دفتر خاطرهی کودکی توست «لهوف»
«کربلا» در غمِ یک روزِ تو جا میگیرد...
#شهادت_امام_باقر_تسلیت_باد
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
حق انتخاب
_آخ جون، بازم شیییش، سومی هم رفت تو خونه!
_قبول نیس ، بد انداختی، اصن من حوصله منچ بازی ندارم، همش شانسیه!
صدای جیغ و داد بچهها با صدای گوینده اخبار قاطی شد. سعی کردم صدای دعواشان را نشنیده بگیرم. سیب زمینیها را به دل روغن داغ سپردم. صدای جلیز و ولیزشان از صداهای دیگر بلندتر شد. فاطمه اسماء دوید توی آشپزخانه: «مامان آبجی تقلب میکنه، حالا که من دارم برنده میشم میگه اصلا منچ به درد نمیخوره، بازی نمیکنه باهامون.»
نگاهم بین سیب زمینیهای توی ماهیتابه و صورت سرخ و عصبانی بچهها چرخید. معصومه زهرا خواست بین خواهرهایش داوری کند و این وسط حرفی زده باشد: «همه بازیها نعمت خدان، به نعمت خدا بی احترامی نکنین.»
تلاش خوبی بود، هرچند هیچکس برای حرفش تره خرد نکرد.
رقیه زهرا که به خاطر جایگاه محترم فرزند اول بودن، «آبجی»، صدایش میکنند، روی مبل، جلوی تلویزیون ولو شد:«مگه زوره؟ نمیخوام بازی کنم. یا دوز بازی یا هیچی!»
خانم گوینده ، چشم در چشم دوربین ، خبرهای انتخاباتی و غیر انتخاباتی را در کمال ارامش، بلند و پشت سر هم میخواند.
فاطمه اسماء رو به من جواب خواهرش را داد: «آره زوریه...حالا که من دارم برنده میشم بدت اومد از منچ؟»
سیب زمینیها حسابی ترد و شکننده شدند. زیرشان را خاموش کردم. نمیدانم کجای پیشبند آشپزی به روپوش قاضی شباهت داشت و کجای کفگیر به چکش؟ هیچوقت علاقهای به قاضی شدن نداشتم و آن لحظه، به لطف مادری ایستاده بودم وسط جایگاه قضاوت!
سعی کردم توی دعوا فقط شنونده باشم. اینطوری به قول نمیدانم کدام دکتر یا روانشناس، بچهها بهتر مهارت حل مساله را یاد میگرفتند.
معصومه زهرا قلابش را توی آب گل آلود دعواشان انداخت. هر چه باشد، با وجود یک رقیب کمتر، به پیروزی نزدیکتر میشد: «ولش کن فاطمه اسماء، خودم باهات بازی میکنم. بهتر که آبجی نیاد.»
مبل قیژ صدا داد و رقیه زهرا مثل فنر به سمت معصومه زهرا پرید: «تو چی میگی این وسط؟ تو که هنوز یه مهره رو هم نرسوندی به خونهش!»
نمیدانم حرارت روغن، خانه را گرم کرده بود یا آتش بحث بچهها یا اخبار داغ نیمروزی بیستم خردادماه.
هر چه بود از شدت گرما و سر و صدا، کم کم احساس کلافگی کردم و قوانین تربیت را زیر پا گذاشتم. از آشپزخانه بیرون رفتم و جلوی باد کولر با ابروهایی گره خورده و دستی که مثل بادبزن سعی داشت سرما را بهتر به سر و رویم برساند، نشستم: «خیر سرم گفتم یه بازی بخریم، تابستون حوصلهتون سر نره، دور هم خوش بگذرونین. چه اشتباهی کردم! اصلا نه منچ نه دوز، بازی ممنوع!»
رقیه زهرا سرش را کج کرد و صدایش را نازک: «آخه مامان مگه بد میگم؟ بهشون میگم بیاین دوز بازی کنیم. دوز بهتره، چون شانسی نیس.من دوس دارم خودم انتخاب کنم کدوم مهره رو کجا بذارم...»
رقیه زهرا آنشرلی طور، رگ خواب خواهرهایش را توی دست گرفت و آرام به سمتشان رفت: «من دوس دارم باهاتون دوز بازی کنم، چون شما دوتا خیلی باهوش هستین. توی دوزبازی انگار مسابقه هوش میدیم، چون خودمون تصمیم میگیریم کدوم مهره رو کجا بذاریم یا حرکت بدیم؛ ولی وقتی منچ بازی میکنیم، منچ میگه کی چقد و کجا بره، اینجوری انگار ما تو بازی هیچکارهایم...»
استدلالش به نظرم منطقی و پخته رسید. هیچ وقت، از این منظر به منچ و دوز نگاه نکرده بودم.
انگار بچهها حرفش را پذیرفته بودند. بساط دوز بینشان پهن شد و مشغول انتخاب و چیدن مهرهها برای بهترین حرکت شدند .
به تلویزیون و کاندیداهای ردیف شده در آن که در حال شرح برنامههایشان بودند، خیره شدم.
حالا نوبت من است بهترین مهره را وارد بازی کنم.
✍آينــــــــــﮫ
#انتخابات
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
امروز بهترین روز واسه دعاهای مهمه
دعاهایی از جنس نسل کثیر در راه ولایت و ظهور خواستن... 🌹
دعاهایی از جنس عاقبت بخیری خودمون و نسلمون... 🌹
دعاهایی از جنس خرج امام زمان شدن خودمون و خانواده مون... 🌹
دعاهایی از جنس در مسیر حق استوار موندن... 🌹
در این روز بزرگ وقتی قلبمون با عرش الهی متصل شد به یاد هم باشیم. 🤲
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
به عشق جوانی کشورم جمهوری اسلامی ایران، همراه فرزندانم، نسل دهه نودیها و هزار چهارصدیها:
#رای_میدهم
✍آينــــــــــﮫ
#سعید_جلیلی
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
روز یکشنبه 17 تیر = روز اول محرم
♦طلب فرزند در روز اول محرم؛
ریّان بن شبیب گوید:
در اوّلین روز محرّم بخدمت امام رضا علیه السّلام رسیدم، حضرت فرمودند: آیا روزه هستى؟
عرض کردم: خیر،
فرمود: امروز، روزى است که زکریّا علیه السّلام پروردگارش را خواند و گفت: «رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ» (پروردگارا! فرزندى پاک به من مرحمت فرما، همانا تو دعاى بندگان را میشنوى- آل عمران: 38)
و خداوند دعاى او را مستجاب کرد و به ملائکه دستور داد که به زکریّا - که در محراب در حال نماز بود- بگویند که خدا به تو یحیى را مژده مى دهد، پس هر کس این روز را روزه بدارد و سپس دعا کند، خداوند همان طور که دعاى زکریّا را مستجاب کرد، دعاى او را نیز مستجاب مى کند.
📚بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج98 ؛ ص102
لیست را توی دست گرفتم و مصمم، با خودکار قرمز دور یک اسم، خط کشیدم:
«محمد علی»
دشمن صهیونیستی شده بود سبب خیر و با نشان دادن نقطه ضعف اصلیشان، انتخاب اسم را برایمان راحتتر کرده بود!
مهمانمان را کشتند؛ دست درازی به خاکمان کردند و بعد توییت زدند و نشانی دادند که کینه علی(ع) و خیبر دارند!
همین اعترافشان کافی بود تا بدانم سهم من از خونخواهی مهمان و دست درازی به خاک کشورم چیست؟
نگاهی به لیست انداختم. همه، اسامی زیبای اسلامی بودند و همین، انتخاب را برایمان سخت کرده بود.
اما حالا که مثل روز روشن شده که دلیل تمام تلاشهایشان در این سالها برای کم شدن جمعیت ایران چیست؛
حالا که آنها خوب میدانند، فرزندان این خاک، سربازان خیبری سپاه ظهورند و هدفشان نابودی صهیون!
حالا نوبت شلیک آتش انتقام است به قلب تلاویو...
اتش خشم توی دلم زبانه کشید.
جمله سخنران شبهای محرم، توی قلبم تکرار شد: «کینه علی داشتند و سر حسین را بر نیزه کردند.»
حالا سالها از آن واقعه میگذرد!
کینه علی همچنان در دل یزیدیان زمان است و دستشان به خون مسلمانان، رنگین!
انگار دوباره نوبت فتح خیبر رسیده...
فرزند پنجمم را نیامده نذر سربازی برای امام زمان کرده بودم و حالا برای این #سرباز_کوچک_سپاه_ظهور ، هیچ اسم رمزی مثل علی، نمیتواند دَرِ دژ دشمنی با سپاه محمد(ص) را از جا بکند!
لبخند زدم و زیر اسم زیبای پسرکم نوشتم:
«خیبر خیبر یا صَهیون
جَیْشُ مُحَمّد(ص) قادمون»
✍آينــــــــــﮫ
#سپاه_اخر_الزمانی_خیبر
#جهاد_فرزندآوری
https://eitaa.com/Ayenehmadari
https://ble.ir/ayenehmadari
جا نماندم...
چراغها خاموش بود، اما از روز برایم روشنتر بود که این دعا امسال برایم اجابتی ندارد. صدای مداح، توی حسینیه پیچید:
«خدایا به حق این شب عاشورا، امسال قدم زدن تو مسیر اربعین رو نصیب و روزیمون بفرما.»
صدایی توی سرم پیچید. صدای سوت بلندگو بود یا جیغِ زنی داغدار در وجودم؟ هرچه بود با صدای آمین جمعیت درهم پیچید، اشک شد و لرزان از گوشه چشم چکید.
مداح دوباره دعایش را تکرار کرد. آمین جمعیت این بار بلندتر بود و لبهای من همچنان بسته.
زن کناری دستها را بالاتر از صورت برده بود و صدای آمین گفتنش را از دستها بالاتر. همینطور که لبهایم به هم دوخته بود، ناخودآگاهم در تلاش برای باز کردن مُهر لبها دست و پا میزد. لابهلای پوشههای ذهنی، داشت دنبال سخنرانیهایی میگشت درباره انواع استجابت دعا.
میخواست کمی دلم را نرم کند به دعایی که این سالها به استجابت عینی نرسیده و دلخوشم کند به انواع دیگر استجابت.
تلاشش بی فایده بود. مُهر لبهایم همچنان باز نشد.
چشمها را بستم. انگار نمک پلکها، روی زخم قلبم پاشیده شده باشد، سوزشی عجیب به جانم افتاد.
برقهای هیئت روشن شد. سینی چای مقابلم بود. صدای زنِ کناری، توی گوشم پیچید:
-من که کوله اربعینمو از همین حالا بستم.
چای توی دستم بود و این بار به جای یک قند، دو قند میان مشتم؛ یکی برای گرفتن تلخی چای و یکی برای تلخ کامی جاماندگی.
صدای زن، داغ دلم را تازه کرد و مشتم را محکمتر. قندها، تاب نیاوردند و با عرق مشتِ بسته شدهام، آب شدند. چای تلخ را با کامی تلختر، سر کشیدم. نگاه زن به نگاهم گره خورد:
-چند ماهته عزیزم؟
آرام با سرش به سمت باری که توی وجودم جاخوش کرده، اشاره کرد.
دستمال مرطوب را کف دستها کشیدم تا جای پای قندهای آب شده را پاک کنم و گفتم هشت ماه.
چای سردش را بدون قند، یک نفس سر کشید:
-به سلامتی بغلش کنی.
خواستم با یک التماس دعا مکالمه را تمام کنم. اما باز صدایش توی گوشم پیچید:
-پس امسال اربعین کربلا نمیری؟
دست روی بارم گذاشتم و با پیشانی عرق کرده لبخندی تلخ زدم. خواستم بگویم گاو پیشونی سفید که میگویند همین است ولی حرف دلم روی زبان نیامده بود که این بار صدایش توی گوش نه، توی وجودم پیچید و انگار پتک شد روی قلبم:
-هشت ساله هر اربعین عازم میشم تا حاجت بگیرم. هشت ساله نذر میکنم اگه سال بعد خدا بهم یه بچه بده، اون سال اربعین یه نیازمند رو جای خودم عازم کربلا کنم. هشت ساله دعام اجابت نشده و داغ رو دلمه.
اشک از گوشه چشمش سر خورد و صاف چکید روی زخم دلم. سوزشی عجیب به جان چشمهایم افتاد، اشک شد و چکید روی باری که به جان میکشیدم.
نگاهش را دوخت به من و فرزند نیامدهام:
-من اعتقاد دارم این بچهها سربازای امام زمانن. اینا راه اربعینو به ظهور گره میزنن.
آهی سرد کشید. نگاهش را به استکان خالی مقابل دوخت. تلخندی زد و با انگشت اشاره، اشک خشک شده کنار چشم را پاک کرد.
-میدونم احتمالا از اینکه اربعین کربلا نمیری ناراحتی، ولی مطمئن باش بچهای که تو وجودت رشد میدی، یه روز با قدم زدن تو راه اربعین، هم قضای قدمهای امروز تو رو به جا میاره، هم نمیذاره راه اربعین تا ظهور، خالی بمونه.
جملهاش آن قدر سنگین بود که به اعماق ناخودآگاهم نفوذ کرد و جای تمام پوشههای سخنرانی جاماندگان اربعین را گرفت. لبخندی شیرین، بیاختیار گوشه لبم نشست. او هم لبخند زد و گوشه چشمهایش، چروکی ریز افتاد:
-من امسال تو مسیر کربلا جای شما هم چند قدم برمیدارم و واسه سلامتی خودت و تو راهیت دعا میکنم؛ تو هم روز اربعین، وسط زیارتت از راه دور، دست روی دلت بذار و دعا کن دامن منم سبز بشه و منم سال دیگه از راه دور، زیارت اربعین رو بخونم.
مُهر لبهایم باز شد. دستها بالاتر از صورت رفت و صدای آمین گفتنم بالاتر از آن. شاید این اولین باری بود که یک اربعین رفته، به یک جامانده التماس دعا میگفت.
✍آينــــــــــﮫ
#اربعین
#فرزند_آوری
#نسل_ظهور
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
لینک کانال ما در ایتا:
https://eitaa.com/Ayenehmadari
لینک کانال ما در بله:
https://ble.ir/ayenehmadari
سلام و خیر مقدم خدمت تمامی اعضا به خصوص اعضای تازه وارد🌹🌹
عزیزان فعالیت من در کانال به دلیل بارداری و مسایل حولش، کمتر شده
اما ان شاء الله بعد از تولد فرزندم (اواخر همین ماه ان شاءالله) دوباره پر قدرت کنارتون هستم 💪
به عنوان یه مامان پنج فرزندی😍
پس اگه دوست دارین در مورد نحوه مدیریت و کنار اومدن با شرایط و چالش هامون بیشتربدونین، ممنون میشم صبوری کنید و از کانال خارج نشین✌️
ازاول مهر کلی چالش داریم☺️
با یه نوزاد، یه فرزند دوسال و نیمه، یه دختر پیش دبستانی، یه کلاس اولی و یه کلاس چهارمی👀
اونم بدون کمکی از اطرافیان یا پرستار و... 😌
پس با ما همراه باشین تا کنار هم از تجربیات هم استفاده کنیم🌹
‼️فرمان جهاد صادر شد...
از روزی که رهبر عزیزمان حمایت و ایستادن در کنار مردم لبنان و حزب الله را بر همه مسلمانان فرض و واجب اعلام کردند، میان مردم و نیروهای انقلابی تکاپوی عجیبی راه افتاد.
هرکس در هر نقشی که هست، دنبال راهی برای اطاعت از این امر رهبری میگردد.
توی گروهی وارد شدم، تعدادی از مادران طلاهای خود را برای حمایت از لبنان بخشیده بودند. گروهی دیگر علاوه بر حمایت های مالی شخصی، با خانواده و اطرافیان تماس میگیرند تا کمک مالی بیشتری برای جبهه مقاومت و مردم لبنان جمع اوری کنند.
چند کانال هیات مذهبی هم، آدرس سایتهایی را برای اعزام به لبنان در قالب نیروهای امدادی و ... گذاشتهاند.
🔺یکی مالش را نذر جبهه مقاومت کرده، یکی اماده است جانش را در این راه بدهد.
آن ها که اهل ولایت شناسی هستند دیگر چون و چرا نمیکنند، همه یکصدا میگویند، رهبر امر کرده؛ واجب است... ✅
📌حالا میان این بحبوحه خواستم نکتهای را به مردم انقلابی و ولایی کشورم گوشزد کنم!
‼️مساله جبهه مقاومت این روزها، از دست رفتن سرمایههای انسانیست!
افرادی که سالها برای این جبهه تربیت شدهاند و حالا نبود هرکدامشان زخمی عمیق شده بر جان خسته لبنان و فلسطین و...! 😔
اینجاست که اهمیت تعداد افراد و #جمعیت یک جبهه مشخص میشود!
👈حالا لحظهای تصور کنید کشور ما نیروی انسانی کافی نداشته باشد؛ آن وقت برای حفظ کشور باید فرمانی از رهبر مسلمین صادر شود برای حمایت از ایران عزیزمان در برابر دشمنان!
‼️خدا آن روز را نیاورد که کشور پیر باشد و کفتارهای جهان به سمتش هجوم بیاورند...
اما از آن جایی که رهبری حکیم، سکاندار این کشتی ست، سالها قبل مساله #فرزند_آوری را به عنوان یک #جهاد مطرح فرمود و در تمام این سالها، در مناسبات مختلف، اهمیت مساله #جمعیت و #فرزند_آوری را بارها گوشزد کرد، چه در میان مسئولین، چه در میان مردم! ✅
اما ای سرباز ولایت، تو که حالا برای اطاعت از امر رهبر، حاضری از جان شیرینت، از مالت، از سرمایهات بگذری؛
تویی که حاضری لباس رزم، تن خود و عزیزانت کنی و به امر رهبر در برابر دشمن خونخوار بایستی؛
در این چندسال حواست بود که رهبر چندبار مساله #جهاد_فرزنداوری را تکرار کردند؟ 😔
⁉️اما واکنش تو چه بود؟
چند فرزند به فرزندانت اضافه کردی؟
نکند حرف رهبر را زمین گذاشتی و بهانه آوردی:
_بهانه مشکلات اقتصادی و سختی معیشت
_بهانه سختیهای دوران بارداری و مشکلات جسمی ناشی از آن
_بهانه امکانات رفاهی و آینده فرزندت
_بهانه سختی تربیت در این دوره زمانه
و بهانههایی برای برداشتن بار رهبر و ولی، از روی دوشت!
نکند روزی برسد که به خاطر این بهانهها، کشورمان پیر شود و با جمعیت کم، تاب مقاومت در برابر دشمن نداشته باشد! 📛
تا به حال به این فکر کرده ای که فرزندان تو، سرمایههای ایندهی جبهه مقاومتاند؟
چندسرباز برای این جبهه اماده کردهای؟
فرمان رهبر در خصوص جمعیت سالهاست صادر شده!
نکند خود را به خواب بزنیم و زیر پای دشمن بیدار شویم!
امروز وظیفه ما معطوف دو جبهه ست!
✅یکی ایستادن کنار مردم لبنان و حزب الله
✅یکی جهاد در جبهه #فرزند_آوری
از اهمیت این دو امر رهبر غافل نشویم تا مبادا فرصت تمام شود و دشمن بر ما مسلط شود. ❌
✍آينــــــــــﮫ
#نشر_با_منبع_زیباتر_است
https://eitaa.com/Ayenehmadari
https://ble.ir/ayenehmadari