eitaa logo
بنام مرد 🇵🇸
242 دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
129 فایل
تاریخ شروع کانال :99/10/13 اسم کانال مخفف اسم شهداست ب: بابک ن: نوری ا : احمد م: مشلب م: محمد ر: رضا د : دهقان ادمین ↶ @FB_135_18 تبادل‌و‌مدیر ↶ @Shahidehdahe80
مشاهده در ایتا
دانلود
💛✨ قبول میکند باهم برویم بیرون؛ قبل از اینکه در را باز کنم، صدایی شبیه برخورد یک دست با یک صورت میشنویم؛ قدم تند میکنم تا زودتر از یکتا پایین بروم، از دیدن پدر یکتا با آن حالت خشمگین، و بدتر از آن با دیدن حامد سربه زیر و برافروخته، نفسم میگیرد، عمه هم حالش بهتر از من نیست؛ چشمم از دست راست حامد که روی صورتش مانده، پایین می آید تا دست چپش که مشت شده، یکتا که پشت سر من ایستاده، جیغ کوتاه و خفیفی میکشد و دستش را مقابل دهانش میگیرد، حامد نگاهی به من و بعد به یکتا می اندازد؛ به اندازه چند ثانیه نگاهش روی یکتا میماند و بعد میرود؛ تمام خشمش را در دست مشت شده اش دیدم؛ اما خدا را شکر که ندیدم. یکتا آرام میگوید: بابا... پدرش با خشم به سمتش برمیگردد: بدو بریم! یکتا چند قدم به سمت پدرش برمیدارد، پدرش جلو میآید و دستان یکتا را میگیرد و دنبال خودش میکشد، حتی مهلت نمیدهد خداحافظی کنیم. با صدای بسته شدن در، میروم به اتاق حامد، نماز میخواند، عادت دارد نماز ظهر و عصرش را جدا بخواند؛ مینشینم تا نمازش تمام شود، پشتش به من است؛ سلام میدهد و تسبیحات میگوید؛ تسبیحاتش تمام میشود، دوباره سجده میرود؛ کاش بازهم نماز بخواند و ذکر بگوید تا نگاهش کنم، نماز خواندنش را دوست دارم؛ مثل همان شب، اردوی راهیان نور، داخل قبر شهید گمنام. از همان وقت دوست دارم نمازهایش را با نگاهم ببلعم! انقدر نمازهایش را دوست دارم که دلم نمیخواهد حرف بزنم تا تمامش کند. ........
💛✨ سجاده را که جمع میکند متوجه من میشود؛ دوباره سرش را پایین میاندازد و سجاده را کناری میگذارد. نه من میتوانم حرفی بزنم و نه او چیزی میگوید. پشت میز تحریرش مینشیند و میگوید: جانم؟ امر؟ ناخوش است. هیچ نمیگوییم تا چشمانمان حرف بزنند؛ نمیدانم چند دقیقه میگذرد که حامد میگوید: چیو نگاه میکنی؟ خوشتیپ ندیدی؟ این یعنی بیشتر از این نگاهش را نخوانم؛ همراهش را برمیدارد: برای عید که برنامه نریختین؟ - چطور؟ - میخوام ببرمتون یه جای خوب! و چشمک میزند. - کجا؟ - این دیگه جزو اسناد طبقه بندی شده ست! ° ° تا وقتی که دستمان را گرفت و برد فرودگاه هم نفهمیدیم چه خبر است. خودش برید و دوخت و پای پروازی که چندان شبیه پروازهای عادی مسافربری نبود، گفت دارم میبرمتان دمشق! هنوز یک ساعتی تا پایان پرواز مانده. شوق زیارت را در چشمان عمه میبینم؛ میدانم چشمان عمه هم مثل من برق میزند؛ اصلا وقتی حامد گفت میرویم دمشق، دلم میخواست سرتاپایش را ببوسم. ........
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10 پارت دیگر رو داخل اکیپ میذارم🌿✨
https://harfeto.timefriend.net/16469999399708 نظراتتون در مورد رمان ✨ پاسخ داخل اکیپ🍃
☺️ 💥امام زمان عباس میخواد تا ظهور کنه دارن میلیونهاااا دلار هزینه میکنن تا تو عباس نباشی 👈عباس بود ؟؟؟ 👌خواهرم، برادرم پاکدامن باش!عفت داشته باش! کار سخته همینه! ☹️مبادا گناهی بکنی که سرت پایین باشه شرمنده امام زمانت بشی.😞 🤨شرایط ازدواج نداری،اذیت میشی؟ ❌از محرکها دوووووری کن!🏃‍♂ ⁉️اینهمه هزینه رو غرب واسه چی میکنه؟؟ طرف بیاد آبروی خودشو ببره ،تصویر برهنه اش رو بزاره تو اینترنت... فکر کردی مفتی اینکارو میکنن😏 🤔برای چی اینهمه هزینه میکنه؟؟؟💰💵 ✔️'برای اینکه تو نباشی' "عباس پاکدامن بود، بود" به همین دلیل تونست به امام زمانش کمک کنه... امام زمان هم میخواد تا ظهور کنه✌️ 👤•.استاد رائفی پور•. ♥❧  ∞♡@BAMBenamemard♡∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از بنام مرد 🇵🇸
‌‌﴿بــِسْـــمـِ‌‌‌ ࢪَبـــِ الـَـبـْخَــنْدِ مَـــهـــد؎ツ♥️﴾