🌴#خاطرات_شهیدانه✨
میخواستیم بابک رو اذیت کنیم
هم تو غذاش هم تو نوشابش رو پر فلفل کردیم غذارو خورد، دید تنده میخواست تحمل کنه بزور با نوشابه بخوره.
نمیدونست تو نوشابش هم فلفلداره
نوشابه رو سرکشید یهو ریخت بیرون...
قیافش در اون لحظه خیلی خندهدار شده بود همه ما ترکیدیم از خنده خودشم میخندید..
و بابک هیچوقت این کارمونو تلافی نکرد🙃
#شهید_بابک_نوری🕊
🌴#خاطرات_شهیدانه✨
دستش قطع شد ، امّـا...
دست از یاری امامزمانش برنداشت
در کربلای چهارمثل اربابش فرمانده بود
فرماندهٔ قلبها، باچهره نورانے اش جز لبخند چیزی نمیگفت🙃💚
#شهید_حسین_خرازی❤️🕊
🌸 #خاطرات_شهیدانه 🍃
🌹#شهیدبابکنوری
هم خدمتی شهید:
یادمه یه بار یه بنده خدایی واسه نماز ظهر توی حسینیه پادگان دکمه های پیراهنش رو باز کرد؛ بابک بهش گفت:
"میدونم هواگرمه ولی احترام حسینیه رو نگهدار؛ قراره نماز بخونیم"
هنوز حسینیه زیاد شلوغ نشده بود.اون بنده خدا هم با حالت بدی بهش گفته بود:
برو من اعصاب ندارم ....همینی که هست...
بابک اومد کنار من جریان رو گفت .
منم بهش گفتم:ولش کن به ما چه، حوصله داریا....یه نگاه بهش بنداز اون عادتشه بیخیال..
🧡بابک داشت امر به معروف میکرد.....اما من و اون بنده خدا فکر پنکه و خلاص شدن از این حالت بودیم❗️😞
∞♡@BAMBenamemard♡∞
🌴#خــاطرات_شهیدانه 🕊
تو آموزش باهم آشنا شدیم یادمه یکم آبان باهم رفتیم تهران. یک شب تهران موندیم یکی از بچه ها یه برگه پیدا کرد آورد پیشمون وقتی برگهرو برگردوند دیدم عکس سه تا شهید روش چاپ شده بابک برگهرو گرفت کلی گریه کرد...
"گفت ینی میشه منو بخرید؟؟
یکی از دوستان گفت بابک ان شاءالله اول تو شهید بشی بعد من🙂
.
.
الان که اون دوستمو میبینم میگه ای کاش میگفتم اول من شهید شم بعد بابک :)💔
راوی:دوستشهیدمدافعحرم
#شهید_بابک_نوری 🧡
∞♡@BAMBenamemard♡∞