رنگینڪمان🌈 برفراز گنبد ارباب|۱بھمن۱۳۹۹|۶جمادےالثانے۱۴۴۲
#جمعه
داستان_من_و_کبوتر_و_حرم_علیمی_Haram(2).mp3
5.99M
قشنگه دلی گوش کنین...
°
میدانی حاجیجان!
یک قسمت از ترکشهایت بماند پای حساب کوچههای مدینه!
در جبهه بسیجیهایت پشت لباسشان مینوشتند:
میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم!
درد پهلو و کمرت، باشد به نیابت از مادر!
یک قسمت از ترکشهایت بماند پای حساب جگر تکه تکهی حسن؛ درد سینهی سوختهات!
یک قسمت از ترکشهایت بماند پای روضهی ارباب تشنه لبت اباعبدالله، پای روضهی غریب مادر، حسین؛
دستان قطع شدهات پیشکش علمدار!
پاهای قطع شدهات، بدن تکه تکه شدهات، سر جدا شدهات؛
همهاش پای قاسم، علیاکبر، علیاصغر(علیهمالسلام)
°
درد ترکشهایت آرزوی خودت بود؛
دردی که اماممان، حجةابنالحسن(ارواحنا له الفداه)
از حال مردمان میکشد.
از قلّت خوبان و کثرت دشمنان!
از دینداری بال پشهای مسلمانان
از گناهان مردمانش!
و شهادت خوب عاقبتی است
برای یاران خالص و صادق ایشان
یا لیتنی کنت معکم...
هنیئاً لک حاج قاسم
.
.
.
📎پ ن: قسمتی از کتاب "حاج قاسم"
نویسنده خانم نرجس شکوریان فرد
.
#رمان📖
#قسمت_یازدهم1⃣1⃣
از روزه گرفتن منع شده بودم اما به معنای عقب نشینی نبود!
صبح از جا بلند می شدم، بدون خوردن صبحانه! فقط یه لیوان آب
همین قدر که دیگه روزه نباشم ...
و تا افطار لب به چیزی نمی زدم ...
خوراکی هایی رو هم که مادرم می داد بین بچه ها تقسیم می کردم. یک ما، غذام فقط یک وعده غذایی بود ...
برای من اینم تمرین بود، تمرین نه گفتن، تمرین محکم شدن، تمرین کنترل خود...!!!
بعد از زنگ ورزش؛ تشنگی به شدت بهم فشار آورد ...
همون جا ولو شدم روی زمین سرد؛ معلم ورزش مون اومد بالای سرم ...
- خوب پاشو برو آب بخور ...
دوباره نگام کرد ...
حس تکان دادن لب هام رو نداشتم ...
- چرا روزه گرفتی؟ اگر روزه گرفتن برای سن تو بود خدا از 10 سالگی واجبش می کرد
یه حسی بهم می گفت الانه که به خاطر ضعف و وضع من به حریم و حرمت روزه گرفتن و رمضان خدشه وارد بشه نمی خواستم سستی و مشکل من در نفی رمضان قدم برداره ...
سریع از روی زمین بلند شدم ...
- آقا اجازه ... ما قوی تریم یا دخترها؟
خنده اش گرفت ...
- آقا ... پس چرا خدا به اونها میگه 9 سالگی روزه بگیرید اما ما باید 15 سالگی روزه بگیریم؟ ما که قوی تریم ...
خنده اش کور شد ...
من استاد پرسیدن سوال هایی بودم که همیشه بی جواب می موند ...
این بار خودم لبخند زدم ...
- ما مرد شدیم آقا ...
- همچین میگه مرد شدیم آقا که انگار رستم دستانه بزار پشت لبت سبز بشه بعد بگو مرد شدم ...
- نه آقا ... ما مرد شدیم ... روحانی مسجدمون میگه ... اگر مردی به هیکل و یال کوپال و ... مو و سیبیل بود ... شمر هیچی از مردانگی کم نداشت ... ما مرد بی ریش و سیبیلم آقا ...
فقط بهم نگاه کرد. همون حس بهم می گفت: دیگه ادامه نده ...
- آقا با اجازه تون تا زنگ نخورده بریم لباس مون رو عوض کنیم ...
هر روز که می گذشت فاصله بین من و بچه های هم سن و سال خودم بیشتر می شد ...
همه مون بزرگ تر می شدیم؛ حرف های اونها کم کم شکل و بوی دیگه ای به خودش می گرفت و حس و حال من طور دیگه ای می شد ...
یه حسی می گفت: تو این رفتارها و حرف ها وارد نشو ...
می نشستم به نگاه کردن رفتارها و باز هم با همون عقل بچگی دنبال علت می گشتم و تحلیل می کردم ...
فکر من دیگه هم سن خودم نبود و این چیزی بود که اولین بار توی حرف بقیه متوجهش شدم...
- مهران 10_15 سال از هم سن و سال های خودش جلوتره عقلش، رفتارش و...
رفته بودم کلید اتاق رو بدم که اینها رو بین حرف معلم ها شنیدم نمی دونستم خوبه یا بد اما شنیدنش حستنهایی وجودم رو بیشتر کرد ...
بزرگ ترها به من به چشم یه بچه 11 ساله نگاه می کردن و همیشه فقط شنونده حرف هاشون بودم و بچه های هم سن و سال خودمم هم ...
توی یه گروه ... سنم فاصله بود ... توی گروه دیگه ...
حتی نسبت به خواهر و برادرم حس بزرگ تری رو داشتم که باید ازشون مراقبت می کردم علی الخصوص در برابر تنش ها و مشکلات توی خونه ...
حس یه سپر که باید سد راه مشکلات اونها می شد ...
دلم نمی خواست درد و سختی ای رو که من توی خونه تحمل می کردم اونها هم تجربه کنن ...
حس تنهایی ... بدون همدم بودن ... زیر بار اون همه فشار ... در وجودم شکل گرفته بود و روز به روز بیشتر می شد ...
برنامه اولین شب قدر رو از تلوزیون دیدم ...
حس قشنگی داشت!
شب قدر بعدی ... منم با مادرم رفتم ...
تنها ...!
سمت آقایون یه گوشه پیدا کردم و نشستم ...
همه اش به کنار دعاها و حرف های قشنگ اون شب، یه طرف ... جوشن کبیر، یه طرف ...!
اولین جوشن خوانی زندگی من بود ...
- یا رفیق من لا رفیق له ...
یا انیس من لا انیس له ...
یا عماد من لا عماد له ...
بغضم ترکید ...
- خـــدایـــا ...!!!
من خیلی تنها و بی پناهم رفیق من میشی...؟
#ادامه_دارد
#حال_خوش_خواندن📚
┄┄┅┄ ✶✶★ ❀ ★✶✶┄┅┄┄
#رمان📖
#قسمت_دوازدهم2⃣1⃣
توی راه برگشت توی حال و هوای خودم بودم که یهو مادر صدام کرد ...
- خسته شدی؟
سرم رو آوردم بالا ...
- نه ... چطور؟
- آخه چهره ات خیلی گرفته و توی همه
- مامان ... آدم ها چطور می تونن با خدا رفیق بشن؟ خدا صدای ما رو می شنوه و ما رو می بینه اما ما نه ...
چند لحظه ایستاد ...
- چه سوال های سختی می پرسی مادر، نمی دونم والا... همه چیز را همه گان دانند ... و همه گان هنوز از مادر متولد نشده اند ... بعید می دونمم یه روز یکی پیدا بشه جواب همه چیز رو بدونه ...
این رو گفت و دوباره راه افتاد اما من جواب سوالم رو گرفته بودم ... از مادر متولد نشده اند ... و این معنای " و لم یولد " خدا بود ...
نا خودآگاه لبخند عمیقی صورتم رو پر کرد ...
- خدایا ... می خوام باهات رفیق بشم ... می خوام باهات حرف بزنم و صدات رو بشنوم ... اما جواب سوال هام رو فقط خودت بلدی ... اگر تو بخوای من صدات رو می شنوم ...
ده، پانزده قدم جلو تر ... مادرم تازه فهمید همراهش نیستم... برگشت سمتم ...
- چی شد ایستادی؟
و من در حالی که شوق عجیبی وجودم رو پر کرده بود ... دویدم سمتش ...
هر روز که می گذشت ... منتظر شنیدن صدای خدا و جواب خدا بودم ... و برای اولین بار ... توی اون سن ... کم کم داشتم طعم شک رو می چشیدم ...
هر روز می گذشت ... و من هر روز ... منتظر جواب خدا بودم ...
گاهی عمق شک به شدت روی شونه هام سنگینی می کرد ... تنها ... در مسیری که هیچ پاسخگویی نبود ... به حدی که گاهی حس می کردم ... الان ایمانم رو به همه چیز از دست میدم ... اون روزها معنای حمله شیاطین رو درک نمی کردم ... حمله ای که داشتم زیر ضرباتش خورد می شدم ...
آخرین روز رمضان هم تمام شد ... و صبر اندک من به آخر رسیده بود ...
شب، همون طور توی جام دراز کشیده بودم ولی خوابم نمی برد ... از این پهلو به اون پهلو شدن هم فایده ای نداشت ...
گاهی صدای اذان مسجد تا خونه ما می اومد و امشب، از اون شب ها بود ... اذان صبح رو می دادن و من همچنان دراز کشیده بودم ... 10 دقیقه بعد ... 20 دقیقه بعد ...
و من همچنان غرق فکر ... شک ... و چراهای مختلف ... که یهو به خودم اومدم ...
- مگه تو کی هستی که منتظر جواب خدایی؟ مگه چقدر بندگی خدا رو کردی که طلبکار شدی؟ ... پیغمبر خدا ... دائم العبادت بود ... با اون شان و مرتبه بزرگ ... بعد از اون همه سختی و تلاش و امتحان ...حبیب الله شد ...
با عصبانیت از دست خودم از جا بلند شدم ... رفتم وضو گرفتم و ایستادم به نماز ... نمازم که تموم شد آفتاب طلوع کرده بود ... خیلی از خودم خجالت می کشیدم ... من با این کوچیکی ... نیاز ... حقارت ... در برابر عظمت و بزرگی خدا قد علم کرده بودم ... رفتم سجده ... با کلمات خود قرآن ...
- خدایا ... این بنده یاغی و طغیان گرت رو ببخش ... این بنده ناسپاست رو ...
پدرم بر عکس همیشه که روزهای تعطیل ... حاضر نبود از جاش تکان بخوره ... عید فطر حاضر شد ما رو ببره سر مزار پدربزرگ ... توی راه هم یه جعبه شیرینی گرفتیم ...
شیرینی به دست ... بین مزار شهدا می چرخیدم ... و شیرینی تعارف می کردم که ...
چشمم گره خورد به عکسش ... نگاهش خیلی زنده بود ... کنار عکس نوشته بودن ...
- من طلبنی وجدنی ... و من وجدنی عرفنی ... و من عرفنی ...
"هر کس که مرا طلب کند می یابد ... هر کس که مرا یافت می شناسد ... هر کس که مرا شناخت ... دوستم می دارد.. هر کس که دوستم داشت عاشقم می شود ... هر کس که عاشقم شود عاشقش می شوم ... و هر کس که عاشقش شوم ... او را می کشم ... و هر کس که او را بکشم ... خون بهایش بر من واجب است ... و من ... خود ... خون بهای او هستم! "
#ادامه_دارد
°|♥️|°
یامهدےجاݩ♡:
تومپنداࢪکہازیادتۅراخواهمبُـࢪد
منبدۅݩټـو
بہیڪپلڪزدݩخواهممُـرد(:🌻
#اللهمعجللولیکالفرج ✼💚✼
#منجی
♡↷
#تا_حالا_عاشق_شدی؟!
#عشقی که ارزش عاشق شدن رو داشته باشه
عشق زمینی نه....
عشق یعنی:
تو دل شب آروم زمزمه کنی #الهی العفو
چشماتو ببندی و بری #زینبیه
شب که همه خوابن تو آروم سر سجاده #اشک بریزی بگی خدایا روزیم کن حرم
اعتراف کنی #خدایا چقدر ازت دورم
منو بکِش سمت خودت ...
یاد #شهدا و کلی حسرت دیدار روی ماهشون
هر چیز و هر کجایی که بری یاد معشوق بیفتی و دلگیر شی
حسرت یه بار دیدار با #امام_زمان عج
آرامش شبهای جمعه کنار #شهدای_گمنام
#شلمچه_هویزه_طلاییه_فکه_جزیره_مجنون
داشتن #آرزوی شهادت
و در آخر عشق یعنی
روسفیدی پیش #حضرت_زهرا (س)
#به_ابی_انت_وامی_ونفسی_ومالی_وولدی...
التماس دعای #عاشق_شدن ...
4_6001261303375595357.mp3
3.68M
دعای سمات
عصر دلتنگی 🌼🍂
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
بسم رب الشهدا و الصدیقین
کتابچه دعای کمیل، همیشه باهاش بود. بعد از هر نمازی، فرازهایی از دعا را میخواند.
یک بار به شوخی بهش گفتم:آقا محمد، دعای کمیل مال شبهای جمعهست؛ چرا شما هر روز
بعد از هر نمازی دعا میخوانی؟
گفت:«مگر انسان فقط شبهای جمعه، به خدا نیاز دارد؟! ما هر لحظه به خدا احتیاج داریم!
دعا کردن، پاسخ به همین نیاز ماست.
شهید محمدباقر حبیباللهی
🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻🍂🌻
🌻🍂🌻🍂🌻
🌻🍂🌻
🌻
چه لذتی داره وقت نماز…
همسرت بهت اقتدا کنه…
بعد نماز برگردی و بهش بگی:
قبول باشه خانومی…
بعدشم دستاشو بگیری و…
با بند بند انگشتاش…
شروع کنی به ذکر گفتن
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
😍😊🙈☺️
بازم به #بصیرت مردم آمریکا ترامپ رو یه دوره بیشتر انتخاب نکردن:)
گرفتین چی شد که؟
#افول_آمریکا
#طنز_تلخ
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
آنکه قلب مومنی را بشکند سپس برای جبران آن دنیا را به او ببخشد چنین بخششی کفاره گناه وی نخواهد شد.
#به_وقت_حدیث🌱
👈🌸👈بوی پلاک👉🌸👉
حاج حسین یکتا: بچهها به خودتون سخت بگیرید که اون دنیا بهتون سخت نگیرن؛ به خودتون سخت بگیرید که خدا راحت بگیره!
❤️❤️بوی پلاک❤️❤️
حاج حسین یکتا: امروز که دشمنان، تمامقد اومدن به میدان و دارن از همهطرف به ملت ایران فشار میارن، یه دلیل داره: اینکه یقین کردن که کارشان تمام است!
❤️❤️بوی پلاک❤️❤️
حاج حسین یکتا: خودمونُ وقف انقلاب کنیم، وقف آقا کنیم، وقف این مردم کنیم، وقف این نظام کنیم که ایشالا صدای «أنا بقیةالله» بلند شد، بگیر بگیرِ امام زمان شروع شد، آقا تو رو هم بخره، آقا تو رو هم به جیش و لشکر و خیمهی خودش ببره...
❤️❤️بوی پلاک❤️❤️
حاج حسین یکتا: این شهدا اول مراقبت از دلشون کردن، بعد مدافع حرم شدند. چون قلب خونهی خداست. از حرم خدا خوب دفاع کردند که بهشون لیاقت دفاع از حرم حضرت زینب«س» رو دادند.
❤️❤️بوی پلاک❤️❤️
-کتابِخوببخوانیم.
•
#آنبیستوسهنفر...📚
◦•●◉✿بوے پلاڪـــ ✿◉●•◦
~ دبیر عربـے🍃🍃✔️ بہ ما یاد داد کھ
"مـھدۍ " اسم خاصے اسٺ کھ...
تنویـ ـن پذیر است !
اما نگفٺ کھ '' #مـھدے ''؛خاص ترین
اسم اسٺ! کھ تمامِغربتو تنھایـے را
پذیــ ـرا شدھ اسٺ!♥️
•
#اللهمعجلالولیڪالفرج↻🤍|🌱
.
بسم رب الزهرا سلام الله علیها
صل الله علیک یا ابا عبدالله
خیلی ها پیام میدن التماس دعا دارن
همه جور مشکلی هم گفتن
من پناهی بهتر از روضه ها سراغ ندارم
اونایی که گرهای خیلی کور دارید
از چنتا روضه خیلی شنیدم حاجت گرفتن و اتفاقا دایره
یکی هفت شنبه پشت سر هم روضه حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام(اولین باره خدا توفیق داده اين روضه رو شرکت کنم، فردا دومین شنبه ش هست)
یکی نذر روضه حضرت علی اصغر علیه السلام هست که خیلی خیلی سفارش شده
روضه حضرت رقیه و علی اصغر رو به اونایی که از خدا بچه میخوان پیشنهاد میدم
روضه باب الحوائج آقا موسی ابن جعفر هم برای رفع گرفتاری خیلیا متوسل میشن
شاید هر روضه ای کارایی داشته باشه چون اهل بیت کلهم نور واحد
روضه حضرت زهرا سلام الله علیها که گل سر سبد همه ای روضه هاست
چون خود ائمه به مادرشون متوسل میشدن
یه توصیه دیگه هم دارم