هدایت شده از تایم دوم یکشنبه
با حرص گفتم
-#خیلی_پرویی.مثل اینکھ #یادت رفتھ امروز کھ جوری ضایعم کردی!
بازم دستاش دورم حلقھ شد و زمزمھ کرد
-خودت چی؟جلوی #شوھرت از #عشق غیر ممکنت میگی.بھ خاطر #ازدواجمون #عشقت غیر ممکن شده؟
#مات نگاھش کردم.اون چھ برداشتی از حرفام کرده بود؟نگاھش کردم و خواستم بگم #منظور من خودش بود اما بھ خودم اومدم... ھمین مونده بود بفھمھ من #دوستش_دارم. عقب رفتم و با اخم گفتم
-انقدر #بی_شعوری کھ بھ #خاطر اینکھ از #عشقم گفتم از کلاس میندازیم بیرون؟
#اخماش بیشتر در ھم رفت و گفت
-کیھ اون #عشقی کھ با #ازدواج با من غیر ممکن شده؟ھوم؟شایان؟
سری بھ طرفین تکون دادم و گفتم...😨👇
https://eitaa.com/joinchat/915996808C5ce34792bb
رمان جذاب #ازدواج_اجباری🙈👆