✅#ترجمه_صفحه_237_قرآن_کریم
🌿🌺🌿
15 - پس وقتی او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنین کردند]، و به او وحی کردیم که قطعا آنها را از این کارشان در حالی که نمیدانند خبرخواهی داد
16 - و وقت غروب گریان نزد پدر خود آمدند
17 - گفتند: ای پدر! ما رفتیم مسابقه دهیم و یوسف را پیش اثاث خود نهادیم، آنگاه گرگ او را خورد، ولی تو سخن ما را هر چند راستگو باشیم باور نخواهی کرد
18 - و بر پیراهن وی خونی دروغین آوردند، [یعقوب] گفت: [نه]، بلکه نفس شما کاری را برای شما آراسته است پس اینک صبری نیکو [بهتر است]، و بر آنچه توصیف میکنید از خداوند یاری میخواهم
19 - و کاروانی آمد و آب آورشان را فرستادند، پس او دلو خود را انداخت گفت: مژده باد! این یک پسر بچه است و او را به عنوان کالایی پنهان داشتند، و خدا به آنچه میکردند آگاه بود
20 - و او را به بهای ناچیزی، چند درهمی، فروختند و در [مورد] آن بیرغبت بودند [چون میدانستند صاحب دارد]
21 - و آن کس از مصر که او را خریده بود به همسرش گفت: جایگاه او را گرامی بدار، شاید به حال ما سودمند باشد یا او را به فرزندی اختیار کنیم و بدین گونه ما یوسف را در آن سرزمین تمکّن بخشیدیم، و تا به او تأویل رؤیاها را بیاموزیم، و خدا بر کار خویش غالب است ولی بیشتر مردم نمیدانند
22 - و چون به حدّ رشد رسید، او را حکمت و دانش عطا کردیم، و نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم.