eitaa logo
آينــــــــــﮫ‌ ی مادری
284 دنبال‌کننده
124 عکس
27 ویدیو
1 فایل
مادرانه می نویسم با قلم آينــــــــــﮫ مادر ۴ فرشته که با آمدنشان روح لطافت به جانم دمیدند! لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
مشاهده در ایتا
دانلود
کشتی نجات نوح وسط بیابان کشتی‌ می‌ساخت. می‌گفت: «دنیا زیر و رو می‌شود»، «عذاب در پیش‌است»، «هرکس همراه من شد، اهل نجات است و هر کس ایمان نیاورد، عذاب شامل حال اوست.» عده‌ای به او خندیدند و باورش نکردند. زمین بی‌آب و خشک را دیدند و دریای عذاب را محال دانستند. حتی نزدیک‌ترینها به او، حتی پسرش! اما نوح، مرد میدان بود. سال‌ها در غبار شک و تردیدشان ایستاد. نهال‌ها کاشت و با چوبشان کشتی نجات را مستحکم کرد برای همراهان و هدایت شوندگان. هرچه می‌گذشت نوح مصمم تر به هدایت می‌شد و دشمنان در دشمنی سرسخت‌تر... وعده‌ی الهی محقق و عذاب نازل شد؛ دریایی به وسعت جهان تشکیل شد. کشتی نوح و مسافرانش به قله‌ی نجات رسیدند و مخالفان غرق در عذاب، حتی نزدیک‌ترین‌ها، حتی پسرش! سال‌ها بعد، کشتی نوح دست به دست شد. از اتش ابراهیم گذشت، با دم مسیحا، جان تازه گرفت، از میان نیل، بنی اسرائیل را نجات داد، از مکه تا حبشه، از شعب تا فتح مکه، محمد و یارانش را همراهی کرد. لیله القدر علی را دید، به حسن که رسید، سهمش غربت شد و مسافرانی که آن را به امید کاخ معاویه ترک کردند؛ حتی نزدیک‌ترین‌ها، حتی همسرش! نوبت به کربلا رسید و کشتی نجات حسین؛ کشتی از جنس نور و سریع ترین مرکب برای رسیدن به نجات. کشتی نوح، میان زمان‌ها، سکان به سکان، می‌چرخید، طوفان‌های سختی را پشت سر می‌گذاشت و مردم هر عصر، با انتخاب‌هاشان در همراهی یا عدم همراهی، مسافر نجات می‌شدند یا گرفتار. تاریخ مثل ساعت است؛ مدام می‌چرخد، مدام از نقطه‌ی صفر می‌گذرد و مدام اعداد گذشته را تکرار می‌کند. زمان گذشت و نوبت تاریخ، به ما رسید. این‌بار ما بودیم که همراه می‌شدیم یا بازمانده از آن! نوبت به زمان ما رسید و امانت داران و رهبرانی که با مسافرانی از زمان خودشان، باید آن را به آخرین مقصد می‌رساندند. به رسم زمان عده ای باز، جا زدند، حتی نزدیک‌ترین‌ها! حالا ما نزدیک قله رسیدیم و نوبت همراهی ماست، نوبت ایمان آوردن ماست. مبادا سختی راه، سنگ‌اندازی‌ها و وسوسه‌ها، ما را به نوح بی اعتماد کند و از رفتن به سمت قله ناامید. مبادا تاریخ، خسته شدن، جا زدن و سوارنشدن بر کشتی نجات را، از ما برای آیندگان روایت کند. امروز صحنه، صحنه‌ی من و توست و تاریخ راوی صحنه‌ی ما، مبادا تکرار تلخ تاریخ باشیم! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
بچه‌م می‌پرسه ناهار چی داریم؟ میگم ابگوشت! میگه پس به نشانه‌ی اعتراض ناهار نمی‌خورم! هیچی دیگه از همون یه لقمه ابگوشتم محروم میشه تا شام گرسنه می‌مونه! به طرف میگی چرا رای نمیدی میگه چون به معیشت اعتراض دارم! خوب عزیز من، به معیشت اعتراض داری اگه رای ندی معیشت درست نمیشه هیییچ، امنیتم از دست میره؛ اونوقت از همین معیشت نه چندان خوبم محروم می‌مونی! تا استدلال بعدی من برم بقیه ابگوشت رو بکوبم واسه شام بیارم😂😂😂 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸رأی دادن در زمان سختی، اجر بیشتری دارد🔸 شرکت در انتخابات در وقتی که مشکلاتی در جامعه هست، ارزشش بیشتر است. هر چه مشکل بیشتر باشد، بیعت کردن با نظام و حضور در صحنه، اجر بیشتری دارد. خداوند در قرآن می‌فرماید آن‌هایی که با تو «فی ساعه العسره» (در زمان عسرت و سختی) همراهی کردند اجرشان بیشتر است. من عرض می‌کنم: این رأی دادن‌های شما، اصولاً جزء رأی دادن در «ساعت عسرت» است. بیعت در «ساعت عسرت» است. اثر این رأی دادن، برای همیشه در زندگی شما باقی می‌ماند و اگر انجام نشود، محرومیت آن برای همیشه وجدانتان را آزرده می‌کند. کسانی بودند که در صحنه‌های پیش از انقلاب شرکت نکردند؛ بعد از اینکه انقلاب پیروز شد آن‌ها همیشه خودشان را ملامت می‌کردند و یک آتشی همیشه دل آن‌ها را می‌سوزاند: «نارُ اللهِ الْمُوقَدَةُ الَّتي‏ تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» آتش سوزان الهی که بر دل‌ها می‌تابد. 🏷 [منبع](https://ble.ir/haerishirazi) https://eitaa.com/Ayenehmadari https://ble.ir/ayenehmadari
حق انتخاب _آخ جون، بازم شیییش، سومی هم رفت تو خونه! _قبول نیس ، بد انداختی، اصن من حوصله منچ بازی ندارم، همش شانسیه! صدای جیغ و داد بچه‌ها با صدای گوینده اخبار قاطی شد. سعی کردم صدای دعواشان را نشنیده بگیرم. سیب زمینی‌ها را به دل روغن داغ سپردم. صدای جلیز و ولیزشان از صداهای دیگر بلندتر شد. فاطمه اسماء دوید توی آشپزخانه: «مامان آبجی تقلب می‌کنه، حالا که من دارم برنده میشم میگه اصلا منچ به درد نمی‌خوره، بازی نمی‌کنه باهامون.» نگاهم بین سیب زمینی‌های توی ماهیتابه و صورت سرخ و عصبانی بچه‌ها چرخید. معصومه زهرا خواست بین خواهرهایش داوری کند و این وسط حرفی زده باشد: «همه بازی‌ها نعمت خدان، به نعمت خدا بی احترامی نکنین.» تلاش خوبی بود، هرچند هیچ‌کس برای حرفش تره‌ خرد نکرد. رقیه زهرا که به خاطر جایگاه محترم فرزند اول بودن، «آبجی»، صدایش می‌کنند، روی مبل، جلوی تلویزیون ولو شد:«مگه زوره؟ نمی‌خوام بازی کنم. یا دوز بازی یا هیچی!» خانم گوینده ، چشم در چشم دوربین ، خبرهای انتخاباتی و غیر انتخاباتی را در کمال ارامش، بلند و پشت سر هم می‌خواند. فاطمه‌ اسماء رو به من جواب خواهرش را داد: «آره زوریه...حالا که من دارم برنده می‌شم بدت اومد از منچ؟» سیب زمینی‌ها حسابی ترد و شکننده شدند. زیرشان را خاموش کردم. نمی‌دانم کجای پیش‌بند آشپزی به روپوش قاضی‌ شباهت داشت و کجای کفگیر به چکش؟ هیچ‌وقت علاقه‌ای به قاضی شدن نداشتم و آن لحظه، به لطف مادری ایستاده بودم وسط جایگاه قضاوت! سعی کردم ‌توی دعوا فقط شنونده باشم. اینطوری به قول نمی‌دانم کدام دکتر یا روانشناس، بچه‌ها بهتر مهارت حل مساله را یاد می‌گرفتند. معصومه زهرا قلابش را توی آب گل آلود دعواشان انداخت. هر چه باشد، با وجود یک رقیب کمتر، به پیروزی نزدیک‌تر می‌شد: «ولش کن فاطمه اسماء، خودم باهات بازی می‌کنم. بهتر که آبجی نیاد.» مبل قیژ صدا داد و رقیه زهرا مثل فنر به سمت معصومه زهرا پرید: «تو چی میگی این وسط؟ تو که هنوز یه مهره رو هم نرسوندی به خونه‌‌ش!» نمی‌دانم حرارت روغن، خانه را گرم کرده بود یا آتش بحث بچه‌ها یا اخبار داغ نیم‌روزی بیستم خردادماه. هر چه بود از شدت گرما و سر و صدا، کم کم احساس کلافگی کردم و قوانین تربیت را زیر پا گذاشتم. از آشپزخانه بیرون رفتم و جلوی باد کولر با ابروهایی گره خورده و دستی که مثل بادبزن سعی داشت سرما را بهتر به سر و رویم برساند، نشستم: «خیر سرم گفتم یه بازی بخریم، تابستون حوصله‌تون سر نره، دور هم خوش بگذرونین. چه اشتباهی کردم! اصلا نه منچ نه دوز، بازی ممنوع!» رقیه زهرا سرش را کج کرد و صدایش را نازک: «آخه مامان مگه بد می‌گم؟ بهشون میگم بیاین دوز بازی کنیم. دوز بهتره، چون شانسی نیس.من دوس دارم خودم انتخاب کنم کدوم مهره رو کجا بذارم...» رقیه زهرا آن‌شرلی طور، رگ خواب خواهرهایش را توی دست گرفت و آرام به سمتشان رفت: «من دوس دارم باهاتون دوز بازی کنم، چون شما دوتا خیلی باهوش هستین. توی دوزبازی انگار مسابقه هوش می‌دیم، چون خودمون تصمیم می‌گیریم کدوم مهره رو کجا بذاریم یا حرکت بدیم؛ ولی وقتی منچ بازی می‌کنیم، منچ میگه کی چقد و کجا بره، این‌جوری انگار ما تو بازی هیچ‌کاره‌ایم...» استدلالش به نظرم منطقی و پخته رسید. هیچ وقت، از این منظر به منچ و دوز نگاه نکرده بودم. انگار بچه‌ها حرفش را پذیرفته بودند. بساط دوز بینشان پهن شد و مشغول انتخاب و چیدن مهره‌ها برای بهترین حرکت شدند . به تلویزیون و کاندیداهای ردیف شده در آن که در حال شرح برنامه‌هایشان بودند، خیره شدم. حالا نوبت من است بهترین مهره را وارد بازی کنم. ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari