eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
242 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAx0CWwayaQACNC9h0hfMjGti2VVeed-neJlTw5TGbQACuw8AAgNTmFJAcUYWPA4F4yME.mp3
6.93M
پیمان بستیم با سلیمانی ایران 🎙مداحی حماسی حسین طاهری
بنام مرد 🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بنام مرد 🇵🇸
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_سی‌‌و‌نهم دم در دبیرستان منتظرش بودم … 🚶🏻‍♂به موبایل حاجی زنگ زدم… گوشی رو برد
چشم هاش دو دو می زد … نگهبان اولی به ما رسید … اون یکی با زاویه 60 درجه نسبت به این توی ساعت دهش ایستاده بود و از دور مواظب اوضاع بود 🧐.. اومد جلو … در حالی که زیرچشمی به من نگاه می کرد و مراقب حرکاتم بود … رو به احد کرد و گفت … مشکلی پیش اومده؟ … . رنگ احد مثل گچ سفید😐 شده بود … اونقدر قلبش تند می زد که می تونستم با وجود بارونی خودم و کوله اون، حسش کنم … تمام بدنش می لرزید … - نه … مشکلی نیست … . - مطمئنید؟ … این آقا رو می شناسید؟ … - بله … از دوست های قدیمی پدرمه😍 … با خنده گفتم … اگر بخواید می تونید به پدرش زنگ بزنید … . باور نکرد … دوباره یه نگاهی به احد انداخت … محکم توی چشم هام زل زد … قربان، ترجیح میدم شما از این بچه فاصله بگیرید و الا مجبور میشم به زور متوسل بشم … . یه نیم نگاهی😏 بهش و اون یکی نگهبان کردم … اگر بیشتر از این طول می کشید پای پلیس میومد وسط … آروم زدم روی شونه احد … - نیازی نیست آقای هالورسون … من این آقا رو می شناسم و مشکلی نیست🙃 … قرار بود پدرم بیاد دنبالم … ایشون که اومد فقط جا خوردم .. سوار ماشین شدیم. گفت … با من چی کار داری؟ … من رو کجا می بری؟☹️ … زیر چشمی حواسم بهش بود … به زحمت صداش در می اومد … تمام بدنش می لرزید … اونقدر ترسیده بود که فقط امیدوار بودم ماشین 🚙رو به گند نکشه … . با پوزخند گفتم😌 … می خوام در حقت لطفی رو بکنم که پدرت از پسش برنمیاد … چون، ذاتا آدم مزخرفیه … چشم هاش از وحشت😱 می پرید … . چند بار دلم براش سوخت😢 … اما بعد به خودم گفتم ولش کن… بهتره از این خواب خرگوشی بیدار شه و دنیای واقعی رو ببینه …   @BAMBenamemard
بنام مرد 🇵🇸
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_چهلم چشم هاش دو دو می زد … نگهبان اولی به ما رسید … اون یکی با زاویه 60 درجه ن
هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم💫 که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده ساله خورد … با همون نگاه اول فهمیدم واسطه مواد دبیرستانی هستن … زدم بغل و بهش گفتم پیاده شو😒 … رفتیم جلو … . - هی، شما جوجه مواد فروش ها … . با ژست خاصی اومدن جلو … جوجه مواد فروش؟ … با ما بودی خوشگله؟ … - از بچه های جیسون هستید یا وانر ؟ … . یه تکانی به خودش داد … با حالت خاصی سرش رو آورد جلو و گفت … به تو چه؟ … . جمله اش تمام نشده بود، لگدم رو بلند کردم و کوبیدم وسط سینه اش … نقش زمین شد😏 … دومی چاقو کشید … منم اسلحه رو از سر کمرم کشیدم … . - هی مرد … هی … آروم باش … خودت رو کنترل کن … ما از بچه های وانر هستیم 😉… . همین طور که از پشت، یقه احد محکم توی دستم بود … کشیدمش جلو … تازه متوجهش شدن … به وانر بگید استنلی بوگان سلام رسوند … گفت اگر ببینم یا بفهمم هر جای این شهر، هر کسی، حتی از یه گروه دیگه … به این احمق مواد فروخته باشه … من همون شب، اول از همه دخل تو رو میارم😡 … @BAMBenamemard
بنام مرد 🇵🇸
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_چهل‌ویک هنوز از مدرسه زیاد دور نشده بودیم💫 که چشمم به چند تا جوون هجده، نوزده
سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من … . - به چی زل زدی؟ …😳 - جمله ای که چند لحظه قبل گفتی … یعنی قصد کشتن من رو نداری؟ … . محکم و با عصبانیت بهش چشم غره رفتم… من هرچی باشم و هر کار کرده باشم تا حالا کسی رو نکشتم … تا مجبور هم نشم نمی کشم … تو هم اگر می خوای صحیح و سالم برگردی و آدم دیگه ای هم آسیب نبینه بهتره هر چی میگم گوش کنی … و الا هیچی رو تضمین نمی کنم… حتی زنده برگشتن تو رو … . بردمش کافه … . - من لیموناد می خورم … تو چی می خوری؟ … یه نگاه بهش انداختم و گفتم … فکر الکل رو از سرت بیرون کن😡 … هم زیر سن قانونی هستی؛ هم باید تا آخر، کل هوش و حواست پیش من باشه …  منتظر بودم و به ساعتم نگاه می کردم که سر و کله شون پیدا شد … ای ول استنلی، زمان بندیت عین همیشه عالیه👍🏻… پاشون رو که گذاشتن داخل، نفسش برید😳 … رنگش شد عین گچ … سرم رو بردم نزدکیش … به نفعته کنارم بمونی و جم نخوری بچه … یکی مردونه روی شونه اش زدم و بلند شدم … یکی یکی از در کافه میومدن تو … . - هی بچه ها ببینید کی اینجاست؟ … چطوری مرد؟ 😄… . یکی از گنگ های موتور سواری بود که با هم ارتباط داشت @BAMBenamemard
بنام مرد 🇵🇸
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_چهل‌ودوم سوار ماشین که شدیم، زل زده بود به من … . - به چی زل زدی؟ …😳 - جمله
تمام مدتی که ما با هم حرف می زدیم عین جوجه ها که به مادرشون می چسبن … چسبیده بود به من …😟 - هی استنلی، این بچه کیه دنبالت خودت راه انداختی؟ … 😆پرستار کودک شدی؟ … 😁. و همه زدن زیر خنده …😂 یکی شون یه قدم رفت سمتش … خودش رو جمع کرد و کشید سمت من …😶 . - اوه … چه سوسول و پاستوریزه است … اینو از کجای شهر آوردی ؟ … .🤪 - امانته بچه ها … سر به سرش نزارید … قول شرف دادم سالم برگردونمش … تمام تیکه هاش، سر هم …🤣😆 همه دوباره خندیدن …😂 باشه، مرد … قول تو قول ماست … اونم از احد دور شد … . از کافه که اومدیم بیرون … خودش با عجله پرید توی ماشین… می شد صدای نفس نفس زدنش رو شنید …😰😨 . - اینها یکی از گنگ های بزرگ موتورسوارن … اون قدر قوی هستن که پلیسم جرات نمی کنه بره سمت شون … البته زیاد دست به اسلحه نمیشن … یعنی کسی جرات نمی کنه باهاشون در بیوفته … این 60 تا رو هم که دیدی رده بالاهاشون بودن … - منظورت چی بود؟ … یه تیکه، سر هم …😥 سوالش از سر ترس شدید بود … جوابش رو ندادم … جوابش اصلا چیزی نبود که اون بچه نازپرورده توان تحملش رو داشته باشه … •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @BAMBenamemard
بنام مرد 🇵🇸
#بهشت_یا_جهنم #قسمت_چهل‌و‌سوم تمام مدتی که ما با هم حرف می زدیم عین جوجه ها که به مادرشون می چسبن
مقصد دوم مون یکی از مراکز موادی بود که قبلا پیش شون بودم … .🚭 اونجا هم اوضاع و احوالش فرق چندانی با جای قبلی نداشت… 🚫چشم هاش می لرزید … اگر یه تلنگر بهش می زدی گریه اش در میومد … جایی بودیم که اگر کسی سرمون رو هم می برید یه نفرم نبود به دادمون برسه … تنها چیزی که توی محاسبتم درست از آب در نیومد … درگیری توی مسیر برگشت بود … . درگیری مسلحانه بود … با سرعت، دنده عقب گرفتم … توی همون حالت ویراژ می دادم و سر ماشین رو توی یه حرکت چرخوندم اما از بد بیاری … همزمان یکی از ماشین هاشون از تقاطع چرخید سمت ما و ماشین بین ماشین ها قفل شد … 🔒. اسلحه رو کشیدم و از ماشین پریدم پایین … شوکه شده بود و کپ کرده بود …😳 سریع چرخیدم سمتش … در ماشین رو باز کردم و کشیدمش بیرون … پشت گردنش رو گرفتم … سرش رو کشیدم پایین و حائلش شدم تیر نخوره … سریع از بین ماشین ها ردش کردم و دور شدیم … از شوک که در اومد، تمام شب رو بالا میاورد … براش داروی ضد تهوع خریدم …🤢 روی تخت متل ولو شده بود … روی تخت دیگه نشسته بودم و نگاهش می کردم … مراقب بودم حالش بدتر نشه … حالش افتضاح بود … خیس عرق شده بود …😥 دستم رو بردم سمت پیشونیش با عصبانیت زدش کنار … نیم خیز شد سمتم … توی چشم هام زل زد و بریده بریده گفت … چرا با من اینطوری می کنی؟ … . یهو کنترلش رو از دست داد و حمله کرد سمت من … •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• @BAMBenamemard
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گُلابَتون
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📚 فروش ویژه کتاب های زنان مجاهد و حماسه ساز در هیئتِ هم عهدی دختران حاج قاسم(فاطمیه۱۴۴۳) . تو اگر در کربلا بودی کجا بودی؟! شبیه تو حتما در تاریخ هست! بگرد و جایگاهت رو پیدا کن... . با به روز ترین و جذاب ترین کتاب ها با محوریت مجاهدت زنانه با تخفیف ویژه؛ 🕝چهارشنبه ۱۵ دی ماه ۱۴۰۰ ساعت ۱۴:۳۰ 📍تکیه شاه خراسان( مابین سه راه بازار و عماریاسر) منتظرتیم رفیق...📚🌱 🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤 @golabbaton95 🖤 آدرس پیج حسینیه انقلاب اسلامی: https://instagram.com/hosseiniyeh_enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 رقص جولا بر سر میدان کنند... رقص اندر خون خود مردان کنند... 🥀