eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
228 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.3هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
بنام مرد 🇵🇸
#برای‌مردی‌که‌شهادت‌را‌می‌پرستید😍 اگر کسے . . . میخواهد مرا یاد کند سه بار بگوید: یا زهرا سلام الله
🌹 ساعت حدود 12 ظهر 22 آبان 95 در حوالی حلب در منطقه ای مشهور به بنیامین که به تازگی از دست دشمن داعشی آزاد شده، خانواده‌ای سوریه ای از آقا جواد جهانی و حسین آقا هریری و آقا محمدحسین بشیری از محافظان و مدافعان منطقه می خواهد برای خنثی کردن مین‌های تله ای داخل خانه شان که توسط دشمن کار گذاشته شده به دادشان برسند. حسین آقا هریری که تخریبچی گروه است برای این کار پیشقدم می شود و جواد و محمد حسین هم به کمک اش می روند. اما ماجرای این مین با مین های دیگر متفاوت است. این مین به تله های انفجاری متعدد در قسمت های مختلف خانه مجهز شده است. 150 متر جلوتر از این خانه، جاسم دیگر همرزم و رفیق این سه نفر مشغول دیده بانی و بررسی منطقه است. ساعتی می گذرد و در بی سیم خبری از صدای حسین و جواد و محمد حسین نمی آید. آن ها همین دو ساعت قبل با هم در طبقه سوم یکی از ساختمان های محلی پای روضه خوانی حاج احمد واعظی بودند. فیلم های آن روضه خوانی هست. حاج احمد از امام رضا(ع) می خواند. برو بچه های مشهدی همه دور هم نشسته اند و حال و هوای حرم امام رضا(ع) به سرشان زده است. حاج احمد می خواند و بچه ها هق هق گریه هایشان بلند است. در این بین جواد و حسین که جلوی حاج احمد نشسته اند انگار بیشتر از بقیه در حال و هوای خودشانند. حاج احمد می گوید: بعد از این که چند بیتی در مدح آقا امام رضا(ع) خواندم، روضه حضرت رقیه و علی اصغر شش ماهه هم نصیب مان شد. جواد جهانی دقیقا جلوی من بود و آن قدر حال و هوای عجیبی داشت که بعدها وقتی فیلم این روضه خوانی را می دیدم، این حس و حال جواد جهانی بیشتر برایم جلب توجه می کرد، انگار جواد جهانی و حسین هریری در همان روضه خواسته شان برای شهادت را از اهل بیت (ع) گرفتند ♡◇| @shahid_javad_jahani1
✨ ما دوره شده بودیم توسط عده‌ای از ذاکرین اهل‌بیت توی شهر زنجان که خب همه زبان شیرین ترکی و ما هم بلد نبودیم. +حاج آقا! تو ترکی واقعاً بلد نیستی؟ +آخر تو چه روضه‌خوانی هستی ترکی زبان روضۀ اهل‌بیت است؟ _باباجان! بلد نیستم خب چیکار کنم؟ _من همین‌جوری نمی‌فهمم ولی گریه می‌کنم با زبان شما.  +نه حاج آقا! باید بخوانی باید بلد بشوی ، دیگر داشت کار به جاهای باریک می‌کشید. +ما گفتیم آقا! ما بلد نیستیم. _نه باید یاد بگیری. +گفتم بابا! من قبول دارم، می‌دانم ترکی زبان شیرینی است من قبول دارم. _نه آقا! تو که بلد نیستی چه‌جوری زبان شیرین...؟ +گفتم بگذارید من یک چیزی به شما بگویم، اگر خدا تسبیح دستش بگیرد نعوذبالله ذکر بخواهد بگوید خطاب به بنده هایش چی می گوید؟ یکی گفت «تبارک‌اله احسن الخالقین»، گفتم آن ذکر نیست آن یک‌بار گفت بس است دیگر، هر کی یک چیزی گفت. +گفتم نه! یک ذکری من فکر کردم برای خدا که بر اساس استدلالات عمیق عرفانی می‌توانم برای‌تان ثابت کنم، اگر خدا بخواهد نعوذبالله ذکر بگوید،  مدام خطاب به بنده‌اش یک کلمه می‌گوید، که نه عربی‌اش خوشگل است، نه فارسی‌اش، ترکی‌اش قشنگ است، گفتند چیست؟ گفتم خدا لحظه به لحظه میگوید : مَنَ باخ! مَنَ باخ♥️🌿✨ آقا! اینها خودشان را می‌زدند ، گفتم دیگر کم آوردید؟ گفتند آره آقا! کم آوردیم و قصه حل شد و ما به سلامتی عبور کردیم. [استاد پناهیان] |🌿@BAMBenamemard
علی کوچولوی جواد💞 با علی فرزند هشت ساله آقا جواد جهانی هم‌صحبت می شوم. هنوز حال و هوای بازیگوشی کودکانه اش را دارد. می گوید با پدرم خیلی صحبت می کنم. تازه دلم هم برایش تنگ می‌شود. وقتی با مادر یا پدر بزرگم سر مزارش می روم آن جا بیشتر با پدرم صحبت می کنم. به او می گویم: «باباجون دلم برات تنگ شده… چرا نمیای توی خوابم؟!…». وقتی از علی می خواهم از خاطرات پدرش بگوید، کمی فکر می کند. انگار از دو سال قبل تا حالا بخشی از خاطرات پدرش را فراموش کرده ولی بازی هایش با پدر را هنوز خوب به یاد دارد، یکی دیگر از خاطرات پدر را هم خوب به یاد دارد که این یکی را قبلا هم از اوشنیده ام؛ «وقتی تلویزیون سخنرانی های رهبر رو پخش می کرد، بابام می نشست و خوب گوش می داد…». از علی می پرسم اگر همین الان پدرت را ببینی به او چه می گویی؟ در پاسخ ام کمی فکر می کند و خیلی مطمئن می گوید: «خب اول که می پرم توی بغل اش و می‌بوسم اش و توی بغل اش می مونم… آخه دلم براش خیلی تنگ شده…». با همین جملاتش به سوالم پاسخ می دهد و پاسخ سوال من را همین می داند و تمام. علی با این که چند سال هم از خواهرش فاطمه کوچک تر است اما فاطمه درباره علی این طور برایم می گوید: «علی با این که کمی بازیگوشه ولی خیلی حواسش به من هست و هوای من رو خیلی داره… علی یک داداش خیلی خوبه برای من…». کانال رسمی شهید بزرگوار در ایتا👇🏻💞💞 @shahid_javad_jahani1 ∞♡@BAMBenamemard♡∞
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* سلام، امروز برای گرفتن بسته ای رفتم بازار، توی خیابانی که داشتم میرفتم یک لحظه چشمم خورد به دختری که موهاشون کاملا ازجلو و پشت مشخص بود و حجاب خیلی نامناسبی داشت. خواستم چیزی بگم ولی چون که همراه داشتن و رفت و آمد زیاد بود و من هم عجله داشتم، چیزی نگفتم و فقط اخم کردم و گذشتم، بسته رو تحویل گرفتم و اومدم بیرون. دیدم دختره به همراه خواهرشون وارد مغازه شدن، دنبالشون رفتم و واردمغازه ای که بودن شدم و چند تا قیمت گرفتم یه کم منتظر شدم تا ازخواهرشون فاصله بگیرن و برم و تذکرم رو بدم (نمیخواستم توی جمع تذکر بدم که خجالت زده بشه یاحالا اونی که همراهشه کاسه داغ تر از آش بشه و جبهه بگیره) رفتم بیرون و خودم رو با چسب بسته درگیرکردم که مثلا باز نمیشه😬 دختره رو صداکردم که عزیزم میشه یه لحظه بیایید چسبش روبرام بازکنید.(کارسنگینی بود🤭) وقتی اومد، بهشون گفتم ماشاءلله چقدر زیبائید و خدا این همه زیبایی بهتون داده، یکی از راه‌های شکرگذاری و قدردانی از نعمت های خداوند محافظت و نگهداری درست از اون نعمت هاست. شکر زیبایی شما هم حجابتون هست، پس حجابتونو رعایت کنید😊خیلی ازحرفم خوشش اومد و انگارمنتظر این حرفها بود که بشنوه💐 گفت من اهل این شهر نیستم وخودمم چادری بودم تو رو که با چادر دیدم به خواهرم گفتم کاش منم چادرمو میپوشیدم😓 ممنون که بهم گفتی و چشم دیگه حواسم هست و رعایت میکنم..😍 خواستم بگم که نمیدونم چقدر سکوت کردیم و بی‌تفاوت رد شدیم که دختری که دیروز چادری و محجبه بود چادرشو میزاره گوشه کمد و با موهای بیرون ریخته و حجاب نامناسب درمنظرعمومی و جلو چشم همه حاضرمیشه💔 هرچه بیشترسکوت کنیم روز به روز بیشتر شاهد عوض شدن ارزش ها هستیم. 🌷من اگربرخیزم.... تواگربرخیزی... همه برمیخیزند....! 🌷من اگر بنشینم.... تواگر بنشینی..... چه کسی برمی خیزد...؟! 💎مرکز تخصصی آموزش و احیای واجب فراموش شده... ‌╔═💎💫═══╗ @aamerin_ir ╚═══💫💎═╝ 📡به کانال آمرین بپیوندید ∞♡@BAMBenamemard♡∞
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 💌 ✍🏻تاسوعای سال ٩٢ بود، بهمون خبر دادند، بچه‌ھای ‏مقاومت، عملیاتی وسیعی تو منطقه ‏زینبیه، اطراف منطقه ‏حجیره کردند وتروریستهارو‌سه‌کیلومتری‌از اطراف حرم مطهر خانم زینب ( سلام‌اللھ‌علیها )، دور کردند. صبح زود رفتیم اونجا و محمودرضا رو هم دیدیم و خیلی از عملیاتی ‌که‌منجر به‌تامینِ امنیت‌ حرم‌ خانوم شده بود، خوشحال‌بود✌️🏻 ‏پرچم سیاهی تو دستش بود و می گفت : خودم از بالای اون ساختمون پایین آوردم. به اون ساختمون نگاه کردم دیدم پرچم سرخ یاابالفضل(؏) رو جاش به اهتزاز در آورده بود رسیدیم خیابون جلوی حرم که دو سال احدالناسی جرات رد شدن ازش رو نداشت.. چونکه تک تیراندازها حسابش رو می رسیدند و حالا با تلاش محمودرضا و دوستاش، امن شده بود. رفتیم وسط خیابون، رو به حرم ایستادیم، دیدم محمودرضا داره آروم گریه می کنه و سلام می ده: سَلامٌ عَلى سَیِّدَتِنا وَمَولاتِنا زَینَب بِنت أمیرِالمُؤمِنین عِلیّ‌بنِ‌أبی‌طالِب، وَرَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه✋🏻💔 🕌 •°🕊🌹🍃••• 💛✨ ∞♡@BAMBenamemard♡∞
📻¦ - امیرالمومنین‌ علـے ‹ع› فرمودند : جلوس من در مسجد از سکونت در بهشت برایم بهتر است، زیرا اقامت من در بهشت موجب خوشنودی من است، اما بودن من در مسجد موجب رضا و خوشنودی خداست ! • هنوز مدرسه ابتدایی می‌رفت کہ پایش به مسجد باز شد. آن اوایل تفریحی می‌رفت و براۍ اینکہ سرگرم باشد؛ اما کم‌کم حضورش همیشگی شد. اگر شیفت صبحی بود بعدازظہرها می‌رفت، اگر بعدازظہری بود، وقتی تعطیل می‌شد کیف و کتابش را در خانه گذاشتہ و نگذاشتہ دوباره سمت مسجد راھ می‌افتاد . پنج‌شنبه و جمعه‌هایش هم در مسجد می‌گذشت. علی پاۍ ثابت مراسم‌ها و برنامه‌هاۍ فرهنگۍ مسجد فاطمه‌الزهرا بود. همه می‌گفتند علی مـرد ڪوچک است، در او بچگی نمی‌بینیم. روح بزرگی داشت و حرف‌هایی می‌زد که از سنش بزرگ‌تر بود🌼🍃:) ¦ ∞♡@BAMBenamemard♡∞
مادر شهید: روز مادر بود... میدانستم آرمان یادش نمیرود... آمد توی خانه پیشم؛ گفت مامان چشمات رو ببند. گفتم چی کار داری؟ گفت حالا شما ببند. چشم هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به بوسیدن دستم... گفتم: مادر نکن! دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ رو توی دستانم گذاشت و گفت: مبارکه! الانم اون انگشتر رو در دست دارم بعد رفت پایین پام که پاهام رو ببوسه اجازه نمیدادم میگفت: مگه نمیگن بهشت زیر پای مادرانه! دوست نداری من بهشت برم؟! @BAMBenamemard
[✍🏻| 🌿] پــدرش خــیلــۍ جــۅاد را دوسـت داشـت♡ جــواد همیــشـھ مے گفـت: "مـن مـیرم؛امـا برادرانــم هـسـتـند" امــا پدرش در جــواب مے گفت:🌿 "هـــر گُـل یڪ بـویۍ دارھ!مــن خـیلـۍ واسـت زحــمـت ڪشـیـدم!دوســت ندارم برۍ💔" {س} 𝒔𝒂𝒉𝒊𝒅_𝒋𝒂𝒉𝒂𝒏𝒊/شهید‌جهانی
[✍🏻| 🌿] صــبـح روز شـھـٰادت،قــبـل از آوردن خــبــر شــھــادت جــواد آقــا در حـال دیـدن گزارش شھـید خــزائۍ در ســوریہ بـودم..🍁' همـانطـور ڪھ پشـت ســرش چـیـزۍ مـنـفجـر میـشد بـا خـودم گـفـتم هــر لـحـظہ مـمڪن اسـت شھــــ🥀ــید شــود.. عــصـر مـتـوجھ شـدم ڪہ ایـشــون هــم شـھـیـد شدنـد'💔' دلــم خــیــلۍ آشــفـتہ شـد در حــٰالۍ ڪہ خـبـر نداشــتم همــسرم یڪ سـاعت قـبل از شھــید خـزائۍ،دعــوت حــق رو لبــیڪ گـفـتھـ"💔🥀" راوی:همسر‌شهید {س} 𝒔𝒂𝒉𝒊𝒅_𝒋𝒂𝒉𝒂𝒏𝒊/شهید‌جهانی
🍃 در آخـرین تمـاس تـلـفُنـۍ بھ همسـرش گفـت:ッ حلـب خیـلے شلـۅغ هسـت ۅ مـَن راضـے هستـم بھ رضـٰاۍ خدا🙃 دۅسـت دارم در شھـٰادتـم هـرڪسۍ میـخۅاهـد گـریھ ڪند بھ یـٰاد حضـرت زھـرا {س} بـٰاشد ۅ سھ مرتبـھ اســم ایشــٰان را صـدا ڪُنـد(: [شهید جواد جهانی...(:] 𝒔𝒂𝒉𝒊𝒅_𝒋𝒂𝒉𝒂𝒏𝒊/شهید‌جهانی
[✍🏻| 🌿] صــبـح روز شـھـٰادت،قــبـل از آوردن خــبــر شــھــادت جــواد آقــا در حـال دیـدن گزارش شھـید خــزائۍ در ســوریہ بـودم..🍁' همـانطـور ڪھ پشـت ســرش چـیـزۍ مـنـفجـر میـشد بـا خـودم گـفـتم هــر لـحـظہ مـمڪن اسـت شھــــ🥀ــید شــود.. عــصـر مـتـوجھ شـدم ڪہ ایـشــون هــم شـھـیـد شدنـد'💔' دلــم خــیــلۍ آشــفـتہ شـد در حــٰالۍ ڪہ خـبـر نداشــتم همــسرم یڪ سـاعت قـبل از شھــید خـزائۍ،دعــوت حــق رو لبــیڪ گـفـتھـ"💔🥀" راوی:همسر‌شهید {س} 𝒔𝒂𝒉𝒊𝒅_𝒋𝒂𝒉𝒂𝒏𝒊/شهید‌جهانی