#سلام_امام_زمانم
ای کاش یک سه شنبه شبی قسمتم شود
در راهِ جمکران سر راهی ببینمت
یا که مُحَرَمی شود و بین کوچهای
در حالِ کار ِ نصبِ سیاهی ببینمت
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعای_فرج 🤲
@BOYE_PELAK
مداحی آنلاین - بر همه عالم مبارک - امیر عباسی.mp3
1.6M
🌸 #سالروز_ازدواج_پیامبر_حضرت_خدیجه
💐بر همه عالم تهنیت بادا
💐جشن پیوندت یا رسول الله
💐ذکر جان ،کوثر و حمد و تبارک
💐یا خدیجه یا محمد مبارک
🎤 #امیر_عباسی
🌷سالروز پاکترین، زلالترین، شادترین و مقدس ترین پیوند هستی مبارکباد .
@BOYE_PELAK
راستی خدیجه، سفیدبخت ترین عروس شهر، به کدام ضریح دخیل بسته بود؟ به کدام ریسمان چنگ زده بود که نصیبش، ارزشمندترین انسان عالم شد؟ آری خدیجه خوشبخت ترین زن عالم شد.
این پیوند آسمانی بر عالمیان مبارک باد
@BOYE_PELAK
🔻کاری کن ای شـــــهید ...
بعضی وقت ها نمیدانم ...
در گرد وغبار گناه این دنیا چه کنم ..
مرا جدا کن از زمین ...
دســـــتم را بگیر ...
میخواهم در دنیای تو ...
"آرام"
بگیرم ....
"دســـــتم را بگیر"😭😭
@BOYE_PELAK
#قسمت۱۲
بعد از ورودشون خاله مریم من رو یه آغـ ـوش گرم مهمون کرد خون گرمیشون رو دوست داشتم اصلا انگار نه انگار که چندسال بود من رو ندیده بودن. مامان باباها نشستن تو پذیرایی و من هم به اصرار بچه ها مهمون اتاقشون شدم. به محض ورودمون شروع کردیم به تعریف کردن و یاداوری خاطرات گذشته برعکس بقیه اقوامی که از وقتی عمو برگشته بود دیگه خیلی ندیده بودمشون( یعنی از ۷٫۸ سالگی) تا ۱۲٫۱۳ سالگی هنوز هم زهراسادات اینا جزو فامیلای صمیمی بودن و بعد از اون دیگه سرگرم درس شدم و حتی از طریق تلفن و اس ام اس هم دیگه ارتباطی نداشتیم. بعد از یک ساعت که نفهمیدم چجوری گذشت با صدای مامان هرسه رفتیم پایین.
مامان_ دخترا بیاید میخوایم بریم حرم.
ملیکا_ چشم خاله اومدیم. .
.
.
.
.
تو ماشین دوباره طبق معمول با غرغر هدمو سرم کردم و شالم رو هم کشیدم جلو و بعد از این که چادرمو از تو کیفم در اوردیم رسیدیم. پیاده شدم و چادرم رو سرم کردم. برگشتم به سمت ماشین عمواینا ( پدر زهراسادات) که با لبخند ملیکا که پشت سرم بود مواجه شدم.
ملیکا_ چقدر چادر بهت میاد.
_ عهههه. ولم کن بابا بیا بریم.
راه افتادیم سمت حرم جایگاه آرامش من سلامی زیر لب گفتم و وارد شدم. .
.
.
.
ساعت ۸ شب بود.تو حرم از مامان و بابا جداشده بودیم و قرار بود ساعت ۸دم در باشیم.
رو به دخترا گفتم بدویید و به دنبال این حرفم به سمت خروجی راه افتادم.
رسیدیم به بیرون حرم ولی مامان اینا نبودن ای وای نکنه رفته باشن. یه دفعه یه نفر دستشو گذاشت رو شونه من و مصادف شد با جیغ کشیدن من.
امیرعلی_ عههه اصلانمیشه با تو شوخی کرد دختر؟
_ عههه. سکته کردم. بعد با چشمای درشت شده از تعجب ادامه دادم _ وای داداشی کی اومدی؟
و با این حرف و حالت من بچه ها و امیر ترکیدن خودمم خندم گرفته بود.
امیرعلی_ ببخشید نمیدونستم باید اجازه بگیرم ابجی خانم. صبح رسیدم مامان گفت قمین منم اومدم اینجا…..
#قسمت۱۳
داشتم بال در میاوردم. الهی من قوربون داداش گلم بشم. پریدم بغـ ـلش کردم و آغـ ـوشش شد قرارگاه اشک های دلتنگی خواهرانه
.
.
.
ساعت ۱۰/۵ بود بعد از شام راه افتادیم به سمت تهران.( مامان اینا میخواستن برن مسجد جمکران ولی من گفتم حوصله ندارم و تا داشتیم شام میخوردیم امیرعلی رفت و برگشت. من هم چون از مسجد خوشم نمیومد مامان اینارو راضی کردم که نریم. ) حوصلم حسابی سر رفته بود امیرعلی سرش تو گوشیش بود مامان و بابا هم که داشتن باهم حرف میزدن و چون شیشه ها پایین بود صداشونو نمیشنیدم.خودمو به امیرعلی نزدیک کردم و صفحه گوشیش رو نگاه کردم. چشمام از تعجب گرد شده بود . وای خدای من این پسره چه خوشگله فکر کنم دچار عشق در نگاه اول شدم رفت . یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا.
امیرعلی_ یه تقی یه توقی یه اجازه ای.
_ امیر این کیه؟
امیرعلی_ اره خواهری اجازه میدم راحت باش
_ عههههههه. میگم این کیه؟
امیرعلی_ ممنون واقعا. دوستمه
_ کدوم دوستت؟
امیرعلی_ یه جوری میگی انگار دوستای منو میشناسی.
_ خوب بگو بشناسم. امیر جووووونم.
امیرعلی_ جوووونم؟
_ این دوستت قصد از…..
امیرعلی_ خجالت بکش.
_ شوخی کردم بابا. خوب حالا بگو.
امیرعلی_ این اقای خوشگل ،خوشتیپ بهترین دوست منه. ۲۱ سالشه و….
یه دفعه بغض کرد و چی؟ خوب بگو دیگه. دهع.
_ و چی؟
امیرعلی_ اها راستی لبنانی هستش.
_ هااااااااا؟!؟!؟!؟! دوست لبنانی داررررررری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امیرعلی_ اره مگه چه اشکالی داره؟
_ نگفتی و چی؟؟؟؟
امیرعلی_ رفت مدافع حرم بانو بشه. محمد احمد مشلب دوست شهید منه.
انگار که یه لحظه دنیا برام وایساد نفهمیدم چم شد. با حس خیسی اشک رو گونم و نگاه های سرشار از تعجب امیرعلی به خودم اومدم….
#قسمت۱۴
چرا اینجوری نگاه میکنی؟
یه دفعه امیرعلی بغــلم کرد و گفت:
_ از مشهد تا حالا خیلی تغییر کردی حانیه. امیدوارم تغییراتت پایدار باشه. بعد هم اروم منو از بغـ ـلش جدا کرد و سرشو به شیشه ماشین تکیه داد. مامان اینا هنوز هم مشغول صحبت بودن ولی چون شیشه ها پایین بود و صدای باد میومد نه اونا حرفای مارو میشنیدن و نه ما.
بعد از چند دقیقه امیرعلی رو صدا کردم.
_ داداشی
با لبخند برگشت به سمتم و گفت:_ جونم؟
_ راستش از وقتی از,مشهد برگشتیم درگیرم. با حس آرامشی که زیارت بهم داد و حرفای عمو. با برخوردایی که از مادر جون و خاله اینا و کلا همکلاسیای مذهبیم دیدم و برخوردای فاطمه و زهراسادات اینا و حتی تو. و حالا با دیدن این شهیدی که با وجود این همه آرزو رفته تا نمیدونم مدافع کی بشه.
_ ابجی جونم شهید مشلب رفتن تا مدافع حرم بانویی بشن که صبر و شهامت و ایستادگیشون زبون زد همه عالمه. یه سری آدم از خدا بی خبر به ایم دین اسلام دارن به قصد تخریب حرم بی بی زینب میرن و حالا جوونای ایرانی، لبنانی ، افغانی و… میرن تا دفاع کنن.
_ اره اینارو میدونم بعضی اوقات بی بی سی رو نگاه میکردیم.
امیرعلی یه پوزخند زد و بعد زود جمعش کرد و ادامه داد:
امیرعلی_ بعدشم وقتی خودت تجربه کردی اون آرامش رو اون حس خوب رو چرا به حرفای عمو فکر میکنی اصلا؟
_ نمیدونم. بلاخره من ۱۰ .۱۱ سال داشتم حرفاشو میشنیدم همون روزی ۶٫۷ ساعتی هم که پیشش بودم بلاخره حرفاش تاثیر میذاشتن…… توجه: از این جا به بعد رو حتما دنبال کنید.
- بسیجیِ،شھید !
همیندوواژهساݪهاست
ڪہبھدادِانقلابرسیدهاست؛
دراوجِفتنههآوسختیهاو... !
وبسیجےعشقےدرسینہدارد
کھهیچقدرتےراتوانِمقابلہ
باآننیست
عشقِبھشھادت !🌱`
@BOYE_PELAK
✨﷽✨
🌼عَیْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ
✍از مرحوم آیت ﺍﻟﻠﻪ بهجت سـوال شد آیا امام زمـان عجل الله تعـالی فرجه الشریف صـدای ما را هم می شنوند؟
فرمودند بين دهان تا گوش شما کمتر از يک وجب است قبل از اينکه حرف از دهان به گوش خود شما برسـد ، به گوش حضرت رسيده است. اونزديک است ، #درد و دل ها را می شنـود. با او حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید
حضـرت حرف هایی را کـه ما به هـم میزنیـم، میشنوند و میدانند. ایشان عَیْنُ اللَّهِ النَّاظِـرَةُ وَ أُذُنُهُ السَّامِـعَة می باشنـد. جلوتر از ما ، حـرف های ما را میشنوند
زمان امام هادی علیه السلام شخصی نامهای ازيکی از شهرهای دور نوشت کـه آقا من دور از شمـا هستم . گاهی حاجت دارم، مشکل دارم، به هر حال چه کنم؟
حضـرت در جواب ايشان نوشتند: إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَحَـرِّكْ شَفَتَيْك ، لبت را #حرکت بده، حرف بزن بگو، ما از شما دور نيستيم.
📚بحار الانوار ، ج ۵۳ صفحه ۳۰۶
@BOYE_PELAK