﷽
*📝پول خورد نباشیم!!*
💢 یک وقت هایی؛
بعد از دو بار *نماز شب* !
بعد از چند روز *روزه مستحبی* !
بعد از چند روز *تسبیح چرخاندن* !
بعد از یک *کار فرهنگی* در فضای مجازی و حقیقی!
بعد از چندتا تحویلمون گرفتن و به به چه چه گفتن و حلوا حلوا شدنمون
و ...
👈🏻کلی سر و صدا راه می اندازیم که آقا چرا ما *امام زمان(عج)* رو نمی بینیم‼️
کلی هم خودمون رو *تحویل* میگیریم!
🔥 شاید جلو *آیینه* هم بریم و ببینیم که به به!!
چقدر *نورانی* شدیم!! چقدر عزیز و باحالیم... اصلا اگه ما نباشیم دیگه کرهی زمین نمیچرخه...😎😯
💠 اونی که *دونه درشت* بشه!
مخلص بشه!
خالص بشه!
برای امام زمان(عج) *سر و صدا راه نمیندازه...*
🍂به قول *حاج حسین یکتا*:
اون *پول خوردِ* که سر و صدا داره!
*اسکناس* صدایی ازش در نمیاد...
👈🏻 *دونه درشت* بشیم برای امام زمان"عج"
*یا مهدی ادرکنی*✋🏻🍃🌸
@BOYE_PELAK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•💔•
تشنهجاندادنسوزدگیسوۍحرم
نگرانبودحـرامینرودسـوۍحرم
💔⃟🕊↝| #شھید_استورۍ
💔⃟🕊↝| #استورۍ_مناسبتۍ
#ڪپیباذڪرصلوات
@BOYE_PELAK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃
فقط یک نفر میماند؛
و او خداست...🌱
"سردارشهیدسلیمانی"
#درمسیـربنـدگی
@BOYE_PELAK
4_5828154454691547848.mp3
9.27M
#سالارعقیلی
" تنها میمانم؛ میدانم میآیی •°'
[🌿. .
براۍ آنان ڪه اهل ارزشھای اسلامـے هستند
تصاویر شھدا از هر تصویرۍ
دلرباتر است .. !'
『بوے پلاڪ🌿』➺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓روزشمار غدیر
6⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
اَلا اِنَّهُ الْباقى حُجَّةً وَ لا حُجَّةَ بَعْدَهُ، وَ لا حَقَّ اِلّا مَعَهُ، وَ لا نُورَ اِلّا عِنْدَهُ.
📚فرازی از بخش هشتم خطابه غدیر
#قسمت_سی_و_هفتم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.
یه ببخشید گفتم و سریع اومدم توی خونه
نمیدونم چرا بغضم گرفته بود
تمام بدنم میلرزید سرم گیج میرفت. رفتم تو اتاقم و تا میتونستم گریه کردم
.
اومدم تو اتاق و نفهمیدم دیگه چه حرفی بین بابا و سید رد و بدل شد بعد چند دیقه بابا اومد خونه و دیگه بیرون نرفت صدای پرت کردن کیفش روی میز رو میشنیدم خیلی سر سنگین و سرد بود...رو به مامانم کرد و گفت :
خوشم باشه تحویل بگیر خانم...دختر بزرگ کردیم عین یه دسته گل اونوقت دادیم تحویل دانشگاه های این مملکت...نمیدونم چی یادشون میدن که تو روی باباش وایمیسه از عاشق شدنش صحبت میکنه...اونم جلوی یه پسر غریبه
.
توی اتاق از شدت ترس به خودم میلرزیدم
.
مامانم گفت: حالا که چیزی نشده..چرا شلوغش میکنی...ولی اینبار دیگه قضیه رو مثل ارش و سحر نکنیا...پسرم تک و تنها افتاده تو کشور غربت و دیگه هیچ علاقه ای به ازدواج نداره
.
-چیزی نشده؟! دیگه چی میخواستی بشه؟!
تو قضیه ارش هم مقصر شما بودی که کار به جاهای باریک داشت کشیده میشد
ولی نه..اینبار دیگه قضیه رو کش نباید داد..با آبروی چندین و چندساله من داره بازی میشه
آدم صد تا پسر داشته باشه ولی دختر نداشته باشه
.
-نا شکری نکن آقا...حالا میخوای چیکار کنی؟! میبینی که دخترت هم هم دوستش داره
.
-اخه من نمیفهمم از چیه این پسره خوشش اومده چند روز دیگه زنگ بزن که بیان برای خواستگاری و این ابرو ریزی تموم بشه...پسره ی پر رو میگه اگه جوابمو ندین تا جلوی شرکتتونم میام...کم اینجا ابرومون رفت میخواد اونجا هم ابرومونو ببره...
بگو بیان خواستگاری من اونجا حرفامو میزنم برای اخرین بار
اونجا شرط هامو میگم
.
-از توی اتاق اینا رو شنیدم ولی نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت
ولی خوب همین که اجازه داد بیان خواستگاری هم یه قدم مثبت بود
.
-مامان زنگ زد خونه اقا سید اینا و گفت اگه باز مایلن برای اخر هفته بیان خواستگاری
.
توی هفته خیلی استرس داشتم
همش فکر میکردم که بابام چی میخواد بگه
هرچی دعا و ذکر بلد بودم تا اخر هفته خوندم که همه چی ختم بخیر بشه
یاد حرف سید افتادم
گفته بود هر وقت دلت گرفته قران رو باز کن و با خدا حرف بزن
خدایا خودت میدونی حال دلم رو
خودت کمکم کن
اگه نشه چی ؟!
اگه بابام این بار بیشتر تحقیرشون کنه چی؟!
خدایا خودت کمکم کن...
یا فاطمه زهرا خودت گفتی که اقاسید نوه ی شماست
پس خانم جان خودت یه کاری بکن منم عروستون بشم
قران رو برداشتم و اروم باز کردم
.
.
#ادامه_دارد .
#سید_مهدی_بنی_هاشمی