بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_پنجاه_هشت🎬: موسی به خدا گفت: خدایا خودت را به من نشان بده
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_پنجاه_نه🎬:
حالا که دوباره روح به کالبد موسی برگشت و موسی خود را در عالمی دید که انگار در آغوش خداست، خداوند باز همان عهد پیشین را از موسی گرفت اما چیزی اضافه تر از این عهد از او خواست یعنی مطلب را تکمیل نمود .
خداوند در این جا بعد از عهد بر محمد و آل او، نام اصحاب پیامبر را میبرد تا افراد خالص مشخص شوند زیرا اساسا در درگاه الهی کمیت ارزشی ندارد و مهم کیفیت است.
و خداوند نه تنها محمد و آل محمد را بر بنی اسرائیل برتری داد بلکه یاران محمد هم بر بنی اسرائیل برتری داد و این خود یک امتحانی دیگر از جانب خداوند بود .
عده ای بودند هنگامی که خدا فرمود:
من بالاترم ریزش پیدا میکنند و عده ای هم هنگامی که سخن از پیروی از پیامبر پیش می آید پا پس می کشند و ریزش میکنند و عده ای هم هنگامی ریزش پیدا می کنند که وصی و جانشین پیامبر که به او وحی نمی شود معرفی میشود و در آخر عده ای که باقی مانده اند زمانی ریزش پیدا میکنند که جانشین پیامبر میگوید از فقیهی که پیامبر و معصوم و نیست پیروی کنید ریزش پیدا می کنند
براستی که خداوند مراحل را تا جایی جلو می برد که ریزش ها تمام شود.
آنهایی که در انتها می مانند انسان های خالص و صاف هستند، دقیقا تعبیر حدیثی ست که می فرماید: در آخرالزمان غربال می شوید و غربال میشوید و در آخر دانه درشت ها باقی می مانند
همانا سرنوشت قوم محمد هم دقیقا مانند قوم موسی است اما در ابعادی بزرگتر و در زمانی دورتر...
موسی پس از سربلندی در تمام امتحانات الهی و در روز ده ذی الحجه، مفتخر به نزول تورات شد.
موسی از اول ذی القعده ساکن کوه طور شد و به عبادت پرداخت و سرانجام در ده ذی الحجة تورات در الواحی سنگی و به طور معجزه آسایی از آسمان بر موسی نازل شد
توراتی که بر الواحی از جنس سنگ نگاشته شده بود و آنچه که بنی اسرائیل به آن احتیاج داشتند، شامل احکام، مواعظ، قصص و... در آن الواح بود یعنی تورات کتابی جامع از تمام علوم و برنامه هایی بود که بنی اسرائیل برای ادامه راه و زندگی به آن احتیاج داشتند.
نگاشته شدن تورات بر آن الواح از بالا به صورت معجزه گونه ای انجام شده
بود و اصلا خود متن تورات و نحوه نزولش هم معجزه گونه بود و در واقع نزول تورات معجزه ای در فرم و محتوا بود.
موسی به سمت قومش آمد و الواح تورات را بر آن عرضه داشت و قسمت های مهم آن را که همان برتری خداوند و سپس محمد و جانشینش و بعد اصحاب محمد بر بنی اسرائیل و کل بشریت را به آنها گفت و نخبگان بنی اسرائیل تا این را شنیدند به شدت عصبانی شدند و...
ادامه دارد...
🖊 ؛ طاهره_سادات_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_پنجاه_نه🎬: حالا که دوباره روح به کالبد موسی برگشت و موسی
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_شصت🎬:
موسی الواح تورات را بر هفتاد نفر نخبه ای که با خود آورده بود عرضه داشت.
در این هنگام هیاهویی در جمع افتاد و سپس پیرمردی جلو آمد و گفت: موسی! تو ما را از پایین کوه به بالا کشاندی ابتدا قرار بود سی روز اما بعد چهل روز خود را در روزه و عبادت سر کردی و حالا آمدی اینگونه به ما می گویی؟! تو این همه ریاضت کشیدی، قوم بنی اسرائیل دچار سختی شدند اما حالا محمد و آل او و از آن گذشته اصحاب او برتر از ما شدند؟! ای موسی! آیا تو مطمئنی این الواح از طرف خداوند است و این سخنانی که گفتی را خدا فرموده؟!
همه ی هفتاد نخبه حرف آن پیرمرد را تایید کردند و یکی هم از آخر جمع فریاد زد: اصلا از کجا معلوم که موسی متوهم نشده و تمام این سخنان توهمات و تخیلات او نباشند؟!
در این هنگام موسی نفس بلندی کشید و فرمود: همانا پیامبران از توهم و دروغ بدورند و من هر آنچه گفتم، همه از جانب خدا بود.
در این لحظه همان پیرمرد قدمی جلو نهاد و گفت: ما حرفت را باور نمی کنیم، اگر می خواهی حرفت را باور کنیم از خدا بخواه با تو سخن بگوید و حرفت را تایید کند و ما هم سخنان خدا را با گوش خودمان بشنویم.
نخبگان خواسته ای از موسی داشتند و موسی به جانب کوه طور و عبادتگاهش برگشت و دستانش را به دعا بلند کرد و از او خواست تا اجازه دهد نخبگان قوم صدای خدا را بشنوند تا حجت برآنان تمام شود.
خداوند که مهربانی بی همتاست و همیشه راه راست را با دلیل و برهان به بندگان می نمایاند، خواسته ی موسی را پذیرفت و با او سخن گفت، به طوریکه تمام هفتاد نخبه بنی اسراییل صدای خدا را شنیدند.
موسی دوباره به جانب هفتاد نخبه بازگشت و گفت: حالا که صدای خدا را هم شنیدید، پس با هم به جانب قوم بنی اسرائیل برویم و به آنان مژده ی نزول تورات را بدهیم.
اما باز هم صدای هیاهو و فریاد بلند شد، انگار بهانه های این نخبگان پایان ناپذیر بود و این بار...
ادامه دارد...
🖊 : طاهره_سادات_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_شصت🎬: موسی الواح تورات را بر هفتاد نفر نخبه ای که با خود
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_شصت_یک🎬:
باز هم صدای فریاد و آشوب از جمع بلند شد.
حضرت موسی بر بلندی قرار گرفت و فرمود: چه شده؟! چرا باز هم قیل و قال می کنید؟! مگر نخواستید که صدای یَهُو را بشنوید؟! من جلوی چشمان شما با خدا سخن گفتم و همه ی شما صدای خداوند را شنیدید، پس دوباره برای چه فریادتان را بلند کردید؟!
اینبار جوانی از نخبگان جلو امد و گفت: ای موسی! آری صدای خداوند را شنیدیم اما قانع نشدیم و هنوز شکی خوره وار بر جانمان افتاده و تا ایمان قلبی پیدا نکنیم نمی توانیم با تو همراه شویم و نزد قوم برگردیم و به آنها بگوییم که این الواح سنگی از طرف خدا نازل شده اند.
موسی خیره به آن مرد گفت: آیا نظر همه ی شما همین است؟! و اگر این است من چکار باید بکنم تا ایمان و اعتقاد قلبی برای شما ایجاد شود؟! اصلا چه باید بشود که نشده تا شما از بهانه جویی دست بردارید؟!
در این هنگام همه ی نخبگان حرف آن جوان را تایید کردند و یکی از میان فریاد زد: ای موسی! ما تا خود یَهُو را به چشم خویش نبینیم و تا خداوند را با چشم سر مشاهده نکنیم، هرگز اعتقاد قلبی پیدا نمی کنیم.
موسی واقعا نمی دانست با اینهمه بهانه چه کند پس رو به نخبگان فرمود: این خواسته ایست بس بزرگ، به خدا قسم من هم همین تقاضا را از خدا داشتم اما جنس تقاضای من با شما فرق می کرد، من از سر شوق و از زیادی عشق می خواستم خداوند را ببینم اما شما به خاطر لجاجت این خواسته را دارید، همانا خداوند در برابر خواسته ی من ، گوشه ای از وجود خود را به کوه نشان داد و کوه سنگی و عظیم از هم پاشید، این خواسته ی بزرگی ست اما من این خواسته را از خدا می خواهم.
همه جا ساکت شده بود و موسی دستانش را به آسمان بلند کرده بود و از خدا خواست تا خود را به این مردم نشان دهد.
در این هنگام خداوند گوشه ای بسیار کوچک از وجود نورانی اش را به کوه طور نمایاند و ناگهان رعد و برقی بسیار شدید و عجیب بر کوه نشست و امتدادش به اطراف پخش شد و از عظمت این پرتو تمام نخبگان بنی اسرائیل در چشم بهم زدنی مردند و سوختند و پودر شدند و اثری از آنها برجای نماند و حتی از قدرت این نور و بازگشت آن از کوه به اطراف باعث شد که موسی هم از جا کنده شود و به شدت بر دیواره ی کوه برخورد کند و کناره ی کوه بر زمین افتد در حالیکه دردی شدید در استخوان هایش پیچیده بود.
ادامه دارد...
🖊 : طاهره_سادات_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_شصت_یک🎬: باز هم صدای فریاد و آشوب از جمع بلند شد. حضرت مو
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_شصت_دو🎬:
موسی دست به کوه گرفت و از جا بلند شد و نگاهش به یارانش افتاد، مؤمنانی که همراه او از کوه بالا آمدند و قرار بود شاهد باشند بر نزول تورات و شهادت بدهند بر راستی گفتار موسی و صداقت این پیامبر مظلوم، اما حالا همه ی شاهدها تبدیل به تلی از خاکستر شده بودند، البته حقشان بود چون زیاده خواهی و بهانه جویی که رنگ و بویی از وسوسه ی شیطان داشت، داشتند، اما....اما به این ترتیب کار موسی سخت میشد، آنهم با قوم بهانه جویی مثل بنی اسرائیل! به این ترتیب مردم بنی اسرائیل حرفهای موسی را قبول نمی کردند و زحمات چهل ساله ی موسی بر باد میرفت.
پس موسی دوباره به جانب کوه طور و عبادتگاهش شتافت و همانطور که اشک از چشمانش روان بود با حالتی مستاصل دستانش را به آسمان بلند کرد و فرمود: خداوندا! الها! پروردگارا! قوم من بد کردند، اما تو را به عظمت محمد و آل محمد آنها را ببخش و بار دیگر آنان را زنده گردان تا همراه من به بین قوم بنی اسراییل بیایند.
موسی فریادش به آسمان بلند شد و فرمود: خداوندا این مؤمنانی بودند که در تربیت آنها سخت کوشیدم، خداوندا به حرمت محمد و جانشینش علی از گناهشان درگذر که تو مهربانی بر گنهکاران و بخشنده ای عصیان کاران و آنان را زنده گردان.
در این هنگام خداوند دعای موسی کلیم الله را اجابت کرد، چرا که رابطه ی موسی و خدا جدای از نبی و خداوند، عاشق و معشوق بود و خداوند هم موسی را بسیار دوست می داشت و از طرفی موسی کسی را واسطه قرار داده بود که دنیا برای وجود نازنین آنها خلق شده بود و در یک لحظه کالبد پودر شده ی نخبگان به حالت اول در آمد و روح آنها را از ملکوت به جسمشان برگردانده شد.
حالا نخبگان برگشته از عالم ملکوت، مانند انسان های مجنون دور موسی را گرفته بودند و گریه و زاری می کردند و همه بر سر و سینه میزدند و از گناهشان استغفار می طلبیدند و همان مردجوان که اعتراض کرده بود در حالیکه بر سر میزد جلوی پای موسی خود را بر زمین انداخت و گفت: ما اشتباه می کردیم، ما در اشتباهی بس مهلک بودیم، خدا را شکر که ما را دوباره به دنیا برگشتیم تا جبران مافات کنیم، وقتی صاعقه از کوه به ما برخورد کرد، روح ما را به آسمان بردند، تمام فرشتگان آسمان بر سر ما آتش می ریختند و ما مغضوب قهر خدا و ملائکه بودیم تا آنکه ما را شفاعت کردند و ما دیدیم به خدا قسم که تمام آسمان تحت سیطره ی محمد و علی و فرزندان او بود.
به خدا قسم که تمام ملائکه آسمان گوش به فرمان محمد و علی بودند، به خدا قسم که به امر محمد ما را به این دنیا برگرداندند، حالا ما می دانیم که نه تنها همه کاره ی این عالم بلکه همه کاره ی تمام عوالم، این دنیا و آن دنیا و آسمان و زمین کسی جز محمد و آل محمد نیست...
آن جوان می گفت و تمام جمع نخبگان بر سر و سینه میزدند و این هفتاد نفر از آن دنیا برگشته از دل و جان عشق محمد و علی را به دل گرفته بودند چرا که حقایق عوالم را با چشم خود دیده بودند.
موسی از این اتفاق شاد شد و خدا را شکر کرد که بالاخره نخبگان قومش هدایت شدند آنهم چه هدایت شدنی و حالا وقت برگشت به میان قوم بود
در این هنگام که هنوز شیرینی سخنان نخبگان و هدایت آنها، درست بر جان موسی ننشسته بود که قاصدی از غیب آمد و با خبرش تلخی شدیدی در جان موسی ریخت...
ادامه دارد...
🖊 ؛ طاهره_سادات_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_شصت_دو🎬: موسی دست به کوه گرفت و از جا بلند شد و نگاهش به
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_شصت_سه🎬:
هنوز شیرینی توبه کردن و برگشت نخبگان در کام موسی ننشسته بود که اینبار پیک غیب فرود آمد و به موسی از اوضاع و احوال قومش پس از غیبت چهل روزه ی او گفت
موسی با ناراحتی و تعجب سخنان پیک حق را گوش می کرد و پیک حق قدم به قدم انحراف قوم موسی را شرح داد، انگار فیلمی سینمایی در جلوی چشمان موسی آورده بودند و او می دید که هارون را کنار زدند و سامری بر تخت ریاست نشست و با کمک ابلیس گوساله ای طلایی ساخت و اعمال و عبادات شیطانی و سحر و ساحری رواج داد و حالا قوم او در خلال چهل روز اعتکاف و غیبت موسی گوساله پرست شده بودند.
موسی از خدا پرسید: حال که اتفاقات را متوجه شدم سوالی برایم پیش آمده و آن این که گوساله از سامری است ولی صدایش از کجا آمده است؟ خداوند فرمود: از من بود یعنی اراده پروردگار بود که گوساله صدا داشته باشد چون دیدم قومت از من روی برگرداندند به سوی گوساله طلایی، پس امتحانشان را بیشتر کردم.
چون انسان موجودی مختار است پس باید زمینه اختیارش هم چه در خوبی و چه در بدی فراهم بشود.
اگر بخواهد خیلی بد شود، باید شرایط گمراهی او فراهم باشد و اگر هم بخواهد به راه صالح برود، باید شرایط رستگاری او فراهم باشد.
پس خداوند فرصت و شرایط راه نادرست یا درست رفتن انسان را همیشه مهیا می کند و پیامبران و شیاطین هم از هدایت کنندگان به سمت خیر و شر هستند.
اساسا خدای متعال با جو گیری مخالف است و اگر در میان قوم مومنان جو گیری وجود داشته باشند
از سمت خدا راه برگشتن و خطا رفتنشان توسط فتنه ها و رسانه ها تسهیل میشود تا جو بشکند و مومنین خالص مشخص شوند.
موسی تا این را شنید انگار که دنیا بر سرش خراب شده باشد به نخبگان امر کرد که هر چه زودتر به پایین کوه بروند خود با عصبانیت و تأسف پیشاپیش قوم با سرعتی بسیار زیاد در حرکت بود.
موسی آنچنان شتابان قدم بر می داشت که چند بار می خواست بر زمین سرنگون شود.
و خیلی زود به پایین کوه رسید و هنگامی که موسی میان قوم رفت و صحنه پیش رویش را دید چندین برابر بیشتر عصبانی شد همانا که درست گفته اند شنیدن کی بود مانند دیدن!
موسی چهل سال انواع تلاش ها و هدایت ها و معجزات را برای هدایت آنها به کار گرفته بود و در چهل روز تمام آن چهل سال تلاش از بین رفته بود.
او باید تکلیف همه را روشن میکرد، از گوساله و سامری گرفته تا سجده کنندگان به گوساله و ساکتین و اندک افرادی که در کنار هارون مانده بودند.
مردم که ناگهان متوجه حضور موسی و هفتاد نخبه همراهش شدند از تعجب چشمانشان از حدقه بیرون زده بود و مهر سکوت بر دهان زده بودند و به یک باره کل بیابان ساکت شد
موسی با حالتی عصبانی به میان مردم رفت او می خواست در مرحله اول سراغ سه نفر را بگیرد اول هارون، دوم سامری و سوم گوساله طلایی که خدای قومش شده بود.
ادامه دارد...
🖊 : طاهره_سادات_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_شصت_سه🎬: هنوز شیرینی توبه کردن و برگشت نخبگان در کام موسی
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_شصت_چهار🎬:
موسی تا چشمش به گوساله ی طلایی افتاد که افرادی از بنی اسرائیل دورش در حال طواف بودند با عصبانیت زیاد فریاد برآورد: آیا در مورد فرمان پروردگارتان و تمدید میقات عجله کردید؟ براستی که بعد از من بد جانشینانی برایم بودید، شما...شما آئین خدا را تباه کردید و شریعت او را به بد جایی سوق دادید و در این هنگام از شدت عصبانیت الواحی که با خود آورده بود را محکم به زمین کوبید.
البته باید اذعان کنیم که حضرت موسی از مدار عقلانیت خارج نبود و این برخوردش مومنانه بود و اثر تربیتی داشت، اصلا هیچ کار نبی خدا بی حکمت نیست و فرم برخورد باید برای اثرگذاری به حدی گیرا باشد که بتواند در حد آن انحراف عمل بکند و اثر آن را از بین ببرد وگرنه نمی تواند تنبیه ایجاد کند و در حقیقت برخورد باید با گناه معادل سازی شود.
شیطان گاهی ادبیات برخورد ما را با بعضی از گناهان تبدیل به تساهلی میکند که کار تربیتی از بین میرود. مثلا خداوند از غیبت تصویری تحت عنوان خوردن گوشت بدن مرده برادر مومن را ایجاد میکند تا تنفر از آن کار ایجاد کند.
شیطان در این جا این تصویر تنفر آور را به گفتن جمله غیبت بد است تقلیل میدهد بنابراین دیگر غیبت خطای منزجر کننده تنفرآور نیست، پس تعابیری که از گناهان مختلف می شود در نحوه تنفر افراد از گناه، اثر تربیتی دارد.
موسی دوباره فریاد: هارون کجاست؟
مردم که تا به حال موسی را با چنین حالی ندیده بودند از ترس خود را از جلوی راه موسی کنار می کشیدند و با اشاره محل حضور هارون را نشان می دادند و از طرفی خبر ورود موسی به هارون رسید و هارون با شتاب به سمت موسی حرکت کرده بود و در بین راه موسی به هارون رسید و ناگهان دست انداخت و موهای سر هارون را گرفت و همانطور که با موهای محاسن هارون، سرش را تکان میداد گفت: تو کجا بودی که این قوم به این حد از ضلالت رسیدند؟! مگر تو جانشین من نبودی؟! چرا هیچ کاری انجام ندادی تا مردم اینگونه گمراه نشوند.
البته این کار موسی هم تحت تدابیری خاص بود چرا که میدانست بعدها ممکن است تورات دست کاری شده و بنی اسرائیل، هارون را باعث این وضع بدانند پس موسی سخت برخورد کرد تا هارون از خود دفاع کند و این در حافظه ی تاریخی ثبت شود که هارون بی تقصیر است.
در این هنگام هارون گفت: اول موهایم را رها کن، تا بتوانم به تو بگویم چه شده...
موسی موهای هارون را رها کرد و گفت: بگو چرا چنین شده؟!
هارون نگاهی به جمعیت اطرافش کرد و گفت: مگر خودت نگفتی که اگر شرایطی پیش آمد که قوم منحرف شد اولا تو به راه منحرفان نرو و ثانیا اتحاد قوم را بر هم نزن، به خدا قسم که من این مردم را نصیحت کردم و گفتم که راهشان به ابلیس ختم می شود اما آنها بر من شوریدند و خواستند من و اندک مومنانی که مانده بودند را بکشند و من ترسیدم که قوم از هم بگسلد و برادر کشی راه بیافتد و همین مومنانی که باقی مانده اند هم کشته شوند پس تقیه کردم اما به راه سامری و گوساله پرستی نرفتم.
من نگذاشتم خون کسی ریخته شود و اتحاد مردم پاره شود اما قدرت آنان از من بیشتر بود و نتوانستم مانع کارهای شیطانی شان شوم.
در اینجا موسی قانع شد و همه دانستند که جمع مومن و هارون بر حق بودند و تقصیری نداشتند، پس موسی سراغ سامری را گرفت
ادامه دارد...
🖊 : طاهره_سادات_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_شصت_چهار🎬: موسی تا چشمش به گوساله ی طلایی افتاد که افرادی
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_شصت_پنج🎬:
تکلیف هارون و مومنین مشخص شد، آنها برحق بودند و تقصیری متوجه آنها نشد.
حالا موسی با عصبانیت سراغ سامری را گرفت و مردم اشاره کردند که سامری جایی پشت گوساله ی طلایی پنهان شده است
پس موسی چند نفر از مؤمنین را مأمور کرد که بروند و به هر ترتیب که شده سامری را بیاورند.
مومنین که دلی خون از دست سامری داشتند فورا به سمت او رفتند، آمدن موسی آنچنان ناگهانی بود که سامری نتوانست حتی بگریزد، پس مومنین دو طرف سامری را گرفتند و آن را مانند یک اسیر مفلوک فراری کشان کشان به سمت موسی می آوردند، این صحنه باعث شد تمام عظمت پیامبر گونه ای که سامری برای خود ساخته بود به فنا رود و اینک مردم نه یک پیامبر مقتدر بلکه یک خائن بیچاره ی دربند را که قدرت هیچ کاری نداشت می دیدند.
سامری را نزد موسی آوردند، او که از ترس موسی رنگ به رو نداشت و اعضا و جوارحش از وحشت به لرزه افتاده بود، با قامتی خم روبه روی موسی ایستاد
موسی نگاهی از سر تأسف به او کرد و با عصبانیت به سامری گفت: مشکلت چه بود؟ چه چیزی کم داشتی؟ چه کاری من می بایست برایتان بکنم که نکردم؟ چه نعمتی خدا می بایست به شما بدهد که نداد و تو مجبور شدی چنین کار قبیحی کنی؟ زود بگو علت این انحرافی که ایجاد کردی چه بود؟
سامری آب دهانش را به زور فرو داد و سکوت کرد و بار دیگر موسی با صدایی بلند تر سوالاتش را پرسید و اینبار سامری پاسخی عجیب داد و با لکنت گفت:م..م..م...من چیزی میدیدم که مردم نمی دیدند، من چیزی داشتم که مردم نداشتند، من صاحب فضائیلی بودم که مردم نبودند من خاکی از زیر پای جبرائیل داشتم، آن خاک زندگی بخش بود و به هر کجا می پاشیدی آنجا زنده میشد و سرسبز پس ...پس
آن خاک را درون گوساله انداختم، من اصلا به ذهنم خطور نمی کرد به خدا قسم که شیطان فریبم داد و شد آنچه شد و شما خبر دارید، تمام نقشه ها زیر سر ابلیس بود و من فریب خوردم
سامری چیزی برای دفاع نداشت و و نمی توانست از خود دفاع کند و فقط فرآیند انحراف را توضیح داد و این باعث شد مردم باور کنند که جریان سامری یک انحراف و ضلالت بوده نه این که رقیبی برای موسی بوده باشد
و در اینجا حقیقت مطلب بر مردم و تمام آن هفتاد هزار نفری که گوساله پرست شده بودند عیان شد.
پس موسی چون خود سامری اقرار به گناهش کرده بود، دیگر گفت و گو با او را ادامه نداد، لزومی هم نداشت که ادامه پیدا کند، مهم روشنگری بود که انجام شده بود
موسی می خواست که سامری را قصاص کند، اما خداوند که مهربانی بی همتاست و در رحمتش به روی بندگان باز است از به موسی وحی نمود که ای موسی! من از خون سامری گذشتم چون سامری فردی سخی و بخشنده بود و ما به دلیل سخاوتی که دلشت و مردم را از مالش بی بهره نمی کرد از او گذشتیم اما او را تبعید میکنم به جایی که تنها زندگی کند و امکان ارتباط با هیچ کسی را نداشته باشد والبته به سامری بگو که این مجازات دنیوی توست و عذاب آخرت تو پابرجاست.
حالا تکلیف سامری هم مشخص شده بود و موسی سراغ گوساله طلایی رفت اما قبل از نابود کردن گوساله، برای این که با همگان اتمام حجت کند، او را مورد خطاب قرارداد و گفت: ای گوساله! آیا آن چنان که این جماعت میگویند ، پروردگارت در میان تو بود و از میان تو با مردم سخن میگفت؟
در این هنگام...
ادامه دارد...
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_شصت_پنج🎬: تکلیف هارون و مومنین مشخص شد، آنها برحق بودند و
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_شصت_شش🎬:
گوساله به سخن درآمد و با کلامی آشکار که همه بشنوند گفت: همانا پروردگار من منزه تر ا ز آن است که گوساله یا درختی به آ ن احاطه نماید
یا در مکانی باشد، بدانید و آگاه باشید اصلا این اتفاق نیافتاده بود که خدا در من حلول کند، اما سامری دم مرا به دیواری متصل کرده بود و از جانب دیگر دیوار در زمین سوراخی کنده بود و یکی از یاران خودش را آنجا گذاشته بود که از دهان خود در بُر میدمید و با مردم سخن میگفت. اجنه بود را در آن پنهان کرده بود.
ای موسی بنی اسرائیل با عبادت من خوار شدند زیرا در صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد سستی کردند دوستی با ایشان را انکار کردند و به پیامبر آخرالزمان و وصی برحقش اعتقاد پیدا نکردند و این تقصیر و گناه آنها باعث شد تا توفیق پرستش خدا از آنها سلب شود و مرا بپرستند.
به این ترتیب گوساله هم فرآیند تفصیلی ساخت خودش را توضیح داد و هم علت معنوی درون بنی اسرائیل که موجب این اتفاق شده بود را به آنها تذکر داد.
در این هنگام موسی گوساله را ریزریز کرد، سوزاند و آب نمود و هر آنچه از آن مانده بود، را در آب ریخت و این اراده خداوند بود که این بت باید در معرض همه عموم و سامری از بین میرفت و ذره ذره و تحقیر میشد تا همه بدانند که خداوندی جر خدای یکتا وجود ندارد و این خدا در هیچ جسمی تجسم نمی یابد.
اکنون موسی، تکلیف هارون و سامری و گوساله ی طلایی را مشخص کرده بود و حالا نوبت مرتدین بود.
موسی بر فراز تپه ای رفت و فریاد برآورد، ای قوم بنی اسرائیل اینک یک فرصت به شما می دهم، هر آنچه از شما که فریب سامری را خوردید و خدا را تکفیر نمودید و مرتد شدید و به گوساله پرستی روی آوردید، خودتان نزد من بیایید و اعتراف کنید به ارتدادتان...
همهمه ای در بین قوم افتاد و هر کسی چیزی می گفت و در آخر هیچ کس حاضر نشد که خود را معرفی کند و باز موسی از آنها خواست تا خود پا پیش بنهند.
اما هیچ کس گوساله پرستی را گردن نمی گرفت و همه با هم فریاد می زدند ما به یهو، خدای یکتا ایمان داشتیم، انگار نه انگار که تا ساعتی قبل هفتاد هزار نفر از این قوم به دور گوساله می چرخیدند و با اعمال شیطانی شان او را عبادت می کردند.
اما موسی مأمور بود تا مرتدین را شناسایی کند و آنها را به سزای اعمالشان برساند ولی کار سخت شده بود، هیچ کس قبول نمی کرد که مرتد شده، در این هنگام فرشته ی وحی بر موسی فرود آمد و فرمان پروردگار را به او ابلاغ کرد: ای موسی! به قومت بگو تا همه ی آنها از آبی که باقیمانده ی گوساله را در آن ریختی بخورند که در این حکم سرّی نهفته است
موسی رو به مردم کرد و گفت: همه ی شما موظفید جرعه ای از این آب بخورید...
ادامه دارد...
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_شصت_شش🎬: گوساله به سخن درآمد و با کلامی آشکار که همه بشنو
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_شصت_هفت🎬:
مردم با حکم خدا و به اشاره موسی دسته دسته جلو می آمدند و از آن آب خوردند و کناری ایستادند.
بعد از اینکه همه از آب خوردند موسی نگاهی معنا دار به جمع کرد
و در این لحظه مردم متوجه شدند عده ای از مردم بینی و دهانشان سیاه شده، همه آنها را به یکدیگر نشان میدادند و عجیب اینکه تعداد این افراد هفتاد هزار نفر بود
در این زمان از جانب خداوند ندا رسید: ای موسی! همانا کسانی که بینی و دهانشان سیاه شده همان مرتدین قوم بنی اسرائیل هستند.
همه ی مردم خود را از گروه مرتدین کنار کشیدند و حالا مرتدین یک جا جمع شده بودند.
موسی نگاهی به آنان کرد و گفت: شما شرم نکردید خدای یکتا را که اینهمه نعمت به شما داد و با معجزات بیشمارش به شما لطف کرد و شما را بر فرعونیان برتری داد و از چنگ فرعونیان نجات داد و از نیل گذراند، کافر شدید و گوساله ای را که می دانستید ساخت دست سامری ست پرستیدید؟!
در این هنگام چند نفر به نمایندگی از همه ی مرتدین جلو آمدند و گفتند: ای موسی! این خطای ما را ببخش و واسطه بشو تا خداوند از گناه ما درگذرد که ما بسیار پشیمان و شرمنده ایم...
موسی آهی کشید و فرمود: همانا خداوند بخشنده و مهربان است،اگر شما واقعا پشیمان شده باشید و توبه کنید خداوند از گناه شما می گذرد همانا او توبه پذیر است، اما عقوبت دنیایی این گناهتان را باید ببینید.
یکی از مرتدین لبخندی زد و گفت: ما خداوند بزرگ و توبه پذیر را شکر می کنیم حال بگو که عقوبت دنیایی ما چیست؟! باید همانند سامری تبعید شویم و زندگی حقیرانه ای در تنهایی داشته باشیم؟!
موسی سری تکان داد و گفت: نه! شما به خاطر انکار خدا و ارتدادتان مستحق مرگید، ان شاالله خداوند در آن سرا شما را می بخشد و به خاطر توبه تان از دوزخ دورتان خواهد داشت.
همه جا را سکوت فرا گرفته بود، گویا که جمع مرتدین راضی به این مرگ بودند، چرا که کاری از دستشان ساخته نبود.
در این هنگام موسی رو به گروه ساکتین کرد و فرمود: خداوند مقدر کرده هم اینک گروه مرتدین به دست شمایی که در زمان فتنه ی سامری ساکت بودید از بین بروند و کشته شوند.
در این هنگام...
ادامه دارد
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_شصت_هفت🎬: مردم با حکم خدا و به اشاره موسی دسته دسته جلو م
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_شصت_هشت🎬:
زمانی که موسی به گروه ساکتین چنین گفت همهمه ای در کل دشت سینا پیچید، هر کس حرفی میزد و زمزمه ی اعتراض ها بلند شد.
موسی بر فراز تپه ای رفت و صدایش را بلند نمود و فرمود: چه شده؟! شما را چه می شود؟! آیا باز هم می خواهید با حکم خدا به جدال برخیزید؟؛ همانا این دستور خداست که گروه مرتدین به دست شما ساکتین کشته شوند.
در این لحظه پیرمردی جلو آمد و گفت: یا موسی! اگر مرتدین را به خاطر ارتدادشان حکم کشتن دادید و این عذابی دنیایست برای آنها، چرا حکم عذابی بدتر به ما می دهید؟! ما که نه سامری را تایید کردیم و نه گوساله ی طلایی را پرستیدم، پس چرا باید با کشتن برادر و پدر و خویشان خودکه مرتد شدند ما را عذاب دهید؟! همانا عذاب ما بدتر است، چرا که مرتدین می میرند اما ما زنده می مانیم و صحنه ی کشته شدن عزیزانمان به دست خودمان همیشه در پیش چشم ماست و آینه ی دقمان خواهد بود.
در این هنگام موسی سری تکان داد و گفت: درست است شما گوساله طلایی را نپرستیدید اما در مقابل عمل شیطانی مرتدین ساکت ماندید نه آنها را از عمل بدشان نهی کردید و نه به گروه مومنان پیوستید تا با تکیه بر شما جلوی فساد را بگیرند، یعنی امر به معروف و نهی از منکر را کنار گذاشتید و این هم مستوجب عقوبتی سخت است و شما هم باید تنبیه شوید و خداوند اراده کرده که به دست شما مرتدین کشته شوند، فقط تنها کاری که می توانید بکنید این است که بزرگان و عزیزان درگاه خدا را واسطه قرار دهید تا این کار را برای شما سهل کنند.
در این هنگام گروه ساکتین دست به دعا برداشتند و خدا را به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و اولادشان قسم دادند تا خدا این امر خطیر را بر آنها آسان کند و سپس شمشیر به دست گرفتند و پیش رفتند.
موسی فرمان حمله را صادر کرد، مرتدین یک جا جمع شده بودند، گروهی از ساکتین پیش رفتند و تعدادی از مرتدین را کشتند و همانا دعایشان مستجاب شده بود و کشتن نزدیکان مرتدشان برای ساکتین آسان شد.
دسته ی دوم ساکتین به پیش می رفتند تا گروهی دیگر از مرتدین را بکشند که ناگهان جوانی از بین مرتدین بیرون آمد و فریاد زد...
ادامه دارد...
🖊طاهره_سادات_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_شصت_هشت🎬: زمانی که موسی به گروه ساکتین چنین گفت همهمه ای
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_شصت_نه🎬:
جوانی از میان مرتدین پیش آمد، دستانش را به حالت دعا بالا برد، ناخوداگاه گروه ساکتین که پیش می آمدند تا آنها را بکشند متوقف شدند.
جوان فریاد بر آورد: ای گروه عصیان کار! آیا سخنان و سفارشات موسی را از یاد برده اید؟ آیا عهدهایی را که موسی از طرف خدا از ما می گرفت فراموش کرده اید؟! اگر فراموش کردید من آنها را به یادتان می آورم.
آیا در خاطر دارید که موسی می گفت هر کجا که در کارتان گره افتاد، هر کجا که مشکل داشتید، هر کجا که گناه کردید و خواستید توبه کنید، هر وقت هر حاجتی از خدا داشتید، پروردگار را به بهترین بندگانش سوگند دهید و بزرگانی را که خداوند عزت بخشیده واسطه کنید! یادتان هست که می گفت هر چه خوبی و برکت است از این بزرگان و زیر نظر آنهاست، پس بیایید خداوند را به پیامبر آخرالزمان محمد و جانشینش علی و اولاد محمد قسم دهیم، بیایید دست به دامان محمد و علی بزنیم، شاید خداوند توبه مان را در همین دنیا پذیرفت و از کشته شدنمان صرف نظر کرد.
در این هنگام دستان تمام مرتدین به آسمان بلند شد و همه با هم و یکصدا فریاد می زدند: یا حمید بحق محمد یاعالی بحق علی، یا فاطر السموات والارض بحق فاطمه، یا محسن بحق حسن، یا قدیم الاحسان بحق حسین الهی العفو...
نام پنج کلمه ی مقدس که در صحرای سینا پیچید، انگار بوی گل محمدی فضا را گرفت و بارانی با طراوت نم نم بر سر مردم فرود می آمد.
در این هنگام فرشته ی وحی به موسی نازل شد و فرمود: خداوند می فرمایند که من به حرمت پنج کلمه ی مقدس از گناه گروه مرتدین گذشتم و جانشان را به آنان بخشیدم، همانا اگر از همان اول محمد و آل محمد را واسطه قرار می دادند، همان دفعه ی اول آنها را می آمرزیدم و از خطایشان می گذشتم.
موسی پس از شنیدن وحی بر فراز تپه رفت، عصایش را بالا برد و فریاد زد: مژده باد بر شما که خداوند از گناهتان گذشت، ایشان به واسطه ی محمد و علی و اولادش، شما را مورد رحمت خود قرار داد، همانا او بخشنده و مهربان است و پنج کلمه ی مقدس، برگزیدگان اویند و خداوند زمین و این دنیا را نیافرید مگر به بهانه ی وجود مقدس این پنج کلمه....
تا موسی این سخن را زد هیاهویی در صحرای سینا به پا شد، مرتدین خوشحال از این بودند که از مرگ نجات یافتند و بقیه ی قوم هم خوشحال بودند که دیگر کشته شدن عزیزانشان را پیش چشمشان نمی بینند.
جمعیت گرداگرد موسی حلقه زدند، موسی می بایست دوباره از آنها عهد بگیرد، این فرمان خداوند متعال بود که هر چند وقت یکبار این عهد را تجدید کند اما اینبار عهدشان محکم تر و وسیع تر بود
پس موسی فریاد برآورد تا صدایش در کل صحرا بپیچد و فرمود..
ادامه دارد...
🖊طاهره_سادات_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi
بچه حزب اللهی
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_چهارصد_شصت_نه🎬: جوانی از میان مرتدین پیش آمد، دستانش را به حالت
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_چهارصد_هفتاد🎬:
موسی نگاهی به کل بنی اسراییل نمود و گفت: ای قوم بنی اسرائیل! من برای گرفتن تورات به کوه طور رفتم و یک چله کنار شما نبودم، علی رغم تمام سفارش هایی که نمودم و حتی جانشینی که انتخاب خدا بود و بر جا گذاشتم و از شما برای او بیعت گرفتم، شما بر عهد خود پایبند نبودید، هارون را کنار زدید و بر او شوریدید و سپس رو به گوساله پرستی آوردید و سامری را به پیامبری برگزیدید و دقیقا روبه روی خدا ایستادید، اما اینک که به واسطه ی بزرگانی که خدا برگزیده، شما از عقوبت کارتان نجات پیدا کردید و توبه تان پذیرفته شد، باید دوباره با هم عهدهای پیشین را مرور کنیم و عهدی تازه و محکم ببندیم ، این عهد را باید با خونتان تضمین کنید و هیچ وقت از آن عدول نکنید و بدانید این عهد قسمتی از الواح تورات و بخش مهم کتاب خداست که بر من نازل شده و باید اجرایش نمود.
ای قوم موسی! آگاه باشید که این اراده ی خداوند است تا عهدتان را تجدید کنید و همه ی شما موظفید این عهد را به گوش فرزندان و نوه ها و نتیجه ها یی که بعد ازشما می آیند برسانید، یعنی باید نسل به نسل این عهد تجدید شود و همه ی بنی اسرائیل از الان تا آخر بر این عهد واقف و استوار باشند، چه من درمیان شما باشم و چه نباشم.
حالا سکوت تمام بیابان را فرا گرفته بود و همه ی چشم ها به موسی خیره شده بود.
موسی نفسی تازه کرد و ادامه داد: خداوند اراده کرده که محمد را برگزیند او بهترین مردم است و جانشین او علی بن ابیطالب برگزیده شده و اولاد محمد نیز برگزیده اند و بدانید که یاران محمد هم برگزیده اند و محمد و آل محمد و اصحابش در نزد خدا از همه ی ما برترند، این خواست خداست و ما سر تعظیم فرود می آوریم و عهد می بندیم که این برتری را دهان به دهان و گوش به گوش، به همگان برسانیم و زمانی که پیامبر برگزیده ظهور کرد، ما در لشکر او سربازی کنیم و به یاری او بشتابیم و بر دشمنانش بتازیم و افتخار نماییم که جزیی از امت رسول خاتم هستیم، پس هرگاه زندگی بر شما سخت گرفت به یاد داشته باشید که دست به دامان محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین و اولاد و اصحابش بزنیم، حال در پیشگاه خدا در این بیابان سینا سر به سجده بنهید و در سجده این عهد را تکرار کنید که خداوند می خواهد شما را در این حالت ببیند و عهد شما را بشنود.
موسی چنین گفت و منتظر بود تا قومش به سجده بروند، اما در کمال تعجب فقط همان عده ی قلیل مومنین اطاعت کردند و قسمت اعظم بنی اسراییل، صاف ایستادند و مانند مجسمه ای گچی به موسی خیره شدند.
موسی با تعجب به جمع اشاره کرد و فرمود: چرا بر جای خود ایستادید؟! مگر نشنیدید چه گفتم؟!
در این هنگام پچپچی در جمع پیچید
موسی که منتظر پاسخ بود گفت: آیا چیزی هست که من نمی دانم؟! دلیل تمردتان از حکم خدا چیست؟!
در این هنگام مردی از بین جمعیت فریاد زد: ای موسی! ما به این حکم تو اعتراض داریم، ما خدا را میپرستیم و از او بابت نعماتش تشکر می کنیم، و اقرار می کنیم که تو پیامبر برگزیده هستی اما نمی توانیم اقرار کنیم پیامبر آخرالزمان را که او را ندیده ایم از تو برتر است و نمی توانیم بپذیریم که اصحاب این پیامبر از ما که اصحاب تو هستیم برترند، پس نه سجده می کنیم و نه عهد می بندیم، تمام تورات را قبول داریم و به آن عمل می کنیم به جز آن قسمتی که محمد و آل او را بر ما برتری داده...
موسی از اینهمه تکبر و پر رویی قومش عصبانی شده بود، این قوم می بایست تنبیه شود، اما چگونه؟!
در این هنگام فرشته ی وحی به او نازل شد و...
ادامه دارد....
🖊طاهره_سادات_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨
#بچه_حزب_اللهی_درخط_اتش
@DAR_KHATE_ATASH
#بچه_حزب_اللهی
@BACHE_HEZBOLLAHi