eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
242 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
بنام مرد 🇵🇸
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_نهم +ساکت بود … ✋🏻نه اون با من حرف می زد، نه من با اون … ولی ازش متنفر بودم …
بعد از چند روز توی بیمارستان🏨 به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر شده به تخت⛓ … هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم … چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم … تمام صورتم کبودی و ورم بود … یه دستم شکسته بود … به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن🤕 … . همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن … اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم 🕸… . هنوز حالم خوب نبود … سردرد و سرگیجه داشتم … نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد 😷… سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد … مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه〰 اما واقعا حالم بد بود … .  برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم … می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم … بین زمین و هوا منو گرفت … وسایلم رو گذاشت طبقه پایین … شد پرستارم👨🏻‍⚕ … . توی حیاط با اولین شعاع خورشید 🌞حالم بد می شد … توی سالن غذاخوری از همهمه … با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم … من حالم اصلا خوب نبود … جسمی یا روحی … بدتر از همه شب ها🌙 بود …   سخت خوابم می برد … تا خوابم می برد کابوس💥 به سراغم میومد … تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها … فشار سرم می رفت بالا… حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه … دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم … نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن🔨 … چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود …   اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت … همین طور که محکم منو توی بغلش❣ نگهداشته بود … کنار گوشم تکرار می کرد … اشکالی نداره … آروم باش … من کنارتم … من کنارتم …   اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود... پارت‌اولး https://eitaa.com/BAMBenamemard/20164 °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°° @BAMBenamemard °°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°°
بنام مرد 🇵🇸
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_دهم بعد از چند روز توی بیمارستان🏨 به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر شده به تخ
من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود …❗️ حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد …📖 تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ …⁉️ جا خورد … این اولین جمله من بهش بود … نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … . موضوعش چیه؟ … . قرآنه … . بلند بخون … . مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … . مهم نیست. زیادی ساکته … . همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت 🌱… حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … . گریه ام گرفته بود …💧 بعد از یازده سال گریه می کردم …😓 بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در …🚪 ادامه دارد... پارت‌اولး https://eitaa.com/BAMBenamemard/20164 •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @BAMBenamemard
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_536912989.mp3
28.97M
💚✨ یاالهی‌من‌لی‌غیرک🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌[دعای‌ڪمیل . . .]​ |بانوای🎙حاج مھدی رسولی|
بنام مرد 🇵🇸
#عاشقانه‌ای‌با‌خدا‌💚✨ یاالهی‌من‌لی‌غیرک🥀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌[دعای‌ڪمیل . . .]​ |بانوای🎙حاج مھدی
برگرد‌به‌‌آغوش‌خدا🕊✨ همون‌خدایی‌که‌عاشقته درحالی‌که‌بهت‌هیــچ‌نیازی‌ نداره!(:
معرفی فرقه شناسی قسمت اول ∞♡@BAMBenamemard♡∞
قسمت اول فرقه شناسی.pdf
732.9K
قسمت اول فرقه شناسی ادامه دارد.... ∞♡@BAMBenamemard♡∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا