگاه شریف می‌خوند. 🔸برای فوق‌لیسانس به کانادا رفت و بعد از مدتی به باباش گفت می‌خوام ول کنم و برگردم تو دانشگاه‌های خودمون مدیریت بخونم. 🔹باباش این کار پسرش رو خیلی احمقانه دونست و بهش گفت: تو توی معتبرترین دانشگاه دنیا داری درس می‌خونی، اونم در بهترین و بالاترین رشته! دو روز دیگه که برگردی ایران می‌شی استاد دانشکده مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف، با کلی درآمد و عزت و احترام؛ چطوری همچین تصمیمی گرفتی؟ 🔸پسر گفت: بابا یه روز که اینجا از تنهایی دلم گرفته بود، به فکر فرورفتم و در احوالات هم‌کلاسی‌هام دقت کردم که ظاهرا جزء نوابغ درجه یک دنیا بودن، دیدم همه‌شون یا افغانی هستند یا ایرانی یا پاکستانی یا هندی و ... و به طور کلی همه‌شون مال این کشورای استعمارزده هستن. 🔹از خودم پرسیدم مگه اینجا بهترین دانشگاه و این رشته، بهترین رشته نیست، پس نوابغ انگلیسی و اسرائیلی و آمریکایی کجان؟ بالأخره همه‌شون که خنگ نیستن و اونام چهار تا نابغه دارن. 🔸رفتم تحقیق کردم و فهمیدم چه کلاه گشادی سرم رفته. دیدم اونا نوابغشون رو می‌فرستن تو رشته‌هایی که به شاهرگ حیاتی بشریت مربوط می‌شه. این کارو می‌کنن تا بتونن بشریت رو چپاول کنن. 🔹نابغه‌هاشونو می‌فرستن تو رشته‌هایی که برای امورات سخت‌افزاری و نرم‌افزاری بشری مثل منابع انسانی، نفتی، کشاورزی، معادن، نوابغ، ادارات، شهرداری‌ها، وزارت‌خونه‌ها، نظام آموزشی، نیروهای نظامی و انتظامی و...، حکم ویندوز رو داره تا بتونن همه این‌ها رو به بهترین وجه با همدیگه هماهنگ کنن. 🔸نابغه‌های اونا در رشته‌های علوم انسانی مثل فلسفه، حقوق، مدیریت، جامعه‌شناسی یا کشاورزی، اقتصاد و امثال اینا درس می‌خونن. 🔹اونجا بود که فهمیدم اونا به من به چشم یه کارگر فریب‌خورده نگاه می‌کنن نه یه دانشمند فرهیخته. 🔸همون طور که ما اگه لوله آب خونه‌مون بترکه، زنگ می‌زنیم لوله‌کش بیاد و طبق نظر ما اتصالات لوله رو تعمیر کنه، اونا هم می‌خوان ماهواره و موشک پرتاب کنن، زنگ می‌زنن کارگر از ایران یا چند تا کشور عقب‌مونده بیاد و برای اونا و زیرنظر و تحت مدیریت اونا موشک هوا کنه. با این تفاوت که این کارگر بر خلاف لوله‌کش، باید حتما نابغه باشه. 🔹و همون جور که ما نجّار و کارگرها رو تحویل می‌گیریم و دمشو می‌بینیم تا کارمون رو درست و خوب انجام بده، اونا هم کارگرای نابغه‌شون رو تحویل می‌گیرن تا کارشون پیش بره و بتونن به هدفشون برسن. 🔸فهمیدم که تو کشور اونا، ارزش واقعی رشته‌های مهندسی و پزشکی، در حد بنا و معمار ساختمون و نجّاره، البته یه ذره بیشتر. 🔹ولی تو کشورای استعمارزده ارزش علوم رو جابه‌جا کردن؛ رشته‌هایی که ارزششون برابر ارزش انسانه و اصل موضوعشون سعادت انسان و جامعه است، تو کشور ما خوار و ذلیل شده، ولی رشته‌های مهندسی و تجربی به کاخ آرزوها تبدیل شده. 🔸یه زمانی یکی از رؤسای جمهور کشور ما در جمع دانشجویان ایرانی مقیم اروپا سخنرانی می‌کرد و اونجا با افتخار گفت: ما افتخار می‌کنیم که ۴۰ درصد دانشمندان ناسا و بزرگترین استادان دانشگاه اروپا، ایرانی هستند؛ ما افتخار می‌کنیم معتبرترین پزشکان اروپا، متخصصان ایرانی‌اند و... 🔹من تو دلم بهش گفتم: آقای رئیس! تو فکر کردی اون ۶۰ درصد که ایرانی نیستن، آمریکایی هستن؟! 🔸اون ۶۰ درصد هم مال چهار تا کشور بدبخت استعمارزده هستن که مسئولینشون مثل تو نفهمیدن چه کلاهی سرشون رفته؛ اون ۶۰ درصد هم مال افغانستان و مالزی و پاکستان و سوریه و عراق و چین و هند و لبنان و ژاپن و... هستن. 🔹نابغه‌ تراز اول آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی و اسرائیلی هرگز وقتش رو تو این رشته‌ها تلف نمی‌کنه. 🔸سیستم مدیریتی‌شون به گونه‌ای طراحی شده که نابغه اونا به رشته‌ای بره که شاهرگ حیات بشریته، به رشته‌ای بره که بتونه نابغه ما رو مثل یه برده به کار بگیره. 🔹یه زمانی اروپا و آمریکا برای ساخته شدن، نیاز به برده‌هایی داشت که کارهای بدنی خیلی سخت رو انجام بدن. با کشتی حمله کردن به آفریقا و کشتن و غارت کردن؛ زن‌ها و مردهای سیاه‌پوست، از بچه هفت هشت ساله تا پیرمرد هفتاد ساله رو بار کشتی کردن و آوردن به اروپا و آمریکا تا براشون بردگی کنن. 🔸امروز هم اروپا و آمریکا برای ساخته شدن نیاز به برده داره، منتهی نه اون برده سیاه‌پوست دیروزی که کارهای بدنی طاقت‌فرسا انجام می‌داد بلکه برده امروزی باید نابغه باشه تا بتونه موشک و ماهواره و رادار و تجهیزات پزشکی عجیب و غریب بسازه. 🔹برده دیروز رو به زور با کشتی بار می‌زدن و می‌بردن اما برده امروز رو با برنامه‌ای به نام المپیاد ریاضی و زیست و شیمی و نجوم شناسایی می‌کنن و می‌برن. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🎙برای صدقه دادن در داخل جیب هایمان به دنبال کمترین مبلغ میگردیم... آن وقت از خداوند بالاترین درجه نعمت هارا میخواهیم ... چه ناچیز بی بخشیم چه بزرگ تمنا داریم....🌱 ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ اعمالت را نسوزان 🔸کارت بانكی‌ام رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد: "موجودى كافى نمی‌باشد!" امكان نداشت، خودم می‌دونستم كه اقلاً سه برابر مبلغى كه خريد كردم، در كارتم پول دارم. 🔹از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام اومد: "رمز نامعتبر است." 🔸اين بار فروشنده با بی‌حوصلگى گفت: آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد، پول نقد همراهتون هست؟ فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته... 🔹در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله فروشنده در سرم صدا می‌كرد؛ "پول نقد همراهتون هست؟" 🔸خدايا... ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آن‌ها هستيم مثلاً عبادت‌هايى كه كرديم، دستگيرى‌ها و انفاق‌هايى كه انجام داديم و ... 🔹نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم: مگر می‌شود؟ اين همه اعمالى كه فكر می‌كرديم نيک هستند و انجام داديم چه شد؟ 🔸و جواب بدهند: اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت! كنار «بخل» كنار «حسد» كنار «ريا» كنار «بى‌اعتمادى به خدا» كنار «دنيادوستى» 🔹نكند از ما بپرسند: نقد با خودت چه آورده‌اى؟ و ما كيسه‌هایمان تهى باشد و دستانمان خالى... . 🔺خدايا! از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان می‌شود، به تو پناه می‌بریم. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ هزینهٔ سنگین انسانیت 🔹کسی که برای حل مشکلات دیگران به آن‌ها پول قرض می‌دهد یا ضامن وام آن‌ها می‌شود و به‌دروغ نمی‌گوید «ندارم!»، «گرفتارم!» و...، احمق نیست، کریم و جوانمرد است. 🔸کسی که از معایب و کاستی‌های دیگران، درمی‌گذرد و بدی‌ها را نادیده می‌گیرد، احمق نیست، شریف است. 🔹كسی كه در مقابل بی‌ادبی و بی‌شخصيتی ديگران با تواضع و محترمانه حرف می‌زند و مانند آن‌ها توهين و بددهنی نمی‌كند، احمق نيست، مؤدب و باشخصيت است. 🔸کسی که به حرف‌هایی که پشت‌سرش زده می‌شود، اهمیت نمی‌دهد، بی‌خبر نیست، صبور و باگذشت است. 🔺انسان بودن، هزينهٔ سنگينی دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌ ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ نعمت بزرگی به‌نام زندگی 🔹داشتم از گرما می‌مردم. به راننده گفتم: دارم از گرما می‌ميرم. 🔸راننده كه پير بود، گفت: اين گرما كسی رو نمی‌كشه. 🔹گفتم: جالبه ها، الان داريم از گرما كباب می‌شيم، ۶ ماه ديگه از سرما سگ‌لرز می‌زنيم. 🔸راننده نگاهم كرد. كمی بعد گفت: من ديگه سرما رو نمی‌بينم. 🔹پرسيدم: چرا؟ 🔸راننده گفت: قبل از اينكه هوا سرد بشه، می‌ميرم. 🔹خنديدم و گفتم: خدا نكنه. 🔸راننده گفت: دكترا جوابم كردن، دوسه ماه ديگه بيشتر زنده نيستم. 🔹گفتم: شوخی می‌كنيد؟ 🔸راننده گفت: اولش منم فكر كردم شوخيه، بعد ترسيدم، بعدش افسرده شدم ولی الان ديگه قبول كردم. 🔹ناباورانه به راننده نگاه كردم. راننده گفت: از بيرون خوبم، اون تو خرابه. اونجايی كه نمی‌شه ديد. 🔸به راننده گفتم: پس چرا دارين كار می‌كنين؟ 🔹راننده گفت: هم برای پولش، هم برای اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه كار نكنم چی‌كار كنم؟ 🔸به راننده گفتم: من باورم نمی‌شه. 🔹راننده گفت: خودم هم همين‌طور، باورم نمی‌شه امسال زمستون رو نمی‌بينم، باورم نمی‌شه ديگه برف و بارون رو نمی‌بينم، باورم نمی‌شه امسال عيد كه بياد نيستم. 🔸به راننده گفتم: اين‌جوری كه نمی‌شه. 🔹راننده گفت: تازه الانه كه همه چی رو دوست دارم، باورت می‌شه اين گرما رو چقدر دوست دارم؟ 🔸ديگه گرما اذيتم نمی‌كرد، ديگه گرما منو نمی‌كُشت. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ مراقب رخنه دیگران در روابط خانوادگی‌ات باش 🔹دوستی نقل می‌کرد که پدرِ بسیار بهانه‌گیر و بدخلق و بددهان و بداخلاقی داشتم. 🔸روزی پدرم در خانۀ من میهمان بود. خانواده همسرم هم بودند. همسرم برای او چای آورد و او شروع به ایراد گرفتن کرد که چرا چای کم‌رنگ آورده است. 🔹ناراحت شد. قهر کرد و بعد از کلی فحش و ناسزا خواست که برود. 🔸دستش را بوسیدم و التماس کردم ببخشد، اما پدرم پیش همه سیلی محکمی بر گوشم زد و گفت: تو پسر من نیستی و... 🔹با این شرایط نتوانستم مانع رفتنش شوم. 🔸پدرزنم که از این اتفاق زیاد هم ناراحت نبود، به من گفت: واقعا تحمل زیادی داری، با این پدر بداخلاق و بددهان چگونه می‌سازی؟ 🔹اجازه ندادم حرفش را ادامه دهد و گفتم: اشک چشم شور است و نمک هم شور؛ اما اشک چشم چون از خود چشم تراوش می‌کند، هرگز چشم را نمی‌سوزاند! 🔸فحش و ناسزا و سیلی پدرم که من شیرۀ جان او هستم هرگز مرا نسوزاند، اما این کلام تو مانند شوری نمک بود که از بیرون در چشم من ریختی! 🔹شرمنده شد و تا پایان میهمانی سکوت کرد. 🔸ما هرگز نباید اجازه دهیم دیگران بین ما و والدین و خواهر و برادرانمان رخنه و شکاف ایجاد کنند. باید هوشیار باشیم. هرگز بین دو سنگ آسیاب که روی هم می‌چرخند، انگشت فرو نکنیم. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ بپرهيز از ظلم به كسی كه ياوری جز خدا ندارد 🔹زمانی كه ازدواج كردم، كادوی ازدواجم تابلويی بود كه پدر با دست خود به عربی و با اين مضمون نوشته بودند: 🔸بپرهيز از ظلم به كسی كه ياوری جز خدا ندارد. 🔹اين جمله‌ای‌ است كه اباعبدالله(علیه‌السلام) در لحظه آخر زندگی بر لب آوردند. 🔸یکی از علما وقتی اين تابلو را ديدند، گفتند: اين را حاج‌آقا به‌خاطر همسرشان نوشته‌اند كه هميشه در ذهنشان باشد، چون يک زن در منزل شوهر، همه داشته‌اش را می‌آورد و بايد بدانيم جز خدا پناهی ندارد و نبايد به اين زن بگوييم بالای چشمت ابروست وگرنه مستقيم وارد جنگ با خدا شده‌ايم. 🔹خداوند در هيچ‌چيزی شتاب نمی‌كند مگر ياری به مظلومان. 👤 استاد فاطمی‌نیا ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
سه پند لقمان حکیم به پسرش : در زندگی بهترین غذا را بخور ... در بهترین رختخواب جهان بخواب ... در بهترین خانه ها زندگی کن ... پسر گفت : ما فقیریم چطور این کارها را بکنم ؟ لقمان : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ، هر غذایی ، طعم بهترین غذای جهان را میدهد . اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ، هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ، و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری ، و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست! ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید. کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند. جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود. کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟ اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟ جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن. •زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده ایم مهم این است به بهترین شکل زندگی کنیم.. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
از حموم عمومی در اومدیم و نم نم بارون میزد ، خانومی جوون و محجبه بساط لیف و جوراب و ... جلوش پهن بود ، دوستم رفت جلو و آروم سلام کرد و نصفه بیشتره لیف و جوراباشو خرید ... تعجب کردم و پرسیدم : داداش واسه کی میخری ؟ما که تازه از حموم در اومدیم ، اونم اینهمه !!! گفت : تو این سرما از سر غیرتشه که با دستفروشی خرجشو در میاره ، وگرنه میتونست الآن تو یه بغل نرم و یه جا گرم تن فروشی و فاحشگی کنه !!!پس بخر و بخریم تا شرف و ناموس مملکتمون حفظ شه ، برگشت تو حموم و صدا زد : نصرت اینارو بزار دم دست مردم و بگو صلواتیه ... برگی از خاطرات جهان پهلوان تختی ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ با دیدن هر بدی، دیوار خوبی‌ها را خراب نکن 🔹روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود که ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرورفت. 🔸از شدت درد فریادی زد و سوزن را چند متر دورتر پرت کرد. 🔹مردی حکیم که از آن مسیر عبور می‌کرد، ماجرا را دید. سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد: ▫️درختی که پیوسته بارش خوری ▫️تحمل کن آنگه که خارش خوری 🔸این سوزن منبع درآمد توست. این همه فایده حاصل کردی، یک روز که از آن دردی برایت آمد، آن را دور می‌اندازی!؟ 🔹اگر از کسی یا وسیله‌ای رنجشی آمد، به‌یاد آوریم خوبی‌هایی که از جانب آن شخص یا فوایدی که از آن حیوان، وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده، آن وقت تحمل آن رنجش، آسان‌تر می‌شود.‌‎‌‌ ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ پدر یعنی پشت و پناه 🔹یک تحویلدار بانک می‌گفت: ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ‌ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ آﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه. 🔸ﮔﻔﺘﻢ: ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﺳﺎﯾﺖ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ. ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ! 🔹ﮔﻔﺖ: می‌دﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ کی‌ام؟ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭم هم ﻫﻤﯿﻨﻮ می‌گی؟! 🔸ﮔﻔﺘﻢ: فرقی نمی‌کنه! ﺳﺎیت رو ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ! 🔹رفت و ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ که ﻟﺒﺎﺳ‌ﺎﯼ کهنه ﻭ ﭼﻬﺮﻩ رنج‌دیدﻩای داشت. ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ. 🔸ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺸﻢ. 🔹ﺗﻪ قبض رو ﻣُﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ. ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ تا ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ. 🔸ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﺪﯼ گفتم ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ نمی‌تونی ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ. 🔹ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ... 🔸ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ، ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ. 🔹ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ: ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ به‌خاطر ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ بچه‌ام ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ! 🔸ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ، ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟ سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده. *چه پسنديده است نقاط ضعف هركس را ناديده گرفته و نقاط قوتش را برجسته كنيم... ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ دینت را از خدا بگیر نه از مردم شهر 🔹جوانی در ملأعام با گستاخی تمام روزه‌خواری می‌کرد. او را نزد حاکم شهر آوردند. 🔸حاکم از او پرسید: ای جوان! چرا در شهر روزه‌خواری می‌کردی؟ چرا از اسلام گریزانی، تا چنان حد که جسارت یافته و در ماه رمضان در پیش چشم همگان روزه‌‌خواری می‌کنی؟ 🔹جوان گفت: مرا باور و اعتقاد زیاد به اسلام بود. روزی شیخ شهر را در خفا در حال معصیت یافتم. برو آن شیخ را مجازات کن که این‌چنین اعتقاد مرا از من گرفت و مرا روزه‌خوار کرد. 🔸حاکم شهر گفت: روزی دزدی را در شهر گرفتند که از خانه‌های بسیاری دزدی کرده بود. طبق قانون قضاوت مأموری بر او گماردم تا او را در شهر بگرداند تا هر مال‌باخته‌ای از او شکایتی دارد، نزد من آید. 🔹ساعتی نگذشت که جوانی معلوم‌الحال از او برای شکایت نزد من آمد که هرگز او را در شهر ندیده بودم. به رسم قضاوت از او سؤال کردم: «ای جوان! او از تو چه دزدیده است؟» جوان گفت: «یک مرغ و دو خروس!» 🔸چون این سخن شنیدم مأمور خویش را امر کردم تا او را ۸٠ تازیانه بزند. جوان در حالی که دادوفریاد می‌کرد، گفت: «من برای شکایت نزد تو آمده‌ام، چرا مرا شلاق می‌زنی؟!» گفتم: «وقتی تو را خانه‌ای در این شهر نیست، چگونه مرغ و خروسی داری که کسی بتواند آن را از تو بدزدد؟» 🔹داستان که بدین‌جا رسید، حاکم شهر گفت: ای جوان! تو را نیز هرگز اعتقادی نبوده که آن شیخ از تو بستاند. هرکس که اعتقاد به خدا را با عمل به آنچه می‌شنود، از خود خدا بستاند و هدایت یابد هیچ‌کس را توان ستاندن آن اعتقاد از او نیست. 🔸تو به‌جای شناختن خدا در پی شناختن شیخ بودی و به‌جای خدا، شیخ را باور کرده بودی! پس من، تو را دو حد جاری می‌کنم؛ یکی به جرم روزه‌خواری در ملأعام و دیگری به جرم کذب و افترا. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ اگر انتقاد می‌کنی، به فکر اصلاح هم باش 🔹فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. 🔸روزی استاد به او گفت: تو دیگر استاد شده‌ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم. 🔹شاگرد فکری به سرش رسید. یک نقاشی فوق‌العاده کشید و آن را در میدان شهر قرار داد. مقداری رنگ و قلمی نیز کنار آن گذاشت و از رهگذران خواهش کرد اگر جایی ایرادی می‌بینند یک علامت × بزنند. 🔸غروب که برگشت دید تمامی تابلو علامت خورده است. بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد. 🔹 استاد به او گفت: آیا می‌توانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ 🔸شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان قرار داد و رنگ و قلم را نیز کنار آن گذاشت. 🔹اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود: «اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید.» 🔸وقتی غروب برگشتند، دیدند تابلو دست‌نخورده مانده است. 🔹استاد به شاگرد گفت: همه انسان‌ها قدرت انتقاد دارند، ولی جرئت اصلاح نه.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎ ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ معرفت دُر گرانی‌ست 🔹رفتم یه سوپرمارکت مجهز که تخم‌مرغ بخرم. 🔸فروشنده گفت: نداریم، روبه‌رویی داره. 🔹گفتم: چرا خودتون نمیارید؟ 🔸گفت: بعضی چیزا رو نیاوردیم تا صاحب مغازه روبه‌رویی که یه پیرمرد مُسنه هم کاسبی کنه! ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ مواظب قضاوت‌هایمان باشیم 🔹اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است، پیش‌داوری نکن. خانواده‌اش را مسخره و متهم به بدتربيت‌کردن فرزندانشان نکن، چراکه نوح (علیه‌السلام) با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود، در حالی که مشهور به صفی‌‌الله بود. 🔸کسی را که از قومش اخراج کرده‌اند، مسخره مکن و نگو بی‌ارزش و بی‌جایگاه است، چراکه ابراهیم (علیه‌السلام) را راندند، در حالی که مشهور به خلیل‌الله بود. 🔹زندان‌رفته و زندانی را مسخره نکن، چراکه يوسف (علیه‌السلام) سال‌ها زندان بود، در حالی که مشهور به صدیق‌الله بود. 🔸ثروتمند ورشکسته و بی‌پول را مسخره نکن، چراکه ايوب (علیه‌السلام) بعد از غنا، مفلس و بی‌چیز شد، در حالی که مشهور به نبی‌الله بود. 🔹شغل و حرفه دیگران را تمسخر نکن، چراکه لقمان (علیه‌السلام) نجار، خیاط و چوپان بود، در حالی که خداوند در قرآن مجید به حکيم‌بودن او اذعان دارد.‌‌ 🔸کسی را که همه به او ناسزا می‌گویند و از او به بدی یاد می‌کنند، مسخره نکن و نگو که وضعيت شبهه‌برانگیزی دارد، چراکه به حضرت محمد (صلی‌الله علیه وآله) ساحر، مجنون و دیوانه می‌گفتند، در حالی که حبیب‌الله بود. 🔹پس دیگران را پیش‌داوری و مسخره نکنیم و حسن‌ظن به دیگران داشته باشیم. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
🔆 ✍ معرفت دُر گرانی‌ست 🔹رفتم یه سوپرمارکت مجهز که تخم‌مرغ بخرم. 🔸فروشنده گفت: نداریم، روبه‌رویی داره. 🔹گفتم: چرا خودتون نمیارید؟ 🔸گفت: بعضی چیزا رو نیاوردیم تا صاحب مغازه روبه‌رویی که یه پیرمرد مُسنه هم کاسبی کنه! ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
۸ توصیه ی پیرمرد ۱۰۰ ساله که تمام دنیا را گشت: ۱.هرچقدر کمتر حرف بزنی کلامت ارزش بیشتری پیدا می کند. ۲.اگر روی مشکلات تمرکز کنی مشکلات بیشتری نصیبت میشه وقتی روی احتمالات تمرکز کنی موفقیتهای بیشتری نصیبت میشه. ۳.هرچه قدر سنت بالاتر میره به آدمهای کمتری اعتماد میکنی. ۴.مهم نیست که الان زندگی چقدر سخته، روزی به عقب نگاه می کنی و می فهمی که همهی تلاش هایی که کردی و سختی هایی که کشیدی باعث رشد تو و بهتر شدن زندگیت شدن. ۵.سعی نکن همه کارها رو به تنهایی انجام بدی و خودت رو خسته کنی و در آخر بگی تنهایی انجامش دادم. مهم انجام دادن کاره، چه تنهایی چه گروهی. ۶. بعضی از مسیرها رو باید تنها بری بدون دوست، بدون خانواده، بدون شریک. گاهی اوقات مجبوری، گاهی اوقات نیازه. ۷. تا انرژی و انگیزه داری برای خودت وقت صرف کن، آموزش ببین، مهارت کسب کن. مادیات به سمت کسی میره که براش آماده شده باشه. ۸.به دنبال یک زندگی راحت نباش، بلکه به دنبال قدرتی باش که بتوانی از پس یک زندگی سخت برآیی. ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊
[ - رجبعلۍخیاط🌱] ~مانا‌‌باشید‌برامون♡ツ 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊 @Avingarrison 🕊🎋🌹🕊🌹🎋🕊