#ختم_صلوات
ختم صلوات امروز بہ نیت:
حضرت مریم(س)
|ارسال صلواتها بھ نشونےِ:
♡ @zeinabi82 ♡
|جمع صلـوات تلاوت شده:
3700
در سرت داری
اگر سودای عشق و عاشقی...
عشق شیرین است......
اگر معشوقِ تو باشد حسین....😍😭
#تولیلاوتماماهمهازدممجنون✋
@montazer_shahadat313
#تقواۍمجازۍ••🌐••
↫خواهرم🧕
↺پسحیایتچہشد؟⁉️
↫تادیروزتااورامیدیدي🎭سرتراپایین مےانداختےونگاهنمیکردي👀🖐🏾
↺حالڪہبهپیوےاتآمده💬
❀شدهبرادروعزیزجانت😏{💚}
💢بہکجا͜͡ چنینشتابان؟!!!
@montazer_shahadat313
←شهدادعاداشتند
ادعانداشتند .. !
←نیایشداشتند
نمایشنداشتند ... !
←حیاداشتند(:"
ریانداشتند ... !
رسمداشتند🌱
اسمنداشتند ...!
@montazer_shahadat313
🧡حــــی عـــــلی عاشقی🧡
🌟پیش به سوی معبود🌟
🌸اهای مومن دارن صدامون میزننا🌸
📿بنده من بدو بیا دلم واست تنگ شده☺️😉
التماس دعا عزیزان
⚠️یکی از مهمتـرین
پیـامهای فرامـوش شـده عاشـورا
شـب عاشـورا🚩
امام حسیـن علیهالسلام به یارانش فرمود:
هر کس از شما #حقالناسی به گردن دارد برود!
او به جهانیان فهماند که حتی
کشته شدن در کربلا هم
از بین برنده #حـقالنـاس نیست
در عجبـم از کسـانی که
هـزاران گنـاه میکننـد و معتقـدنـد
یک قطـره اشـک بـر حسیـن
ضـامـن بهشـت آنهـاسـت❗️
🖤 @montazer_shahadat313
#روانشناسے 🌱
•سه نکته مهم که اگر رعایت کنید،
زندگے آرامی خواهید داشت:
۱)وقتے خوشحال هستید "قول" ندهید
۲)وقتے عصبانے هستید "جواب" ندهید
۳)وقتے ناراحت هستید "تصمیم" نگیرید
🖤 @montazer_shahadat313
آزاده باش ؛
قیمتے خواهے شد،
آنقدر قیمتے که خداوند خریدارت شود
آنهم، به بالاترین قیمت؛ یعنے«ولایت»
سلمانش را با «مِنّااهلَالبِیت» خرید؛
حُرَّش را با «حَلَّت بفِنائِڪ»
ویقینبدان تو را با«انتظار»
خواهد خرید.. :)🌱
-و چه مقامےست این #انتظار . . ؛
#آقاۍخوبےها💗
#اللهمعجللولیڪالفرج..
🖤 @montazer_shahadat313
رِفیق ...
برایِ #شهید شدن ، هُنَر لازم است...🥀
هُنَرِ رد شدن از سیم خاردارِ نَفس..
هُنَرِ بِه خُدا رسیدن...🕊
هُنَرِ تَهذیب...🌻
تا هُنَرمَند نشی، #شهید نِمیشی!!
| #شهید_ابراهیم_هآدی |
@montazer_shahadat313
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_شانزدهم (بخش دوم)
#عطر_یاس
.
بعد از اینڪه مطمئن شدم خان جون ڪاری با من ندارهـ به اتاقم میروم .
تخت چوبی ڪوچڪی ڪنار پنجـرهـ گذاشته دیوار هاے اتاق به رنگ آبی بود قبل من احسان اینجـا بودهـ همیـشه به اصرار خان جون و بابا بزرگ میومد اینجا و ڪنار اونا بودش .
برای همـین بابا بزرگـ و خان جون خیلی دوسش دارن .
ڪنار تخت میز ڪوچڪ چوبی قرار دارهـ و چراغ مطالعه ای رویش .
سمت راست اتاق هم ڪمد چوبی قدیمی ...
همـیشه عاشق خونه ے خان جون بودم ، هر جمعه ڪه میرسیدم اینجا میرفتم سراغ تاب ڪه بماند چه دعواهایی داشتیم با بچه های فامیل ....
ریز میخندم . ڪتاب هایم را توی قفسه میچینم .
و لباس های تا ڪرده ام را ڪه قطعا ڪار مامان بود را در ڪمد میگذارم پیراهن سبز تیره ام را بر تن میڪنم و موهای بافت شده ام را روی شانه ے سمت راستم میگذارم .
روبه روی آیینه می ایستم نگاهی به صورتم می اندارم زیر چشمانم گود افتادهـ است و رنگم هم پریدهـ .
بخاطر شب بیداری های درس خواندن است ...
لبخندی میزنم ڪه چالم نمایان می شود .
همیشه دنیا دوتا انگشتاشو میکرد تو چالم و محڪم فشار میداد .
نگاهی به اتاق می اندازم و خارج میشوم ، به طرف آشپزخانه می روم : بابا بزرگ چی دوست دارید درست ڪنم براتون !؟؟
_قربونت بشم ، الویه درست ڪن بابا .
خنده ای میڪنم : ای به چشم .
_عه عه ڪجا حاجی ، سس براتون خوب نیس .
بابا بزرگـ همانطور ڪه صورتش را خشڪ میڪند میگوید : یه شب حاج خانوم اونم نومون درست ڪنه خوردن دارهـ .
خان جون همانطور ڪه میخندد میگوید : از دست تو...
از لحنشون خنده ام میگیرد و مشغول درست ڪردن الویه می شــوم ..
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→