#رفیق_خوشبخت_ما
#پارت_دهم
●این بار حاج قاسم عکاس بود
ِ پــادگــان بــیــرون میرفتیم کــه دیــدیــم حاجی هم داشتیم از درِ ستاد آمده بیرون. دوربین دستمان بود. من بودم و شهید
از درعرب نژاد و شهید جواد زادخــوش. جواد رفت سمت حاجقاسم.
حــاجــی مــیدانــســت کــه جـــواد شـــوخ اســـت. تــا دیـــد جـــواد دارد سمتش میآید، با لبخند از سر اینکه با جواد شوخی کرده باشد،
بهگفت: 《وقت ندارم با شما عکس بگیرم.》 جواد بیدرنگ گفت: 《خواستیم با شما عکس بگیریم. میخواستیم شما حاج قاسم
از ما سه نفر عکس بگیرید.》 بعد بلافاصله دوربین را داد دست فرمانده لشگر حاج قاسم نمی توانست جلوی خندهاش را بگیرد
و در همان حال از ما عکس گرفت. عکسی که هنوز به یادگار مانده و عکاسش حاج قاسم بود.
🗣حسن منصوری، همرزم شهید
●برادری که جا ماند
آن روز برادر مهدی باکری شهید شده بود. پیکر حمید در میدان جا مانده بود. من هیچ چیزی در رفتار مهدی حس نکردم. جوان رعنایی بــود. هیچ حس نکردم، هیچ آثــاری از غم در چهرۀ او ندیدم. وقتی میخواستند جنازۀ بــرادر او را بیاورند نگذاشت، گفت: 《اگر دیگران را توانستید بیاورید، جنازۀ بــرادر من را هم بیاورید.》
🗣شهید سردار سلیمانی
●مرام شیعه
سال ها به دنبال یکی از اشرار بزرگ در منطقۀ جنوب شرق بودیم. بچه های زیادی از ما را شهید کرده بود. طی یک عملیات فریب،
دعوتش کردیم و آمد و گرفتیمش. شرور بزرگی بود، حکمش حداقل ۵۰ بار اعدام بود.
در یکی از جلسات که خدمت رهبری بودیم، من این مسئله را مطر ح کردم و خبر دستگیری و شر ح ماوقع را گفتم و منتظر عکس العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. رهبری بلافاصله فرمودند: 《همین الان زنگ بزن آزادش کنند!》 بدون چون وچرا
زنگ زدم. خیلی تعجب کرده بودم، با تعجب زیاد بعد از تماس پرسیدم: 《آقا! چرا؟ من اصلا متوجه نمیشوم که چرا باید این کار
را میکردم؟ چرا دستور دادیــد آزادش کنیم؟!》 رهبری گفتند:《مگر نمیگویی ’دعوتش کــردیــم؟》خشکم زد. آقــا گفتند: 《بعداً دستگیرش کنید.》ما هم در یک عملیات سخت دیگر، دستگیرش کردیم.
مرام شیعه این است که کسی را که دعوت میکنی و مهمان توست، حتی اگر قاتل پدرت هم باشد، حق نداری او را آزار بدهی.
🗣شهید سردار سلیمانی