eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
260 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 محبت به همسر و خرید گل🌺 💟 شهید سیاهکالی سعی می کردند خود به همسرشان را به صورت عملی نشان بدهند، به گونه ای که رفتارشان خود یک منظومه و خاص بود که حتی زوج های دیگر نزدیک به ایشان را قرار می داد . 💟 یکی از کارهایی که ایشان در آن مداومت داشتند خرید بوده است، به گونه ای که بعد از هر ماموریت یا مسئول شب که در پادگان به عنوان شیفت شب می ماندند، هنگام بازگشت به منزل برای شاخه گل تهیه می کردند. 💢مثل باشیم 👈 می شویم 🌷 @montazer_shahadat313
*به وقت شهدا...🕊️💗* 🌱بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام. 🌱از غیبت بیزار بود و اگر در مجلسی غیبت می شد سعی می کرد مجلس را ترک کند. همیشه به من می گفت: «دلم می خواهد در منزل ما غیبت نباشد تا خدا و ائمه اطهار به خانه و زندگی ما جور دیگری نگاه کنند.» *...🍃🌸*
راحت کلمه ی… …دوستت دارم…♥️ …عاشقتم…♥️ رو بیان میکرد… روزی که میخواست بره گفت… “من جلو دوستام، پشت تلفن نمی تونم بگم… …دوستت دارم💔… میتونم بگم… …دلم برات تنگ شده… ولی نمیتونم بگم دوستت دارم… چیکار کنم…؟!” گفتم… “تو بگو یادت باشه💗…من یادم میفته…” از پله ها که میرفت پایین… بلند بلند داد میزد… …یادت باشه💗…یادت باشه💗 … منم می خندیدم و می گفتم… …یادم هسسست…یادم هسسست… این کلمات رمز بین ما بود! سالروز شهادت شهید والا مقام 🌹گرامیباد
همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم می‌کرد از او تشکر می‌کردم اما می‌گفت این حرف‌های یک همسر به همسرش نیست، شما باید *بهترین دعا* را در حق من کنید، باید دعا کنید♡ شهید شوم.♡ اوایل من از گفتن این دعا ممانعت می‌کردم و دلم نمی‌آمد اما آنقدر اصرار می‌کردند  تا من مجبور می‌شدم دعا کنم♡ شهید♡ شود اما از ته دل راضی نبودم!. 🌹
🌹🌹قرار بود روز جمعه حمید با یکی از دوستانش برود قم. داشتم توی آشپزخانه برایش کتلت درست می کردم. ساکش را که بستم از فرط خستگی کنار پذیرایی دراز کشیدم. حمید داشت قرآنش را می خواند. وقتی دید آنجا خوابم گرفته، آمد بالای سرم و گفت: «تنبل نشو. بلند شو وضو بگیر راحت بخواب.»با خنده و شوخی می خواست بلندم کند. گفت: به نفع خودت است که بلند شوی و با وضو بخوابی وگرنه باید سر و صدای مرا تحمل کنی . شاید هم مجبور شوم پارچ آبی را روی سرت خالی کنم. حدیث داریم بستر کسی که بی وضو می خوابد مثل قبرستان مردار و بستر آنکه با وضو بخوابد همچون مسجد است و تا صبح برایش ثواب می نویسند.آنقدر گفت و سرو صدا کرد که به وضو گرفتن رضایت دادم... 🌹