eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
241 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
بنام مرد 🇵🇸
💠| یــادت باشد  #Part_34 همکارش تماس گرفت که سر کوچه منتظر است. سریع حاضر شد. یک لباس سفید با راه
💠| یــادت باشد  و حالا دوباره خداحافظی، دوباره کوچه و این بار حمید! با دست اشاره میکرد که داخل بروم، ولی دلم نمی‌آمد. در سرم صدای فریادم را می‌شنیدم که داد میزد: حمید! آهسته تر. چرا اینقدر با عجله داری میری؟ بذار یه دل سیر نگاهت کنم؟! ولی اینها فقط فریاد های ذهنم بود. چیزی که حمید میدید نگاهم بود که تک‌تک قدم هایش را تا سر کوچه دنبال می‌کرد. پاهایش محکم و با اراده قدم بر می‌داشت. پاهایی که دیگر هیچ وقت قسمت نشد راه رفتنشان را ببینم. خودم را از پله ها بالا کشیدم و وارد خانه ای شدم که همه چیزش حمید را صدا میکرد. گویی در و دیوار این خانه از همیشه دلگیرتر شده بود. خانه ای که تا حمید بود با همه کوچکی‌اش دنیا دنیا محبت و مهربانی داشت. نفس کشیدن برایم سخت بود. خانه به آن با صفایی بعد از رفتن حمید برایم تنگ و تاریک شده بود. اذان که شد سر سجاده خیلی گریه کردم. بعد از نماز قرآن را باز کردم تا با خواندن آیاتش آرام بگیرم. نیت کردم و استخاره زدم. همان آیه معروف آمد که: ما شما را با جان ها و اموال می‌آزماییم، پس صبر پیشه کنید .... با خواندن این آیات کمی آرام‌تر شدم. با همهٔ وجود از خدا خواستم تا مرا در بزرگترین آزمون زندگی‌ام رو سفید کند. سجاده را که جمع کردم، چشمم به مُهرهایی افتاد که حمید روی اُپن گذاشته بود. به آنها دست نزدم. با خودم گفتم: خود حمید هر وقت برگشت، مُهر ها رو بر می‌داره. هر چیزی را که دست زده بود، آویزان کرده بود و یا جایی گذاشته بود، همان‌طور دست نخورده گذاشتم بماند .... •♡• •♡• •┈┈••✾•◈◈◈◈◈◈◈◈◈•✾••┈┈• ✒️ ★᭄ꦿ↬@BAMBenamemard🍃 •┈┈••✾•◈💠◈•✾••┈┈• کپی آزاد√ انتشار خوبیها صدقه جاریه🌿:)