eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
✅سیره ی سردار دختر شهیدی به نام سعیده نصرتی پور تعریف میکنه: که چند سال پیش به ما خبر دادند سردار سلیمانی میخواد بیاد خونه تون‼️ بعد از دیدار سردار این دختر شهید نامه می نویسه میگه: حاج قاسم امشب که آمدید من عطر و بوی پدرم را بعد از ۳۰ سال استشمام کردم.... عجیبی به خانه ی ما آوردی و‌.... سردار بعد از اینکه نامه رو خوند میکنه👇 🔹 این نامه ی دختر شهید راهم همراه من دفن کنید‼️ تا پیش خدا برایم شهادت بده....😔 🔹 داشت که ازهمه میخواست روش بنویسن وگواهی دهند که حاج قاسم ادم خوبی بوده وما کردیم. 🔹امضای حضرت ایت الله مکارم شیرازی جزو این گواهی هاست... 🔹عبای مقام معظم رهبری که ۱۴ سال با این عبا نماز شب خواندن.... 🔹انگشتری که سردار سالها باهاش نماز خونده و از رهبر هدیه گرفته بود.... 🔹ونامه ای با دست خط خود حاجی ازجمله وسایلی هست که به همراهش در گذاشته شد😔 ✅رفقا یادمان باشد که ولایت پذیری وانقلاب اصل جدایی ناپذیر زندگی سردار ما بود ✅به فرموده ی حضرت اقا خط قرمزش بود. ✅وی یک فرد نبود بلکه یک بود که روزبه روز دامنه ی پیروان این مکتب درحال زیادشدن است... ⬅️سرباز بودن امروز به او این چنین عزت و سعادت داد.... به راستی که او محبوب دلها شد... ⬅️بیان خاطرات حاج قاسم از زبان یار و همرزم دیرینه اش سردار حسنی سعدی ۸ بهمن ۹۸ 🌹هدیه به روح مطهرش ۵صلوات @montazer_shahadat313
🍃🌸 👌🏽 کن از دلت میره اگر استغفار کردی و غم از دلت نرفت؛ یعنی داری خالی;بندی میڪنی بگرد گناهتو پیدا ڪن و اعتراف ڪن بهش...!👌 اینه راز موفقیت و آرامش☺️ . استغفر‌الله‌ربےواتوبہ‌الیہ♥️ ❣ اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ @montazer_shahadat313
. 🍃 . نفس عمیقی میڪشم و از سالن بیرون می آیم : بلاخره دادم . از آزمونم تقریبا راضی بودم ... سوار تاڪسی می شوم ڪه گوشی ام زنگ می خورد با دیدن اسم مامان لبخندی میزنم و تماس را وصل میڪنم : الو سلام . _سلام همتا ، خوبی مادر ‌، آزمونت چیشد ، ڪی میای خونه !؟؟ _مامان یه نفس عمیق بڪش ، الحمدالله شما خوبی بابا و هانا خوبن! آزمونمو خوب دادم و راضی بودم ، فعلا دارم میرم خونه ے خان جون ناهار درست ڪردهـ . _خداروشڪـر دخترم ، خسته نباشی ، باشه برو مواظب خودت باشیا ، خواستی بیای زنگ بزن بابا بیاد دنبالت . _چشم مامان جان ڪاری نداری!؟ _نه برو خداحافظ . خدانگهداری میگویم و قطع میڪنم . ڪرایه را حـساب می ڪنم و وارد حیاط میشوم در را پشت سَرم میبندم. _سلااام . بابا بزرگ شیر آب را می بندد و به سمت من می آید : سلام دخترم چطور بود خوب دادی . _اره خداروشڪر راضی بودم . _خداروشڪر بیا تو ڪه خان جون سنگ تموم گذاشته . بلافاصله بعد از حرفش وارد خانه میشویم . خان جون با دیدن من از امتحان میپرسد ڪه خیالش را راحت میڪنم و میگویم ڪه آزمونم را عالی داده ام . برای عوض ڪردن لباس به اتاقم میروم . لباسم را تعویض میڪنم و به پذیرایی برمیگردم تا حسابی از خجالت معده ام در بیام . . . •| و باز هم وجودت به من میدهد ڪنارم بمان ڪه بی تـو من نخواهم به جایی رسید ... مخـاطب خاص همیشگـی ام |• .یڪ هفته ای از ڪنڪورم میگذشت و منتظر بودم تا نتایجش بیاید . استرس عجیبی داشتم و دائم ذڪر میگفتم ... دو روزی میشد ڪه از ڪرج برگشته بودم . نمیدونم اما یه دلشورهـ ے عجیبی داشتم ، همش مضطرب و نگران بودم . مشغول دیدن عڪسای ڪتاب داستان هانا بودم ڪه صدای زنگ بلند شد و پشت بندش صدای مامان : همتااا درو باز ڪن . بی حوصله از روی تخت بلند شدم و از اتاق خارج شدم ، به طرف آیفون رفتم با دیدن دنیا و فاطمه در را باز کردم و آیفون را گذاشتم و در ورودی را باز ڪردم با دیدن چهرهـ ے ناراحـت دنیا و فاطمه دلم یڪ جوری شد آب دهانم را قورت دادم : سلام . هر دو همزمان سرشان را بلند کردن : علیڪ .ڪنار رفتم و وارد خانه شدن بعد از احوالپرسی با مادرم به طرف مبل ها رفتند و نشستند ... _چرا ناراحتید . دنیا آهی ڪشید و گفت : نتایج ڪنڪور اومد. نگران گفتم : خـــــببببب ! ادامه ے حرفش را فاطمه گرفت : هیچی دیگه ، ما قبول شدیم ام اما .. داشتم ڪم ڪم آب میرفتم ڪه بلند گفتم : عه یڪیتون حرف بزنهه دیگه جون به لبم ڪردید چرا پاس میدید بهم !!!؟ دنیا نگاهی به فاطمه انداخت . جیغی ڪشیدم ڪه مامان از آشپزخانه بیرون آمد و گفت : ای بابا چیه همتااا ، چرا جیغ میکشی !؟ همانطور ڪه بلند میشوم میگویم : جون به لبم کردن مامان نمیگن نتیجه ڪنکورم چیشدهـ . لپ تابم را از روی میز تحریرم برداشتم و به پذیرایی برگشتم لپ تابم را باز کردم و دنبال اسمم گشتم . _قبول نشدی همتا تووو! قلبم گرفت نگاهی به دنیا انداختم : چییی! _قبول نشدی همتا ، دنیا راست میگه . بی توجه به حرفاشون دنبال اسمم گشتم ڪه با دیدن فامیلی ام خشڪم زد قبول شدم ... باورم نمیشه قبول شدم . نگاهی به فاطمه و دنیا انداختم : میڪشمتون ! به طرفشان رفتم ڪه هر دو جیع بلندی ڪشیدن و فرار ڪردن . _باز چتونه ! نگاهی به مامان انداختم و با ذوق گفتم : مامان قبول شدم اونم تو یه دانشگاه دولتی .... مادرم با ذوق به سمتم آمد و گفت : الهی قربونت بشم مامان ، خداروشڪر ... در آغوشم میکشد و بوسه ای روی سرم میڪارد . نگاهی به دنیا و فاطمه می اندازم : به حساب شما دوتا هم میرسم . هر دو بلند میخندند و برای تبریک جلو میایند و خواهرانه در آغوشم میڪشد .. ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
💜 هر روز که می گذرد دریای وسیع تر می شود و دلتنگی ها💔 عمیق تر و زورق های که بی صدا می شکن⚡️د این است حالِ دل در بحر تو ساحل ! کجایی ؟! ❤️❤️❤️بوے پـلاڪ❤️❤️❤️
اصن روانشناساودکترابرای رفع بیماری باید "دعاےِ عهدِ محـسن فرهمند" رو تجویز کنن...(:💚 😌 🎈🎀بوێ پلاک🎀🎈