#معرفےڪتاب
#ساره
روایت زندگی همسر شهید علی خداداد، ساره نیکخو
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
کتاب ساده قلم روان و بیان دلنشینی دارد که با روایتی داستانی شما را به دنیای امیدها و آرزوها و رنج های یک همسر شهید میبرد. ساره نیکخو در این کتاب از سالهای کودکیاش، دوران مدرسهاش در سالهای انقلاب و جنگ و ازدواج و زندگی مشترکش با سردار شهید علی خداداد میگوید
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
برشی از کتابッ
فرو ریختن خانه را میدیدم، ولی چیزی نمیشنیدم. داخل اتاقهای خانه بیهوا و بیهدف میچرخیدم.
وسایل خانه را که تکهتکه با علیآقا جمع کرده بودیم نگاه میکردم.
آن لحظه حس کردم تنها روی زمین ایستادهام و کس دیگری روی کره زمین نیست.
هیچکس نیست. به خدا گفتم: «خدا! الان من که را صدا بزنم؟ به کجا چنگ بزنم و خودم را نگهدارم؟»
@BAMBenamemard
#معرفےڪتاب
#مسافرڪربلا
کتاب حاضر، شرح زندگی نوجوانی است که امام راحل الگوی او قرار گرفت. علیرضای این کتاب، یکی از کسانی است که ره صدساله عارفان را یک شبه طی کرد و خود چراغی شد برای آیندگان. جمعی از دوستان و همرزمان، برادران و مادر این شهید، خاطراتی از وی نقل کرده اند که در این کتاب به رشته تحریر درآمده است. در پایان کتاب نیز تعدادی عکس از شهید و برخی دوستان و همرزمان و مادرش آورده شده است
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
برشۍازڪتابッ
گزیده
چهارساله بود ، مریضی سختی گرفت . پزشکان جوابش کردند . گفتند این بچه زنده نمی ماند .
پدرش او را نذر آقا ابالفضل کرد روز بعد به طرز معجزه آسایی شفا یافت! هرچه بزرگتر می شد ارادت قلبی او به قمر بنی هاشم بیشتر می شد.در جبهه مسئول دسته گروهان ابالفضل از لشکر امام حسین بود.
علیزضا کریمی 16 سال بیشتر نداشت . آخرین باری که رفت جبهه گفت : راه کربلا که باز شد بر می گردم ، پانزده سال بعد همان روزی که اولین کاروان به طور رسمی به سوی کربلا می رفت پیکرش بازگشت .
آمده بود به خواب مسئول تفحص گفت : زمانش رسیده که من برگردم ! محل حضورش را گفته بود!!
عجیب بود پیکرش به شهر دیگر منتقل شد. مدتی بعد او را آوردند . روزی که تشییع شد تاسوعا بود روز ابالفضل(ع)
@BAMBenamemard