°•○●﷽●○
#ناحلــــه🌸
#قسمت_هفتاد_و_هفت
هرکاری کردم خوابم نبرد
تقریبا ساعت ۱۱ شب بود که صدای پدرم بلند شد
پتوم رو دور خودم پیچیدم
استرس همه ی وجودم رو گرفته بود
صداش هی واضح تر میشد
یهو بلند داد زد:
+غلط کرده!
من دختر اینجوری تربیت نکردم
در اتاقم با شدت باز شد
دیگه نتونستم خودمو به خواب بزنم
بابا که چشم های بازم رو دید
به قیافه وحشت زده مامان خیره شد و گفت:
+خواب بود نه؟
اومد سمتم
بلند شدمو روبه روش ایستادم
جدی بود.
جدی تر از همیشه این بار چاشنی خشم هم به چهرش اضافه شده بود
تا خواستم دهن باز کنمو بگم چیشده با شدت ضربه ای که تو صورتم فرود اومد به سمت چپ کشیده شدم.
با بهت به چهره برافروخته ی بابا نگاه میکردم
ناخوداگاه پرده اشک چشم هامو گرفت
هلم داد عقب که افتادم صدای جیغ های مامانمو میشنیدم که میگفت:
+احمد ولش کن تو رو خدا.
اومدم جلوتر که دوباره هلم داد و گفت:
+مردم اسباب بازیتن مگه ؟زیادی بازی کردی باهاش دلت و زده ؟چیکار کردی با پسره مامانش داشت سکته میکرد ؟تازه فهمیدی دوستش نداری؟تا الان چه غلطی میکردی؟
روبه روش ایستادم و به چشماش خیره شدم
ادامه داد:
+اگه دوستش نداشتی چرا الان یادت اومد؟واسه چی زودتر نگفتی که اینطور شرمنده نشیم.
ها؟؟
حرف بزن دیگه؟
چرا خفه خون گرفتی؟
چرا لال شدی؟
میخواستم بگم شما هیچ وقت به من گوش نکردین، نخواستین صدامو بشنوین میخواستم دفاع کنم
ولی با سکوت خودم و مجازات میکردم.
حقم بود .
هرچی بابام بهم گفت حقم بود
نگاه تاسف بارش وقتی که گفت دلم خوش بود بچه تربیت کردم، حقم بود
این همه حال بد حقم بود
دوری و نبود محمد هم حقم بود
وقتی صدای بسته شدن در رو شنیدم کف اتاق دراز کشیدم
کاش یکی وجود داشت و درکم میکرد
درک نشدن از طرف همه
خیلی دردناک بود
خیلی دردناک تر از اون چیزی که فکرش رو میکردم.
خیلی آزارن میداد .
حتی خیلی بدتر از صدای کشیده شدن ناخن رو شیشه!
مصطفی اینبار هم مثل همیشه وفاداریش رو ثابت کرده بود و به کسی نگفت دلیل اینکه ردش کردم چی بود.
نمیدونم چطوری شبم صبح شد
نماز صبح رو که خوندم ناخوداگاه از خستگی زیاد خوابم برد
___
حدود سه هفته از شهادت بابای ریحانه میگذشت.
و من حتی یک ثانیه هم باهاش نبودم تا بهش دلگرمی بدم.
با صدای زنگ تلفن ، چشم هامو باز کردم و به گوشی نگاه کردم تا بفهمم کی زنگ زده که دوباره زنگ خورد و اسم ریحانه به چشمم افتاد جواب دادم :
_سلام
با صدای گرفته و داغونی گفت :
+سلام فاطمه جون خوبی؟
_فدات شم تو چطوری؟
+خوبم خداروشکر .میگم ما داریم میریم مزار شهدا از اون طرف همبه بابا یه سر بزنیم.
پنجشنبه اس دوست داری بیای باهامون ؟
_شما؟
+من و محمد
با شنیدن اسم محمد دلم خواست برم ولی کسی و نداشتم که منو ببره.
وقتی بهش گفتم که نمیتونم اصرار کرد و گفت نیم ساعت دیگه دم خونمون منتظره.
با عجله رفتم سمت دسشویی و صورتم رو شستم.
مسواک کردمو خواستم برم بالا که با قیافه پر از خشم بابا مواجه شدم
بیخیال رفتم تو اتاقمو اروم در رو بستم
هنوز جای دستش رو صورتم بود.
بی رحم بی درک.
گوشم هنوزسوت میکشید.
یه مانتو و شلوار مشکی پوشیدم و یه روسری مشکی بستم.
موبایلم رو گذاشتم تو جیب شلوارم و چادرم هم سرم کردم.
اروم از پله ها رفتم پایین تا به مامان بگم میخوام برم مزار شهدا که بابا مثل ملک الموت جلوم ایستاد و زل زد به چشم هام.
+ازکی تا حالا چادر سرت میکنی؟
چشم ازش برداشتمو
_مدت کوتاهیه!
+چادر و شهدات بهت یاد دادن بزنی زیر قول و قرار و آبرو و رابطه ی چندین و چندساله ی ما؟
خواستم جواب ندم ک دستمو کشید
+کجا به سلامتی؟
_دوستم اومده دنبالم میخوایم باهم بریم بیرون
+از کی اجازه گرفتی؟
به جورابام زل زدم و چیزی نگفتم.
+ازکی تا حالا انقد خودسر شدی؟
این دوستت بهت یاد داده؟
از کی تاحالا انقد پست فطرت شدی؟
داد زد :
+از کی تا حالا بی صاحاب شدی ک ب خودت اجازه میدی هر غلطی کنی؟
مامان که سر و صداش رو شنید فوری خودش رو رسوند پیش ما و گفت:
+احمد جان خواهش میکنم. بسه اقا.
بابا بیشتر داد زد:
+تو دخالت نکن
همینه دیگه.
بچه رو دادم دست تو تربیتش کنی همین میشه
دختره ی بی چشم و روی بی خانواده
ببین چجوری آبروریزی کرده.
به این فکر نکردی ک من چجوری باید سرم رو پیش رضا بلند کنم؟
بی نمک!
چادرمو محکم کشیدو پرتم کرد عقب
جوری ک چادرم از سرم در اومد.
ادامه داد
+حق نداری جایی بری!
دیگه نمیتونستم تحمل کنم.
تا همین الانش هم به زور جلو اشکام رو گرفته بودم
خدایا خودت کمکم کن خودت بگو باید چیکار کنم
ادامه 👇🏻
بدون توجه به مامان رفتم سمت اتاقم و در رو محکم بستم .
دلم میخاست جیغ بزنم از غربتم.
چرا هیچ کسی درکم نمیکرد؟
چرا همه بی درک شدن یهو؟
چرا به دنیا اومدم برای درک نشدن؟
بلند بلند گریه میکردم که صدای موبایلم بلند شد
صدامو صاف کردم که دیدم ریحانس.
جواب دادم
_الو
+کجایی تو دختر یک ربعه منتظرتم.بیا دیگه*
ادامـہ دارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
°•○●﷽●○
#ناحلــــہ🌸
#قسمت_هفتاد_و_هشت
شرمندم به خدا.
خواستم ادامه بدم که دوباره گریم گرفت.
با هق هق گفتم
_نمیتونم بیام ریحانه
بابام نمیزاره.
میگه حق نداری بری بیرون.
+ای وای چرا؟ چیشده؟
هق هقم اجازه نداد چیزی بگم که گفت :
+بابات خونه است الان ؟
_آره ولی فکر کنم چند دقیقه دیگه بره
+آها باشه.گریه نکن قربونت برم .شاید دلخوره ازت. ایرادی نداره یه وقت دیگه ازش اجازه میگیریم با ما بیای .بهت زنگ میزنم دوباره .
_باشه .مرسی ریحانه جون .خداحافظ
خداحافظی کرد وتلفن قطع شد.
دلم گرفت.
بعد مدتها میتونستم ببینمش ولی نشد!!
دلم نمیومد لباسم رو عوض کنم
از جام تکون نخوردم
دست و دلم به هیچ کاری نمیرفت
نمیدونم چقدر گذشت
که در اتاقم باز شد و مامان اومد تو بهم نزدیک شد ویه نگاه به صورتم انداخت و گفت:
+با این وضعت دوستت هم دعوت میکنی؟
با تعجب بهش خیره شدم
از اتاق بیرون رفت
داشتم فکر میکردم منظورش چی بود که چشمم افتاد به ریحانه که سیاه پوشیده بود و یه لبخند تلخم رو لباش نقش بسته بود.
با دیدنش از جام بلند شدم و پریدم بغلش.
شرمنده بودم که این همه مدت نتونستم برم پیشش.
وقتی دیدمش دوباره همه ی غم هام یادم افتاد و توبغلش یه دل سیر گریه کردم.
لاغر شده بود رنگ به صورتش نمونده بود.
دستش و گرفتم و نشستیم
_ریحانه جون ببخش منو .دلم میخواست دوباره بیارم پیشت ولی نشد.
+این چ حرفیه .شما خیلی لطف کردین به ما.بگو ببینم چیشده چرا انقدر داغونی؟؟
وقتی بیشتر بهش نگاه کردم متوجه شدم چقدر تو این مدت شکسته شده
دلم براش کباب شد
نگاه منتظرش رو که دیدم همچی رو گفتم .
از مصطفی و حمایتاش
از محبت پدر و مادرش
از توجه شون ب من
از بی وفایی خودم
از دلی که شکستم
از کتکی ک خوردم
همه چیز رو بهش گفتم
دستم و تو دستش گرفت و گفت:
+تو حق داشتی خودت راهت رو انتخاب کنی پدرتم الان ناراحته
بعدا میفهمه که خیلی خوب شد الان گفتی و خودت رو خلاص کردی .
یخورده مکث کرد و گفت :
+ولی فاطمه تو که همش از این پسره تعریف کردی چیشد که اینجوری مخالفت کردی ؟فقط واسه اینکه عاشقش نبودی؟🌹*
ادامـہ دارد...
نویسنده✍
#غیــن_میــــم🧡 #فـــاء_دآل💚
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است❌
#طنزانه 😂
تفریح 99 درصد فک فامیلای ما تو 13 بدر😐😂
خب لطفا همینجوری تو خونتون سیزده رو بدر کنید😂
🆔@ghasem_girls
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتیعقلعاشقشود
عشقعاقلمیشود
و آنگاه شهید می شوی🥀
__________________
تصویر استفاده شده لحظه شهادت ♥️شهید زینب کمایی♥️ به دست منافقین هست که بازسازی شده و در مستند ایشون قرار داده شده است
شادی روح این شهید بزرگ صلوات🍃📿
#استوری
#شهادت
#طراحی_کانال
#دختران_هم_شهید_میشوند
🆔@ghasem_girls
🔉 #حرف_دل
💟 چادر رو عاقلانه انتخاب کردیم،😊
❣عاشقانه سر کردیم...❣
🔸➖➖➖➖➖➖➖➖🔸
🔹ما اینجا اگه از چادر صحبت میکنیم،
اصلا منظورمون این نیست که هیچ حجابی جز چادر رو قبول نداریم✋
↩️همه ی حجاب ها اگه حجاب کامل باشن عالی هستن ...👏
🔹اما حرف ما اینجا اینه که ما دنبال حداقل ها نیستیم...
حجاب اگه حداقلی باشه دیگه نمیشه دوستش داشت یا بهش افتخار کرد💔😏
👈 مثلا هیچ کس نمیتونه بگه من نمازامو تند تند میخونم، آخر وقت میخونم و از روی رفع تکلیف میخونم که خونده باشم ولی من عاشق نمازمم..😳
اما کسی که نماز با توجه میخونه ، نماز اول وقت میخونه، نماز قشنگ میخونه میتونه بگه نماز رو دوست دارم...💝
بین حجاب ها ، چادر هم همین حالت رو داره.. چون حجاب برتره میشه دوستش داشت...💓
#چادر
#عاقلانه
#عاشقانه
🔸➖➖➖➖➖➖➖➖🔸
🆔 @ghasem_girls
هواشناسی🌦اعلام کرد :
هـواے #مـهـدے_فـاطـمـه راداشتهباشید ، خیلی #تنهاست 😔.........
📿سلامتیشصلوات📿
کپیکردنشعشقمیخواد😊
👌🏻«بهترینزیباییهایخلقت» 👌🏻 🌼زیباترینکلام:بسم الله...🌼
❤⭐زیباترینتکیه گاه:خدا
❤⭐زیباتریندین:اسلام
♥️⭐️زیباترینخانه:کعبه
♥️⭐️زیباترینبانگ:تکبیر
♥️⭐️زیباترینآواز:اذان
♥️⭐️زیباترینستون:نماز
♥️🌈زیباترینمعجزه:قرآن
♥️🌈زیباترینسوره:حمد
♥️🌈زیباترینقلب:یاسین
♥️🌈زیباترینعروس:الرحمن
♥️⭐️زیباترینمحافظ:آیةالکرسی
♥️⭐️زیباترینعمل:عبادت
♥️⭐️زیباترینزیارت:خانه خدا
♥️⭐️زیباترینمنزل:بهشت
♥️🌈زیباترینمهاجر:هاجر
♥️🌈زیباترینصابر:ایوب(ع)
♥️🌈زیباترینمعمار:ابراهیم(ع)
♥️🌈زیباترینقربانی:اسماعیل(ع)
♥️⭐️زیباترینمولود:عیسی(ع)
♥️⭐️زیباترینجوان:یوسف(ع)
♥️⭐️زیباترینانسان:پیامبراسلام
♥️⭐️زیباترینپارسا:علی(ع)
♥️🌈زیباترینمادر:زهرا(س)
♥️🌈زیباترینمظلوم:امام حسن مجتبی(ع)
♥️🌈زیباترینشهید:امام حسین(ع)
♥️🌈زیباترینساجد:امام سجاد(ع)
♥️⭐️زیباترینعالم:امام محمدباقر(ع)
♥️⭐️زیباتریناستاد:امام صادق(ع)
♥️⭐️زیباترینزندانی:امام کاظم(ع)
♥️⭐️زیباترینغریب:امام رضا(ع)
♥️🌈زیباترینفرزند:امام جواد(ع)
♥️🌈زیباترینراهنما:امام هادی(ع)
♥️🌈زیباتریناسیر:امام حسن عسکری(ع)
♥️🌈زیباترینمنتقم:امام زمان(عج)
♥️⭐️زیباترینعمو:حضرت عباس(ع)
♥️⭐️زیباترینعمه:حضرت زینب(ع)
♥️⭐️زیباترینسرباز:علی اکبر(ع)
♥️⭐️زیباترینغنچه:علی اصغر(ع)
♥️🌈زیباترینشبسال:شب قدر
♥️🌈زیباترینسفر: حج
♥️🌈زیباترینمحل تولد:کعبه
♥️🌈زیباترینلباس: احرام
♥️⭐️زیباترینندا: فطرت
♥️⭐️زیباترینسرانجام: شهادت
♥️⭐️زیباترینجنگ: نفس عماره
♥️⭐️زیباترینناله: نیایش
♥️🌈زیباتریناشک: اشک از توبه
♥️🌈زیباترینحرف: حق
♥️🌈زیباترینحق: گذشت
♥️🌈زیباترینرحمت: باران
♥️⭐️زیباترینسرمایه: زمان
♥️⭐️زیباترینلحظه: پیروزی
♥️⭐️زیباترینکلمه: محبت
♥️⭐️زیباترینیادگاری: نیکی
♥️🌈زیباترینعهد: وفا
♥️🌈زیباتریندوست: کتاب
♥️🌈زیباترینکتاب: قرآن
♥️🌈زیباترینروزهفته: جمعه
♥️⭐️زیباترینخاک: تربت کربلا
♥️⭐️زیباترینروزسال: مبعث
♥️⭐️ زیباترینبیابان: عرفات
♥️⭐️ زیباترینمزار: شش گوشه
♥️🌈زیباترینشعار: صلوات
♥️🌈زیباترینقبرستان: بقیع
♥️🌈زیباترینزمین: کربلا
♥️🌈زیباترینآرزو: فرج مهدی
هـرگزدروغنگویید،
زودقضاوتنڪنید،
گذشتوایثارداشتهباشید
خوشرووخوشبرخوردباشید
واینڪهجبهـههاراپرنگـهدارید✋🏻✨
#شهیدامیرحاجامینے🌿
#تلنگر🌿•.
میدۅنۍچراتوبھ ،
قیمتدارہ؟!
چۅݩۅقتۍمیاےڪھمیتونۍنیاے
مهم اینه ڪھ
هرجاهستۍۅفهمیدۍ
دارۍراهُ اشتباھمیرے
برگرد؎
『💙🌿』
#کلامشهدا💛
•° میفرمایدکه؛
فقطیکبارکافیاست ازتهدل خدا روصداکنید
دیگرمالخودتـاننیستید مـالاومیشوید!💐🕊
-#شهیدامیرحاجامینی📝
🕊#شهیدانه🥀
دست بیماران گرفتن...
برطبیبان واجب است...
من زِ پا افتادهام...
دستم نمی گیری طبیب؟...
#شهید_محسن_حججی