#رهبرانهـ🌹🍃
به اَخمت
خستـگے دَر مےرود..
لبخنــد لازم نیسـتـــ...✋
کنارِ
سیــنےِ چاےِ #تـــو
اصلا قنـــد لازمـ نیستــ😊
#فداےاخمتـونبشم❤️🍃
@montazer_shahadat313
خُدا #تـــو را به مـــا داده
تا به او برسیم...
حیرانِ جادهها شُدهایم از "خودخواهی"...
گُم کردهایم #تــو را
#یاایهاالعزیز 🍃
@montazer_shahadat313
- چند سالته؟
+ بیست و چهار!
- تو این بیست و چهـار سال چندبار رفتۍ دیدن مولات؟
+ مولام؟ امام زمان؟
- آره، امامِ دوازدهم!
+ یه بارم نشده ببینمش!
- جداً؟؟؟
+ خب آره... نمیدونم ڪه ڪجاست...
- آره تو نمیدونی،باید کجا بری...
+ تو چی؟ چند بار رفتی دیدن مولات؟
- زیاد... نمیدونم چند بار!
+ واقعاً؟!
- آره... اصلاً به دنیا ڪه اومدم پدرم منو برد گذاشت میون دستای پیغمبرص، خود رسولالله تو گوشم اذان خوند!
+ ولی من از بچگی مولامو ندیدم...
- بزرگتر که شدم با پدرم هر روز مسجد میرفتم و مولامو زیارت میکردم. امیرالمومنین رو! سلام میکردم و آقا هم جواب سلاممو میداد
+ من حتی صداۍ مولامم نشنیدم...💔
- چند دفعه خونه مولام هم رفتم! با بچههاۍ آقا، امامحسنع و امامحسینع سر یه سفره غذا خوردم!
+ خوش به حالت...
- راستی، گفتی یڪبار هم مولاتو ندیدیش؟
+ یڪبار هم ندیدم...
- تو این بیست و چندسال یکبار هم چشمت به چشماش نیفتاده؟!
+ نه....
- وای... چه میکنی با این #غم رفیق؟!
+ ڪدوم غم...!؟
- ندیدن مولا اونم این همه سال باید خیلی درد داشته باشه!!
+ دردشو حس نمیکنم...
- مگه میشه؟!
+ تو تو روزمرگی غرق نشدیڪه بفهمی میشه این درد رو هم فراموش ڪرد...
- یعنی شماها از اینکه آقاتون رو این همه ساله ندیدید و جونیتون داره تو این سالهای غیبتش سپرۍ میشه، غصه نمیخورید؟
+ (بغض گلوشو فشار میده) نه...
- حیف شد...
+ جوونیمون؟
- آره... #جوونیتون میره و #آقاتونو نمیبینید...
+ شایدم دیدیم!
- آقایی که من میشناسم و ازش شنیدم، تا همین شما شیعهها نخواینش، ظهور نمیکنه!
+ ما که میخوایم!
- غرق دنیا شده را جامِ «زیارتِ مَهدی» ندهند!
+ هوم...
- گفتی چندسالته؟
+ بیست و چهار!
- (تو دلش) طفلی... بیست و چهار سالش بدون گل روۍ #آقاش گذشته و #حواسشنیست...
#مکالمه یڪ جوان در زمان #اماماول شیعیان با جوانی در عصرِ #امامدوازدهم!
× راستی #تو چندسالته رفیق؟!
#اللهمعجللولیڪالفرج
#بهچهبیانیصدایتکنیممولاجانم
#یامهدۍادرڪني
@montazer_shahadat313
در چشم هاے #تو دنیا غوطه ور شد
حتے خود مردانگے هم مردتر شد😭
در عڪس #تو یڪ ڪربلا جارےست آرے
باید براے عاشقے بےپا و سر شد...🕊
ختـم صلوات هــدیه به روح پـاک شهید حججی به مناسبت سالروز شهادتشان (96/5/18)🖤
لطفا به اندازه ارادتتون به این شهید بزرگوار این پست رو به دوستان خود ارسال کنید وقطع کننده زنجیره صلوات نباشید 🌷
🥀سهم هر دوست عزیز ۱۴صلوات🥀
@montazer_shahadat313
چرا که #تو تواین دوره زمونه
♡تڪی😍🌸🍃
کمن آدمایی مثل تو🎈☺️🌧
به خودت ببال💙
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_نهم(بخشدوم)
.
به اجبار مامان حمام کردم و برگشتم به اتاقم ؛ تمام بدنم درد میکرد زوی تخت دراز کشیدم و چشمانم را بستم .
با نوازش های کسی چشمانم را باز کردم و نگاهی به احسان انداختم قطره اشکی روی گونه ام سر خورد و رو
دستش افتاد .
با صدایی لرزان زمزمه کردم : احسان .
چشمانم قرمز بود و خسته ؛ لبخند غمگینی زد : جانِ احسان ؛ چیکار کردی با خودت دختر ؟
_کجا بودی؟ چرا بهم زنگ نزدی چرا نیومدی ؟
دستش را روی سرم گذاشت : سرم شلوغ بود شرمنده .
دلم میخواست بگم کاش بین اون شلوغیا یاد قلب عاشق منم می افتادی که اگر دو روز تورو نبینه تاب نمیاره ؛ نیومدی دیدنم قبول اما کاش حداقل یه پیام میدادی ببینی این عاشق حالش چطوره؟
سکوت کردم .
دستم را فشار داد : چرا اینجوری شدی ؟
میخواستم بگم بخاطر #تو اما بازم سکوت کردم و زمرمه کردم : چیز خاصی نبود .
کاش میتونستم تمام جای خالی های قلبم را حالا پر کنم اما بازم نتونستم .
•••
یک هفته ای میشد که حالم بهتر شده بود و از تو رختخواب بلند شده بودم .
مغنعه ام را برداشتم و طلق روسری را تنظیم کردم و مغنعه ام را سر کردم .
چادرم را برداشتم و بعد از خداحافظی از مادرم به طرف خیابان رفتم و دستم را برای تاکسی بلند کردم و سوار ماشین شدم .
آدرس را دادم و سرم را به شیشه ماشین تکیه دادم بعد از نیم ساعت روبه روی دانشگاه پیاده شدم و به طرف ساختمان دانشگاه رفتم .
وارد کلاس شدم و نفس عمیقی کشیدم .
به سمت میز رفتم و نشستم جزوه هایم را دسته کردم و بغلم گذاشتم .
بعد از چند دقیقه استاد وارد کلاس شد .
امروز برنامم خالی بود و همین یدونه کلاس رو داشتم از دانشگاه بیرون آمدم قصد کردم به سمت ایستگاه اتوبوس بروم که تلفنم زنگ خورد بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم : بله؟
_اگر دوست داری واقعیت زندگیتو بدونی پاشو بیا به این آدرسی که برات میفرستم .
صداش آشنا بود کمی فکر کردم؛ صدای ساناز بود دستم را مُشت کردم : چی میخوای از جونِ منچرااا دست از سر منو زندگیم برنمیداری من چیکارت کردم که هنوز دنبال کینه و انتقامی ؟؟!!!
_هه نمیای قطع کنم ؟
نمیدونم چرا دوست داشتم برم و بپرسم دلیل این بلاهایی که سرم اورده با کمی مکث گفتم : بفرست.
باشه ای گفت و قطع کرد بعد از چند دقیقه پیامک اومد پیام رو باز کردم و تاکسی گرفتم .
داشتیم از شهر خارج میشدیم نگران بودم میخواستم به احسان زنگ بزنم اما پشیمون شدم نمیخواستم الکی نگرانش کنم ؛ روبه روی یک ساختمون نیمه کاره نگه داشت .
تشکر کردم و کرایه را حساب کردم .
وارد ساختمان شدم و آرام از روی پله های نیمه کاره بالا رفتم چند تا در جلویم بود با صدای نسبتا بلند گفتم : ساناز ؟؟
صدایی نشنیدم وارد اتاقکی شدم که دَرش باز بود : ساناز کجایی!؟؟
کم کم داشتم میترسیدم به خودم لعنت فرستادم که چرا تنها اومدم .
با صدای قدم های کسی به سمت عقب برگشتم پسری روبه رویم ایستاده بود .
انگار همه چیز داشت دوباره تکرار میشد ؛ در اتاق رو بست و نزدیک شد...
هر قدم که نزدیک میشد من یه قدم عقب میرفتم تا جایی که میتونستم ازش فاصله گرفتم ولی به راحتی فاصله رو پر کرد زبانم بند اومده بود و فقط میلرزیدم .
اما با هر زحمتی بود لب زدم : تو کی هستی ؟؟ نزدیککک مننن نشووو برووو گمشو ..
لبخند کثیفی زد و نزدیکم شد و به چشمانم خیره شد : چه چشمای خوشگلی داری .
از این جمله پشتم لرزید و یه لحظه حالم از خودم بهم خورد که چرا بی فکر راه افتادم اومدم اینجا .
وحشت زده بودم و نگران ؛
با کوله ای که در دستم بود هُلش دادم به سمت عقب و با صدایی که میلرزید گفتم : بیشعوررر مگه غیرت ندارییی؟؟ ترس از سر و کول وجودم بالا میرفت ؛ خدایا نجاتم بده من فقط تورو دارم ، آیهی نجات یونس از لبم نمی افتاد و با هق هق ادا میکردم .
نزدیکم شد همزمان دستش روی دهنم نشست
دهنم به ثانیه ای پر از خون شد از شدت ضرب دستش...
دستش را دوباره بلند کرد که صدای آشنایی به گوشم خورد : چه غلطی میکنی برو گمشو بیرون .
لبخند و نگاه کثیفش مثل خوره جونم رو میخورد و از اتاق خارج شد .
اخمی کردم : ساناز ؟
لبخندی زد : گفته بودم تلافی میکنم .
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
خاطره پاییز.MP3
4.91M
🎧 بی کلام...
✍دلم که برایت تنگ می شود
بارانی بلندم را می پوشم
راه میفتم درون خیابان تنهایی
بدون چتر
زیر آسمان پاییز
گام بر می دارم
دلم که برایت تنگ می شود
به صدای پر از مهرت
گوش جان می سپارم
اشک می ریزم
می بارم
تا سبک شود بار غصه هایی که
مرا بر جان است
تا زنده شود
نوشته هایی که دور از حضورت
مرده و بی جان است
تا آزاد شود احساسی که
بدون #تو
درون سینه در زندان است
نمی دانی چه حس خوبی است
اندیشیدن به معشوق
وقتی از او دوری
از عشق سرشارت می دارد و
از اندوهت می کاهد
و عشق و علاقه آتشینت را
عمری مضاعف می بخشد ..
🔥 جزءبی کلامهای دلنشین من...
موسیقی ای که تداعی
خاطره های پاییزی ام..
#عاشقانه ها
#خاطره ها
@BOYE_PELAK
یاامام رضا مددی اقا....
سلام میکنمت از دور ای بهار دلم
نگاه میکنمت از دور تا که حظ ببرم
اگر که دوری ما مصلحت بود #تو بدان
که از هزار فرسخی هم دوستت دارم
💞السلام علیک یا علی ابن الموسی الرضا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
❤️❤️❤️بوے پـــلاڪ❤️❤️❤️
یاامام رضا مددی اقا....
سلام میکنمت از دور ای بهار دلم
نگاه میکنمت از دور تا که حظ ببرم
اگر که دوری ما مصلحت بود #تو بدان
که از هزار فرسخی هم دوستت دارم
💞السلام علیک یا علی ابن الموسی الرضا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
❤️❤️❤️بوے پـــلاڪ❤️❤️❤️
♡﷽♡
#یاصاحبالزمانعج💚
حال من بے #تو خراب است ڪجایے آقا
نقش من بے #تو سراب است ڪجایے آقا
عمر بیهوده ے من،بے #تو چہ ارزد!
تو بگو زندگے بے #تو سراب است ڪجایے آقا
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ❣
✋🏻سلاممولایممہدےجان
☀️صبحٺبخیࢪ☀️
---°•🌺بوے پلاڪ🌺•°---
•💙🦋•
من بلد نیستیم حد وسط رابگیریم
اصلا نمیدانیم میانه رو بودن یعنی چه؟
بلدم افراط کنم
مثلا تا قد جانم دوستت داشته باشم
یا از دلتنگی برای #تـــــو ضعف کنم
یا اصلا از نبودنت دیوانه شوم
بلدم تفریط کنم
هر کسی غیر #تـــــو برایم با هیچ برابر است
از اول هم بلد نبودم اعتدال داشته باشم . .
#خادم_الشهدا_59