#سلاممولایمنمهدیجان🌸🍃
خودم را و روزم را و عزیزانم را هر صبح به دستان مهربان شما می سپارم و ایمان دارم که شما همچون کشتی نجات ، ما را از غرقاب اضطراب ها می رهانید و به ساحل سبز و روشن امید می رسانید ...
من هر صبح دلم را با یاد شما پیوند می زنم و در آسمان آبی مهر شما تا اوج پر می کشم ...
چه غم دارم وقتی شما را دارم ...
#اللهمعجللولیکالفرجالساعه♥️
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@BOYE_PELAK
♥️
بر عالمیان رحمت رحمان زهرا ۜ ست🌱
در هر دو جهان سرور نسوان زهرا ۜ ست🧕
نوری که دهد شاخه ی طـوبی از اوست💐
کوثر که خدا گفته به قرآن زهرا ۜ ست📖
#روزمادر🧿❤️
#میلادحضرتفاطمهزهرا(س)🌱🌸
#مبارکباد
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
@BOEY_PELAK
افلاطون:
در آینه نگاه کن و اگر صورتی زیبا داری کاری انجام بده که مناسب جمالت باشد و اگر صورتت زیبا نیست ، زشتی کردار را بر آن میفزا !
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
@BOYE_PELAK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داشتن يه دل خوش♥️
بهترين نعمته🌹
براتون يه دنيا🌹
دل خوشي آرزومندم😍
@BOYE_PELAK
' السّلامُ على أمي، أوّل الأوطان وآخِر المنافي'
سلام بر مادرم،اولين وطن و آخرين تبعيدگاه...
#محمود درویش🌿°•
@BOYE_PELAK
زنی از خاک، از خورشید، از دریا قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمیتر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمیتر
که قبل از قصۀ قالوا بلی این زن بلی گفتهست
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا سلاماللهعلیها 💞
#روز_مادر💫💞
مبارک باد💫💞
شَلام رُفَگا !😍✋🏻
عِلدِتون مُبالَڪ باچہ!✨
بہ مامایتون تَبلیڪ اُفیتید روجِشونو؟!😬♥️
مَن تِہ با مامایم اومدَم بَلفباجے!😅🌱
🍼بوی پلاک🍼
💌 تو بغل هم شهید شدن...
در عملیات والفجر شهید زینالدین دستور داد گردان سیدالشهدا برن رو ارتفاعات لری. وقتی ما رسیدیم روز بعد بالاسر بچههایی که شب عملیات تو درگیری به شهادت رسیده بودند، بعضیهاشون مجروح شده بودند تو این ارتفاعات؛ همدیگر رو بغل کرده بودن که خیلی سردشون نشه. در حین اینکه خونریزی ادامه پیدا کرده بود، تو بغل هم به #شهادت رسیده بودن. تو بغل هم خشک شده بودند!
وقتی آقا مهدی -شهید زینالدین- رسید، نمیشد اینها رو از هم جداکرد. دوتاییشون رو باهم بلند کردن و گذاشتن رو قاطر، بستند که ببرند عقب و آقا مهدی شروع کرد به گریه کردن...
- به روایت حاج حسین یکتا
•○●بوی پلاک●○•
#بدونتعارف🖐🏻‼️
بجایاستوریگذاشتن
واسهمامانت
ببینکهرفتارتتوخونهباهاشچطوریه
هوم؟!…(:
#حسکردمنیازه…!
#روز_مادر
❤️@BOYE_PELAK
#خدایا
•
اَللّـهُمَّ اِنّی اَسْتَغْفِرُکَ؛
لِما تُبْتُ اِلَیکَ مِنْهُ ثُمَّ عُدْتُ فیهِ...
خدایا مـن #آمرزش میخواهم؛
بـرای #گناهانی که پس از #توبه کردن!
دوباره به آنها دست زدهام...]•
•
#آشوبمآرامشمتویی
@BOYE_PELAK
💢 امام خامنه ای:
شیعه خوب کسی است که حضورامام زمان را حس کند؛
💢و خود را در حضور او احساس نماید؛
این؛به انسان امید و نشاط میبخشد...
#الهم_عجل_لولیک_الفرج❤️
همسنگری! حس می کنی وجود آقا رو!؟
•○●بوی پلاک●○•
ســݪام دوســــتانِ مَــن😷
مَــن میخــوام شُـما رو بــہ یـک مـہمانـۍ دعــوت کــنم😉💫
البــتہ بـہ دلـیل وُجـود ویـروس منحــوس مجـــازۍ هـَست😷👌
مــکان : کانـــال مجازۍدر ایتا راهـ احــمــد❤️
راهـ جـــہــاد❤️
https://eitaa.com/joinchat/1948450872Ceeb4f0043d
بـہ صــرف والپیـپر و پــروفـایـل و رمــان و متــن هـاۍ تلنگــرانــہ و کلــیپ هـاۍ شـہــدا و.....((:
شـہـدا منتـظـر شــما هــستن و خــادم الشـہدا پـذیرای شــــما💜🔥😊
+ازبچههایگردانبهبچههایپیشتیبانی...بگوشید📞
نیروکمداریم...صدایمارومیشنوید🗣
بچههابایدبیاداینجا...
اگرنرسیدجلوپیغامهای
دشمنکممیاریم📞
سمتچپماگردانجهاده...👈
سمتراستمونبچههایاحمد هستن👉
بایدبههمبرسیم🤝
مفهومه؟؟
بچههایکانالمیگناگرنیایدنمیمونیم...📞
_حاجیجانبهبچههابگوجایینرنداریممیرسیم
بهاحمدهمبگوسمتراستداشتهباشه
بچههایجهادخوبمقاومتکردنماهمبهتون
میرسیمانشاءالله...📞
شماجایینرید...ماکهبیایمباهمبهسمتجهاد
واحمدمیریمانشالله😇
https://eitaa.com/joinchat/1948450872Ceeb4f0043d
#قسمت_سی_وچهارم: گدای واقعی ...
راست می گفت من کلا چند دست لباس داشتم و 3 تا پیراهن نوتر که توی
مهمونی ها می پوشیدم و سوئی شرتی که تنم بود یه سوئی شرت شیک که از داخل هم الیه های پشمی داشت اون زمان تقریبا نظیر نداشت و هر کسی که می
دید دهنش باز می موند
حرف های سعید، عمیق من رو به فکر فرو برد کمی این پا و اون پا کردم و اعماق
ذهنم هنوز داشتم حرفش رو بالا و پایین می کردم که صدای پدرم من رو به خودم
آورد ...
- هنوز مونده کدوم یکی رو بهش بده
رو کرد سمت من ...
- نکرد حداقل بپرسه کدوم یکی رو نمی خوای هر چند تو مگه لباس به درد بخور
هم داری که خوشت بیاد و نباشه دلت بسوزه تو خودت گدایی باید یکی پیدا
بشه لباس کهنه اش رو بده بهت ...
دلم سوخت سکوت کردم و سرم رو انداختم پایین خیلی دوست داشتم بهش بگم
...
- شما خریدی که من بپوشم؟حتی اگر لباسم پاره بشه هر دفعه به زور و التماس
مامان، من گدام که ...
صداش رو بلند کرد و افکارم دوباره قطع شد ...
- خانم اینقدر دست دست نداره یکیش رو بده بره دیگه عروسی که نمیری اینقدر
مس مس می کنی اینقدر هم پر روئه که بیخیال نمیشه ...
صورتش سرخ شد نیم نگاهی به پدرم انداخت یه قدم رفت عقب
- شرمنده خانم به زحمت افتادید ...
تشکر کرد و بدون اینکه یه لحظه دیگه صبر کنه رفت از ما دور شد اما من دیگه
آرامش نداشتم طوفان عجیبی وجودم رو بهم ریخت...
#ادامه_دارد...
* بسم الله الرحمن الرحیم *
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_سی_وپنجم: دلم به تو گرم است ...
بلند شدم و سوئی شرتم رو در آوردم و بدون یه لحظه مکث دویدم دنبالش اون
تنها تیکه لباس نویی بود که بعد از مدت ها واسم خریده بود ...
- مادرجان یه لحظه صبر کنید
ایستاد با احترام سوئی شرت رو گرفتم طرفش ...
- بفرمایید قابل شما رو نداره
سرش رو انداخت پایین
- اما این نوئه پسرم، الان تن خودت بود ...
- مگه چیز کهنه رو هم هدیه میدن؟
گریه اش گرفت لبخند زدم و گرفتمش جلوتر
- ان شاء الله تن پسرتون نو نمونه
اون خانم از من دور شد و مادرم بهم نزدیک
- پدرت می کشتت مهران ...
چرخیدم سمت مادرم
- مامان همین یه دست چادرمشکی رو با خودت آوردی؟
با تعجب بهم نگاه کرد
- خاله برای تولدت یه دست چادری بهت داده بود اگر اون یکی چادرت رو بدم به
این خانم بلایی که قراره سر من بیاد که سرت نمیاد؟
حالت نگاهش عوض شد
- قواره ای که خالت داد توی یه پالستیک ته ساکه آورده بودم معصومه برام بدوزه
...
سریع از ته ساک درش آوردم پولی رو هم که برای خرید اصول کافی جمع کرده
بودم گذاشتم لای پارچه و دویدم دنبالش ده دقیقه ای طول کشید تا پیداش کردم
و برگشتم
سفره رو جمع کرده بودن من فقط چند لقمه خورده بودم مادرم برام یه ساندویچ
درست کرده بود، توی راه بخورم
تا اومد بده دستم پدرم با عصبانیت از دستش
چنگ زد و پرت کرد روی چمن ها
- تو کوفت بخور آدمی که قدر پول رو نمی دونه بهتره از گرسنگی بمیره
و بعد شروع کرد به غر زدن سر مادرم که
- اگر به خاطر اصرار تو نبود اون سوئی شرت به این معرکه ای رو واسه این قدر
نشناس نمی خریدم، لیاقتش همون لباس های کهنه است محاله دیگه حتی یه
تیکه واسش بخرم ...
چهره مادرم خیلی ناراحت و گرفته بود. با غصه بهم نگاه می کرد و سعید هم هی می رفت و می اومد در طرفداری از بابا بهم تیکه های اساسی می انداخت
رفتم سمت مادرم و آروم در گوشش گفتم
- نگران من نباش می دونستم این اتفاق ها می افته پوستم کلفت تر از این حرف
هاست و سوار ماشین شدم ...
و اون سوئی شرت واقعا آخرین لباسی بود که پدرم پولش رو داد
واقعا سر حرفش
موند ...
گاهی دلم می لرزید اما این چیزها و این حرف ها من رو نمی ترسوند دلم گرم
بود به خدایی که...
-"و از جایی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد و هر که بر خدا توکل کند،، خدا
او را کافی است خدا کار خود را به اجرا می رساند و هر چیز را اندازه ای قرار داده است"
#ادامه_دارد...
#قسمت_سی_وششم: با من سخن بگو
اوایل به حس ها و چیزهایی که به دلم می افتاد بی اعتنا بودم اما کم کم حواسم
بهشون جمع شد دقیق تر از چیزی بودن که بشه روشون چشم بست و بهشون
توجه نکرد. گیج می خوردم و نمی فهمیدم یعنی چی؟با هر کسی هم که صحبت
می کردم بی نتیجه بود اگر مسخره ام نمی کرد جواب درستی هم به دستم نمی
رسید ..
و در نهایت جوابم رو از میان صحبت های یه هادی دیگه پیدا کردم بدون اینکه
سوال من رو بدونه داشت سخنرانی می کرد ..
- اینطور نیست که خدا فقط با پیامبرش صحبت کنه، نزول وحی و هم کلامی با
فرشته وحی فقط مختص پیامبران و حضرت زهرا و حضرت مریم بوده اما قلب
انسان جایگاه خداست جایی که شیطان اجازه نزدیک شدن بهش رو نداره مگه
اینکه خود انسان بهش اجازه ورود بده. قلب جایگاه خداست و اگر شخصی سعی
کنه وجودش رو برای خدا خالص کنه...
این جاده دو طرفه است خدا رو که در قلبت
راه بدی و این رابطه شروع بشه و به پیش بره، قلبت که لایق بشه اون وقت دیگه
امر عجیبی نیست خدا به قلبت الهام می کنه و هدایتت می کنه و شیطان مثل قبل
با خطواتش حمله می کنه ...
خیابان خلوت داشتم رد می شدم وسط گل کاری همین که اومدم پام رو بزارم
طرف دیگه و از گل کاری خارج شم به قوی ترین شکل ممکن گفت بایست ...
از شوک و ناگهانی بودن این حالت ناخودآگاه پاهام خشک شد و ماشین با سرعت
عجیبی مثل برق از کنارم رد شد به حدی نزدیک که آینه بغلش محکم خورد
توی دست چپم و چند هفته رفت توی گچ ..
این آخرین باری بود که شک کردم بین توهم و واقعیت بین الهام و خطوات اما
ترس اینکه روزی به جای الهام درگیر خطوات بشم هنوز هم با منه.. مرزهای
باریک اونها و گاهی درک تفاوتش به باریکی یک موست
اما اون روز رسیدیم مشهد مادبزرگم با همون لبخند همیشه اومد دم در بقیه
جلوتر از من، بهش که رسیدم تمام ذوق و لبخندم کور شد ...
اون حس تلخ ترین کلام عمرم رو به زبان آورد ...
#ادامه_دارد...
⚡شناخت معروف و منکر⚡
معروف شناسی و منکرشناسی را می توان دو ویژگی مهم در اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر دانست.
چون تا زمانی که معروف را نشناسیم، نمی توانیم امر به معروف کنیم و به فریضه نهی از منکر هم زمانی می توان جامه عمل پوشاند که با آن آشنا باشیم.
آمر به معروف و ناهی از منکر بایدخودش به آنچه دارد امر و نهی میکند، هم عالم باشد و هم عامل.
«رفیق لمن یأمر و رفیق لمن ینهی»
با رفق و مدارا امر و نهی کند.
امر و نهی، یعنی دستور دادن!
"بکن ونکن" غیر از تمنا کردن است!
اما همین را با رفق، #مدارا و #محبّت و نه با #خشونت انجام دهد!
به نظرم اینطوری باید عمل شود.
《بیانات رهبری در جلسه پرسش و پاسخ دانشجویان دانشگاه شهیدبهشتی》
۱۳۸۲/۲/۲۲
•○●بوی پلاک●○•