eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ عزتی ابدی و ماندنی 🍃 شهید ابراهیم هادی یکی از این مردان پاکیزه شناخته شده چون از نامحرم دوری کرد و پاکدامنی پیشه کرد 🍃 و خدا هم خوب پاداشی بهش داد هر چه گمنام تر کار کرد و از گناه دوری کرد خدا هم به وقتش ، آن را برای مردم آشکارتر و پر رنگتر کرد ، و عزتی ابدی و ماندنی ، در دنیا و آخرت نصیبش کرد . @montazer_shahadat313
هوایتــ می زند بر سر دِلم دیوانہ می گردد ... چہ عطرے در هوایتــ هست؟! نمیدانم، نمیدانم .. شهدا🍂2 @montazer_shahadat313
*﷽* ❤️🌸 خیلی دقت روی " حق الناس " داشت ؛ « بہ عنوان مثال برای خرید میوه ، وقتی می خواست میوه جدا ڪند ؛ آنقدر حواسش بود ڪه اگر ناخنش بہ میوه ای می خورد ، همان را بر می داشت ڪه نڪند بہ اندازه ذره ای حق الناس شده باشد .» 🎤 راوی: همسر شهید @montazer_shahadat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•{ 🌙 •{ استوری دلتنگای کربلا ببینید و حال کنید😍 التماس دعا... 🙃🙏🏼
- وصيت نامه‌اش را باز كردم اشڪ هایم را پاك كردم نوشته بود: 「 پدر و مادر عزيزم من زڪا‌ٺ فرزندان شما بودم كه با طيّب خاطر پرداختيد، حالا به فكر خمس باشيد♡. . .(:  🌱」 @montazer_shahadat313
🌸چایی معطر !🌸 يه روز مرخصی خورده بوديم. من وسایل سید و جمع کردم تا فرودگاه برسونمش. يه نفر ديگه هم تو ماشين همراه ما بود که همراه سید ميخواست به ایران بره. 🛩 سید رو به من گفت من تو يه جای نوشابه (قوطی نوشابه) از خادم حرم عطر خالص هدیه گرفته بودم. ولی الان هر چی میگردم پیدا نمیکنم تو ندیدیش؟😢 بهش گفتم نه چطوري بود؟ گفت به رنگ چایی بود تو يه جای نوشابه(قوطی نوشابه). يه دفعه اون دوستی که همراهمون بود گفت: سید يه چيز بگم ناراحت نميشی؟ گفت : نه بگو عزیزم .☺️ گفت: من فکر کردم که اون چاییه که سرد شده واسه همین انداختمش دور😰 سید دست کرد تو جیبش پنج هزار لیر سوری که معادل پنجاه هزار تومن ما ميشه بهش داد ! 😳 گفت:اينو دادم بخاطر صداقت☺️ @montazer_shahadat313
اَنتُم تُقاتِلونَ قوماً عَشِقوا الشَهادَة شمـا بـا گروهے میجنگید که { عاشق_شهادت } هستند ... @montazer_shahadat313
اگه قاطی بشی؛رفیق بشی دوست بشی،با امام زمان خودمونی بشی✨ بی ریشه پیشه بشی بی خرده شیشه بشی پشتِ رودخونه ی چه کنم چه کنمِ زندگی رشته یِ دلت دستِ آقا باشه... آقا عبورت میده :)🌸🌱 حاج حسین یکتا🌿🌿 @montazer_shahadat313
هدایت شده از جمعیت انقلابی ایتا
📛 ⚠️در خبرگزاری فارس سایتی طراحی شده که در آن اتفاقات و کوتاهی‌های سیاسی، فرهنگی، اجتمایی و... که از نظر شما نیاز به پیگیری از طرف مسئولین دارد و کسی اقدامی نکرده را شما آنجا ثبت میکنید و از بقیه میخواهید تا با امضا کردن یا تایید کردن از طریق همین سایت باعث بشه که خبرگزاری پی‌گیر این موضوع شود .(هرچه تعداد امضا بیشتر ، پیگیری سریعتر و در سطح بالاتر) ✅این روزها دو موضوع در سایت فارس‌من مطرح شده است که نیاز دارد تا از طرف جمعیت انقلابی حمایت شود🙏 ⬅️لینک دو موضوع در زیر قرار گرفته است. لطفا رو لینک‌ها بزنید و پس از ورود به سایت حمایت کنید⬇️ 1⃣پیگیری محاکمه عاملان ولنگاری در فضای مجازی https://www.farsnews.ir/my/c/23860 2⃣دعوت برای حمایت از کمپین لزوم راه‌اندازی شبکه تلویزیونی مجلس https://www.farsnews.ir/my/c/26947 🚩
هوالحق💚 🔺بدون محبٺ ڪارپٻش نمي رود.🔻 شاٻدڪارها باسخٺگٻري وفشاربرروي نٻروهاجلوبرهـ؛✨ ولی همٻن فشارروزي باعث نابودشدن ٺشکٻلاٺ مٻشهـ. درڪارٺشڪٻلاٺي اول خودٺ بهـ عنوان فرمانده باٻدهواي اعضاي گروهٺ روداشٺهـ باشي وبعدباٻدبهـ اعضاي گروهٺ ٻادبدي ڪهـ هواي همدٻگروداشٺهـ باشند.اٻن سیره ي امام زمان(عج)هم هسٺ.🥀 به شٻخ مفٻد نوشٺند: ماهواي شٻعٻان را دارٻم.🔗♥️ @montazer_shahadat313
یک جاسوس اسراییلی اجیر شد شهید چمران رو ترور کنه بعداز یه هفته تعقیب و مراقبت عاشق رفتار و کردار چمران شد انصافاً یک هفته مراقب ما باشن چطورمیشه! عاشق دین و مذهب ما میشن یا...؟! می گفت: میدونی تنها کوچه ای که بن بست نداره ی خداست؟ تو برو در خونه ی خدا رو بزن اگه گفت باز نمی کنم گردن من چی‌ میگم‌ رفیق؟؟ @montazer_shahadat313
🦋 「•°سَربازانِ‌امام‌زماݩ‌ ازهیچ چیز نمےترسند مگࢪ گُناهانِشان! •°」 🌸 @montazer_shahadat313
بــهش گــفــتــم: امــام زمــان (عــج) رو دوســت داریــ❓ گــفــت: آره ❗️خــیــلــے دوســش دارمــ😍 گــفــتــم: امــام زمــان حــجــاب رو دوســت داره یــا نــه⁉️ گــفــت: آره❗️ گــفــتــم : پــس چــرا ڪــارے ڪــه آقــا دوســت داره انــجــام نــمــیــدیــ❓🤔 گــفــت: خــب چــیــزه…ولــے دوســت داشــتــن امــام زمــان عــج بــه ظــاهر نــیــســت ، بــه دلــه😌 گــفــتــم: از ایــن حــرف ڪــه مــیــگــن بــه ظــاهر نــیــســت ، بــه دلــه بــدم مــیــاد😣 گــفــت: چــرا❓ بــراش یــه مــثــال زدمــ: گــفــتــم: فــرض ڪــن یــه نــفــر بــهت خــبــر بــده ڪــه شــوهرت بــا یــه دخــتــر خــانــوم دوســت شــده😰 و الــان تــوے یــه رســتــوران داره بــاهاش شــام مــے خــوره. تــو هم ســراســیــمــه مــیــریــ🏃 و مــے بــیــنــے بــلــ‼️ آقــا نــشــســتــه و داره بــه دخــتــره دل مــیــده و قــلــوه مــے گــیــره💏 عــصــبــانــے مــیــشــے و بــهش مــیــگــے: اے نــامــرد❗️بــهم خــیــانــت ڪــردیــ❓😡 بــعــد شــوهرت بــلــنــد مــیــشــه و بــهت مــیــگــه : عــزیــزمــ❗️ مــن فــقــط تــو رو دوســت دارمــ😘 بــعــد تــو بــهش مــیــگــے: اگــه مــنــو دوســت دارے ایــن دخــتــره ڪــیــه❓چــرا بــاهاش دوســت شــدیــ❓ چــرا آوردیــش رســتــورانــ❓ اونــم بــر مــے گــرده مــیــگــه: عــزیــزم ظــاهر رو نــبــیــنــ❗️ مــهم دلــمــه❗️ دوســت داشــتــن بــه دلــه… دیــدم حــالــتــش عــوض شــده بــهش گــفــتــم: تــو ایــن لــحــظــه بــه شــوهرت نــمــیــگــے: مــرده شــور دلــت رو بــبــرنــ❓ تــو نــشــســتــے بــا یــه دخــتــره عــشــقــبــازے مــے ڪــنــے بــعــد مــیــگــے مــن تــو دلــم تــو رو دوســت دارمــ❓ حــرف شــوهرت رو بــاور مــے ڪــنــیــ❓ گــفــت: مــعــلــومــه ڪــه نــه❗️دارم مــے بــیــنــم ڪــه خــیــانــت مــے ڪــنــه ، چــطــور بــاور ڪــنــمــ❓ مــعــلــومــه ڪــه دروغ مــیــگــه گــفــتــم: پــس حــجــابــتــ… اشــڪ تــو چــشــاش جــمــع شــده بــود روســرے اش رو ڪــشــیــد جــلــو بــا صــداے لــرزونــش گــفــت: مــن جــونــم رو فــداے امــام زمــانــم مــے ڪــنــم ، حــجــاب ڪــه قــابــلــش رو نــداره😭 از فــردا دیــدم بــا چــادر اومــده گــفــتــم: بــا یــه مــانــتــو مــنــاســب هم مــیــشــد حــجــاب رو رعــایــت ڪــرد❗️ خــنــدیــد و گــفــت: مــے دونــم ❗️ ولــے امــام زمــانــم چــــــــادر رو بــیــشــتــر دوســت داره😇 مــے گــفــت: احــســاس مــے ڪــنــم آقــا داره بــهم لــبــخــنــــــــــــد مــے زنــه😊 [ اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج @montazer_shahadat313
⚫️ شهادت «حمزه سیدالشهداء» عموی بزرگوار پیامبر (ص) و وفات «حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)» تسلیت باد. @montazer_shahadat313
haj saeed hadadiyan - Yade Emam o Shohada (128).mp3
10.81M
بعد از شناسایی شهدای منطقه قلاویزان😭 مداحی 🎤حاج سعید میچسبد مگه نه؟! @montazer_shahadat313
سہ برادر با هم هماهنگ بودند داخل خونه بیرون از خونہ با هم سر کار مے رفتند، بعد هم تظاهرات و فعالیت های سیاسے، آخر هم جبهہ و ... شهید شد مفقود الاثر شد رو هم پس از نہ سال تڪہ ای از استخونهاشو بہ همراه پلاڪ برای خانواده اش آوردند... 🌷 @montazer_shahadat313
رفقااا🤚🏻 واستون رمان آوردم *ناحله*🌸 قسمت‌اول •
یا مهدی: 🌸 °•○●﷽●○•° با باد سردی ک تو صورتم خورد لرزیدم و دوطرف سوییشرتم و محکم تر جمع کردم... همینطور که سعی میکردم قدمامو بلندتر وردارم زیر لب به آسمون و زمین غر میزدم حالا ی روز که من بدبخت باید پیاده برم کلاس، هوا انقدر سرد شده... لباس گرم ترم نپوشیدم لااقل. مسیر هم که تاکسی خور نیس اه اه اه کل راهو مشغول غر زدن بودم انقدر تند تند قدم برمیداشتم ک نفسام ب شماره افتاد دیگه نزدیکای خونه معلمم بودم کوچه ی تاریک و که دیدم یاد حرف بابام افتادم که گفته بود اینجا خطرناکه سعی کن تنها نیای با احتیاط قدم ور میداشتم یخورده که گذشت حس کردم یکی پشت سرمه وقدم ب قدم همراهم میاد به خیال اینکه توهم زدم بی تفاوت به راهم ادامه دادم اما هر چی بیشتر میرفتم این توهم جدی تر از ی توهم ب نظر میرسید قدمامو تند کردم و به فرض اینکه یه ادم عادیه و داره راه خودشو میره و کاری با من نداره برگشتم عقب تا مطمئن شم بدبختانه درست حدس نزده بودم از شدت ترس سرگیجه گرفتم‌ اب دهنم و به زحمت قورت دادم وسعی کردم نفسای عمیق بکشم تا خواستم فرار و بر قرار ترجیح بدم و در برم یهو یه دستی محکم نشست رو صورتم و کشیدم عقب هرکاری کردم دستش و از رو دهنم ور دارم نشد چاقوشو گذاش رو صورتم و در گوشم گفت :هییییس خانوم خوشگلهه تو که نمیخوای صورتت شطرنجی شه ها ؟ لحن بدش ترسم و بیشتر کرد از اینهمه بد بیاری داشت گریه ام میگرفت خدایا غلط کردم اگه گناهیی کردم این بارم ببخش منو . از دست این مردتیکه نجاتم بده اخه چرا اینجا پرنده پر نمیزنه ؟؟ چسبوندم به دیوار و گفت :یالا کوله ات و خالی کن با دستای لرزون کاری ک گفت و انجام دادم‌ وسایل و ک داشتم میریختم پایین چشم خورد ب اینه شکسته تو کیفم ب سختی انداختمش داخل استینم کیف پولم و گذاشت تو جیبش بقیه چیزای کیفمم ی نگا انداخت و با نگاهی پر از شرارت و چشایی ک شده بودن هاله خون سرتا پام و با دقت برانداز میکرد چسبید بهم از قیافه نکرش چندشم شد دهنش بوی گند سیگار میداد با پشت دستش صورتم و لمس کرد و گفت:جوووون حس کردم اگه یه دیقه ی دیگه تو این وضع بمونم ممکنه رو قیافه نحسش بالا بیارم اب دهنم‌و جمع کردم و تف کردم تو صورتش محکم با پشت دست کوبید تو دهنم و فکم و گرفت و گفت: خوبه خوشم میاد از دخترای این مدلی داشتم فکر میکردم یه ادم چوب کبریت مفنگی چجوری میتونی انقدر زور داشته باشه فاصله امون داشت کم تر میشد با اینکه چادری نبودم و حجابم با مانتو بود ولی تا الان هیچ وقت ب هیچ نامحرمی انقدر نزدیک نشده بودم از عذابی که داشتم میکشیدم بغضم ترکید و زدم زیر گریه ولی نگاه خبیثش هنوز مثه قبل بود آینه رو تو دستم گرفتم وقتی دیدم تو ی باغ دیگه اس از فرصت استفاده کردم و با تمام زور ناچیزم آینه رو از قسمت تیزیش کشیدم رو کمرش صدای آخش بلند شد دیگه صبر نکردم ببینیم چی میشه با تمام قدرت دوییدم از شانس خیلی بدم پاهام به یه سنگ گنده گیر کرد و با صورت خوردم زمین دیگه نشد بلند شم بهم رسیده بود به نهایت ضعف رسیدم و دیگه نتونستم نقش دخترای شجاع و بازی کنم گریه ام ب هق هق تبدیل شده بود هم از ترس هم از درد اینبار تو نگاهش هیچی جز خشم ندیدم بلندم کرد و دنبال خودش کشوند هرچی فحشم از بچگی یاد گرفته بود و نثارم کرد همش چهره ی پدرم میومدم تو ذهنم و از خودم بدم میومد مقاومت کردم ،از تقلاهای من کلافه شده بود چاقوش و گذاشت زیر گلوم و گفت : دخترجون من صبرم خیلی کمه میفهمی ؟ خیلی کم یهو .... بہ قلمِــ🖊 💙و 💚 @montazer_shahadat313
*ناحله*🌸 قسمت‌دوم
🌸 ی صدایی از پشت سرش بلند شد (صبر منم خیلی کمه) با شنیدن این صدا دلم اروم شد ولی اشکام بی اختیار رو گونه ام جاری بود ولم کرد ی نگاه ب پشت سرش انداخت وقتی کنار رفت تازه متوجه شدم صدای کی بود صاحب صدا قبل اینکه این آشغال فرار کنه یقش و گرفت و کوبید زمین دستش درد نکنه تا جون داش زدتش.‌‌. اون پسری هم که باهاش بود یه قدم اومد جلو ... ترسیدم ...خودمو کشیدم عقب ی دستمال گرفت سمتم با تعجب به زاویه دیدش نگاه میکردم سرشو گرفته بود اون سمت خیابون دستاش از عصبانیت میلرزید مزه ی شورِ خون و رو لبم حس کردم لبم بخاطر ضربه ای که زده بود پاره شده بودو خونریزی میکرد. دستمالو ازش گرفتمو تشکر کردم. ازم دور شد. اون یکی دوستش اومد جلو ... جلو حرف زدنمو گرف _نامرد در رفت وگرنه میکشتمش ... بابا مگه ناموس ندارین خودتون ... رو کرد به منو ادامه داد شما خوبین ؟ جاییتون که آسیب ندید ...؟ ازش تشکر کردمو گفتم که نه تقریبا سالمم چیزیم نشده ... هنوز به خاطر شوکی که بم وارد شد از چشام‌اشک میومد انگار کنترلشون دست خودم نبود دستمال و گذاشتم رو جای دستای کثیفش... اه چقدر از خودم بدم اومد پسره ادامه داد _ما میتونیم برسونیمتون سعی کردم آروم باشم +نه ممنون مزاحمتون نمیشم خودم میرم _تعارف میکنین ؟ +نه ! پسره باشه ای گفت و رفت سمت دوستش ... همین طور که کتاباو وسایلامو از رو زمین جمع میکردم به زور پاشدم که لباسامو که پر از خاک شده بود بتکونم به خودم لعنت فرستادم که چرا گذاشتم برن ... وای حالا چجوری دوباره این همه راهو برم اگه دوباره ... حتی فکرشم وحشتناکه .... اه اخه تو چرا بیشتر اصرار نکردی که من قبول کنم . مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم که دیدم یهو یه اِل نود وایستاده جلوم توشو نگاه کردم دیدم دیدم همونایین که بهم کمک کردن .‌‌ کاش از خدا یه چی دیگه میخواسم ... همون پسره دوباره گف میرسونیمتون ... بدون اینکه دیگه چیزی بگه پریدم تو ماشین ... تنم میلرزید خون خشکیده رو لبمو با دستمال پاک کردم . چند بار دیگه دست به سر و روم کشیدم که عادی به نظر برسم. وای حالا نمیدونم اگه مامان اینا رو ببینم چی بگم دوباره همون پسره روشو کرد سمت صندلی عقب و ازم ادرس خونمونو پرسید . اصلا نمیدونم چی گفتم بهش فقط لای حرفام فهمیدم گفتم شریعتی اگه میشه منو پیاده کنین ... با تعجب داشت به من نگاه میکرد که اون دوستش که در حال رانندگی بود یقه لباسشو کشید و روشو کرد سمت خودش. کل راه تو سکوت گذشت... وقتی رسیدیم شریعتی تشکر کردمو پیاده شدم ... حتی بدون اینکه چیزی تعارف کنم ...اصلا حالم خوب نبود . دائم سرم گیج میرفت . همش حالت تهوع داشتم . به هر زوری شده بود خودمو رسوندم خونه... بہ قلمِــ🖊 💙و 💚 @montazer_shahadat313
حــوالیِ غـروبـ...🌙✨ تُــ را یــاد نـکنـم... کِـــه را یــاد کــنم؟!🙃 @montazer_shahadat313