eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : پوستر اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین منم برای خودم از جنوب چند تا پوستر خریده بودم اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم چشم هام رو بستم و از بین پوسترها یکی شون رو کشیدم بیرون، دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ... اون روزها هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمیشناختم، فقط یه پوستر یا یه عکس بود. ایستادم و محو تصویر شدم ـ یعنی میشه یه روزی منم مثل شماها انسان بزرگی بشم؟ فردا شب با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ، این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ... با انرژی تمام از در اومدم داخل و رفتم سمت کمد که باورم نمی شد ...، گریه ام گرفت. پوسترم پاره شده بود با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ... ـ کی پوستر من رو پاره کرده؟ مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ـ کدوم پوستر؟ چرخیدم سمت الهام ـ من پام رو نگذاشتم اونجا، بیام اون تو سعید، من رو می زنه ... و نگاهم چرخید روی سعید که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد ـ چیه اونطوری نگاه می کنی؟رفتم سر کمدت چیزی بردارم دستم گرفت اشتباهی پاره شد ... خون خونم رو می خورد داشتم از شدت ناراحتی می سوختم ... ...
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : پوستر اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین منم برای خودم از جنوب چند تا پوستر خریده بودم اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم چشم هام رو بستم و از بین پوسترها یکی شون رو کشیدم بیرون، دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ... اون روزها هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمیشناختم، فقط یه پوستر یا یه عکس بود. ایستادم و محو تصویر شدم ـ یعنی میشه یه روزی منم مثل شماها انسان بزرگی بشم؟ فردا شب با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ، این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ... با انرژی تمام از در اومدم داخل و رفتم سمت کمد که باورم نمی شد ...، گریه ام گرفت. پوسترم پاره شده بود با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ... ـ کی پوستر من رو پاره کرده؟ مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ـ کدوم پوستر؟ چرخیدم سمت الهام ـ من پام رو نگذاشتم اونجا، بیام اون تو سعید، من رو می زنه ... و نگاهم چرخید روی سعید که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد ـ چیه اونطوری نگاه می کنی؟رفتم سر کمدت چیزی بردارم دستم گرفت اشتباهی پاره شد ... خون خونم رو می خورد داشتم از شدت ناراحتی می سوختم ... ...