eitaa logo
عکس‌هاے زیرخاکے
577 دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
109 فایل
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفانِ حوادث بِبَرَد بُنیادت  ☠زندگی هیچ وقت آسون تر نمیشه ، تو قوی تر شوـ٨ـﮩـ۸ـﮩ♡ـ٨ـﮩـ۸ـﮩ️
مشاهده در ایتا
دانلود
آب منگل طهران.ٱبمنگل=(شترگلو) شیوه ای بسیار کهن و قابل توجه و در خور تاملی است که هزاران سال قبل ایرانیان مبتکر، مبدع آن بوده اند.و آن روشی است که آب جاری را در بر خورد با موانعی چون حصار و خندق شهر از زیر زمین عبور می دهند.برای این کار در مسیر حرکت آب مقنیان وقتی به دیوار قطور حصار و خندق می رسیدند، زمین را می کندند و از طریق ایجاد مجرایی به صورت نیم دایره در عمق زمین پهنای خندق را می گذشتند و آنسوی حصار و خندق آب را از دل زمین بیرون می آوردند. طول این مجرای ٱب را سفال(کاری که هزاران سال قبل معماران در بنای چغازنبیل و بنای تخت جمشید و ...با سفال لوله گذاری شده است.) کار می گذاشتند،و چون نیروی ثقل تنها انرژی برای انتقال آب بود بنابراین سطح ورودی آب را از سطح خروجی سر دیگر این نیم دایره در تراز بالاتر می ساختند تا بدین ترتیب آب بطور طبیعی از سوی دیگر خارج شود محل خروج آب را منگل و یا آب منگل می گفتند،و هر چه این اختلاف بیشتر و حجم آب افزون تر می بود،خروج آب با فشار بیشتری انجام می گردید. به دیگر سخن در نقطه خروجی آب با جهش از مجرای خود خارج می گشت،و به روزگار خویش ابتکاری خلاق و ذوق برانگیز به شمار می رفت
گذر بازارچه حمام نواب یا بیک دامغانی فعلی حمام نواب، یکی از لوکیشنهای فیلم قیصر بود که برای علاقمندان هنر سینما، تداعی کننده خاطرات نسل نخست سینمای ایران میباشد. این حمام تاریخی اکنون به موزه تبدیل شده است و روزانه علاقمندان فراوانی برای بازدید از ٱن،به این محله مراجعه میکنند. محله یاد شده، در مجاورت محلات امامزاده یحیی، ٱبمنگل، باغ پسته بیک، میرزا محمود وزیر ،چالمیدان، اودلاجان، و در غربِ محله قدیمی دولاب واقع شده و یکی از قدیمیترین کانونهای شهر نشینی در طهران قدیم میباشد گذر منتهی به حمام نواب، توسط شهرداری منطقه دوازده تا حدودی رسیدگی شده و بسیاری از عمارتهای تاریخی پیرامون این محله، بعنوان مقاصد گردشگری محسوب میشوند...
اواسط دوره قاجار دروازه شمیران و دورنمای کوههای طبرک و بی بی شهربانو در یک روز برفی عکس از زاویه میدان بهارستان کنونی ثبت شده است.هنوز از مسجد سپهسالار و عمارت مجلس و سردر شورای ملی خبری نیست. ضلع جنوب میدان بهارستان دیوارهایی وجود دارد که پیرامون باغ بزرگ چند هکتاری کشیده شده است. در سمت چپ عکس، بادگیر و گنبدهای کاروانسرایی که تا دو دهه قبل هنوز ٱثار ٱن باقی بود دیده میشود. با گسترش و عریض شدن این خیابان خاکی، بعدها خیابان سیروس پا به عرصه گذاشت. بنای دروازه شمیران سابقا در حوالی راسته مرغ و ماهی فروشها قرار داشت، بعدها و در همان دوره قاجار این دروازه تخریب و دروازه جدیدی در حوالی مسجد فخر احداث شد. در دوره پهلوی با گسترش شهر، همه ی دروازه ها بجز دروازه محمدیه یا دروازه نو، تخریب شدند....
شمس العماره یا عمارت خورشید تصویری از دوره قاجار و نمایی از خیابان ناصریه که بعد ها تبدیل شد به خیابان ناصر خسرو مغازه های پشت عمارت و روبروی میدان شمس العماره که اغلبشان با تعرض خیابان تخریب شدند و باقی مغازه ها با عقب نشینی، در مجاورت بنا و دروازه ی شمس العماره، امروز در جدار نخست خیابان جا گرفته اند درختهای قطور و کج و معوج پیاده رو غربی ناصر خسرو، پس از تعریض خیابان کاشته شدند و اکنون تقریبا یکصد سال دارند در میدان شمس العماره که ابتدای کوچه مروی واقع است چند دهانه دکان عطاری و داروهای گیاهی و پارچه فروشی و کتاب فروشی و یک داروخانه جدید که داروهای اروپایی عرضه میکرد وجود داشت ...و خیابان ناصریه تا ابتدای دروازه جنوبی میدان توپخانه ، محل عبور و مرور اشرافزادگان و دولتمردان بود و جزو خیابانهای مهم پایتخت محسوب میشدند. در عکس زنان متمول و ثروتمند را میبینید که با چادر و روبند در حال تردد در خیابان هستند. بنای شمس العماره زیر نظر معیرالممالک و با الگوبرداری و ایرانیزه کردن بناهای متعدد فرنگی از جمله بنای کلیسای نوتردام که دارای دوبرج جانبی و یک نیم برج در وسط ٱن بود ساخته شد
📷 در دورانی که نه از گوشیهای همراه خبری بود و نه دنیای مجازی وجود داشت، تنها سرگرمی زندگی کودکان همین بازیهای حقیقی و واقعی بود. یک طوق دوچرخه و یک تکه چوب میتوانست ساعتها سبب دلمشغولی یک نسل بشود که امروز پا به دوران سالخوردگی میگذارند، برخی هستند و برخی رفتند... بنظر میرسد عکس در حوالی پادگان دوشان تپه ثبت شده باشد عوارض طبیعی و تپه ماهور ها و حصار فنسی که یک سرباز با کلاه ژاندارمری در پشت ٱن قدم میزند،نشانه های یک پادگان نظامی را اراٸه میدهد نوجوانان با دمپاییهای لای انگشتی، دهه پنجاه را تداعی میکنند،طوقه های دوچرخه نمره بیست را احتمالا از دوچرخه سازی انتهای محله صفا که بعد ها به مفت ٱباد مشهور شد با قیمت یک تومان خریداری کرده اند! مسابقه معمولا بر سر یک بطری نوشابه کانادا درای و یا کوکاکولا بود که باید لاجرعه سر میکشیدند تشتک نوشابه ها را هم با قیر پر میکردند و وسیله ی بازی دیگری میساختند که با ٱنها هم مسابقه میدادند و گردو یا بادام جایزه میگرفتند... گاهی هم با بادام بازی میکردند و هر بادامی را که با بادامهای دیگر میزدند، درون کسیه شان جمع میکردند... نسلهای متاخر، هیچکدام لذت این بازیها را درک نکرده اند 🆔 @Axe_zirkhakii
😊 بچه ها در جبهه - دهه شصت 💠 آی شربته...😐 از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی له له می‌زدیم. دم مقر گردان چشممان افتاد به دیگ بزرگی که گذاشته شده بود و یکی از بچه‌ها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ می‌زد و می‌گفت: آی شربته! آی شربته!... بچه‌ها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهِش نزدیک شدیم دیدیم دارد می‌گوید: آی شهر بَده!... آی شهر بَده!!! معلوم شد آن قابلمه بزرگ فقط آب دارد و هر کس که خورده بود ته لیوانش را به سمتش می‌ریخت. یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد...😂 🆔 @Axe_zirkhaki
عکس‌هاے زیرخاکے
#کودکانه
بچه ها گفتن تو هم بیا بریم، حالا کی میفهمه بچه کارمند نیستی؟ مدرسه تعطیل بود و گرمای نفس بُر تیرماه پا گذاشته بود روی خرخره ناحیه و فشار میداد. از اونا اصرار و از من نه و نو کردن بالاخره راضی شدم و همراهشان راه افتادم. از «جی تایپ» ها تا استخرِ باشگاه شرکت نفت سر دوراهی «بَنگله» های «سینیور استاف» راه زیادی نبود. با هم اسب ابلق سم طلای ویگن را میخواندیم و میرفتیم. دوستی من با بچه کارمندا سر فوتبال اما نه، دو بیشتر سر زنگ انشاء بود و داستانهایی که سرهم میکردم و معلم میگفت براش کف بزنید. یه گونی کارت آفرین داشتم! اون موقع روز توی استخر کسی نبود بجز ما چند نفر و دو سه تا دختر پسر انگلیسی. بادِ گرم بوی خوش مُوردهای سرسبز حصار باشگاه را همه جا پخش میکرد. به نوبت از روی «دایو» میپریدیم و سر و صدا میکردیم. آب تمیز و شفاف و بوی کُلر میداد. یه بار که پریدم و بالا آمدم نگهبان با اونیفورم قهوه ای رنگ و کلاه نقاب دار، سبز شد بالای سرم. مشکوک و با ته لهجه لُری پرسید: تو پسر آقای کی هستی؟ من پسرآقای هیچکس نبودم که! من فقط پسر مش احمد بودم. ناحیه کوچک بود و کارگر یا کارمند را همه میشناختند. با ترس و لرز اسم پدرم را گفتم. نگهبان با عصبانیت مچم را گرفت و از آب کشیدم بیرون. بچه ها یه گوشه استخر جمع شده بودن و نگاه میکردند. بعدش هلم داد طرف رختکن و لباسهام را از روی سکوی سیمانی برداشت و پرت کرد توی بغلم. پشت بندش از «گیت» انداختم بیرون و محکم گفت: نبینم دیگه پاته بذاری استخر کارمندا. از پشت گیت با گریه داد زدم خداندار «رِبِل» هام جا موند. چشمم به میله های گیت و داخل استخر بود که رِبِل های ته سبزم از بالای مُوردها پرت شدن اینطرف. از همونجا با شورت خیس تا «لین» کارگری دویدم و رفتم خونه. فکر کنم نگهبان محض ئی مشکوک شده بود که دید دوستام با مایو رکابی میپرند توی آب اما من با «گـُرده پا» ی راه راه از جنس پارچه زیر شلواری مردانه 🆔 @Axe_zirkhaki‌
اهواز قدیم
عکس‌هاے زیرخاکے
اهواز قدیم
جوان های اهوازی کنار کارون
عکس قدیمی از پل کارون اهواز