eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃 . سری تکان داد : بهتره فاصله بگیری . متوجه منظورم شد و باز هم سرش را تڪان داد . اخمی به پسر ڪردم و سوار ماشین شدم هانیه هم پشت فرمون نشست . _خوب میشه؟ نگاهی به هانیه انداختم : اره. سرے تڪان داد : بریم بهشت زهرا؟ لبخندی زدم : اره واقعا نیاز دارم بهش . نگاهی به ریحانه انداخت : ای به چشم خانوم دکتر . _کو تا خانم دکتری؟ _نفرمایید شما الانم خانم دکترید . خندیدم : خب حالا ... چشمڪی حواله ام ڪرد •••• تقریبا ۲ماهے میشد ڪه امیر رفته بود و خیلی دلم براش تنگ شده بود .. ریحانه هم خیلے بیقرارے میڪرد و آروم و قرار نداشت . کل عکسایی ڪه امیر هستش رو از جلوی چشماش برداشتیم تا کمتر گریه کنه و... _مااااااماااان خسته شدم ... اشڪانم را پاڪ ڪردم ڪه مادرم ریحانه را بلند ڪرد و به سمت اتاق رفت : اعصاب درست و حسابی نداری ڪه همش ڪنار تلفن نشستی ... خب دختر پیکنیک که نرفته رفته جنگ اونجا که نمیتونه هر ثانیه بهت زنگ بزنه ... پوفے ڪردم و سرم را بین دو دستم گرفتم از،صبح تا حالا ریحانه گریه میڪنه دیگه واقعا نمیتونم ڪنترلش ڪنم . یا دست مامانه یا دست خاله لیلا ... _ لالا گلم باشی تو مونس و همدمم باشی .. لالا گل پونه بخواب مادر نگیر بهانه .. لالا گل پامچال بخواب جانم لالا... لالایی میگویم تا ڪه بخوابی ... لالا نکن گریه با گریه ات دلم را خون نڪن .. لالالالا گل دشتی همه رفتن تو برگشتی .... خداوندا تو پیرش کن خط قرآن نصیبش کن... کلام الله تو پیرش کن زیارتها نصیبش کن ... لالالالاگل خشخاش بابات رفته خدا همراش ... لالا لالا... با صداے لالایی مادرم اشڪانم سرازیر شد .. یادمه خان جون همیشه برایمان لالایی حضرت علی اصغر رو میخواند . به سمت اتاق مامان و بابا رفتم ریحانه آرام خوابیده بود و هنوز قطرات اشڪ روی گونه اش بود اگر انی بفهمه ڪه جوجه‌اش چجوری اشک ریخته ڪه .... _چرا اونجا وایسادی به جای اینڪه به من زل بزنی برو یه سر از مادرشوهرت سر بزن . سرے تڪان دادم و نگاهم را از ریحانه گرفتم : حواستون به ریحانه هست؟ همانطورڪه اشکانش را پاڪ مے ڪرد گفت : اره برو . به طرف اتاق رفتم و حاضر شدم سوییچ را از روے میز برداشتم و از مامان خداحافظی ڪردم . پشت چراغ قرمز ایستادم حال دلم عجیب بد بود و تازگیا هم عصبی شده بودم .. با کوچکترین حرف حالم بد میشد و اشڪ میریختم .. همتایی که همیشه حرف داشت و سر حانواده را میخورد حالا شده بود گوشه گیر .... حوصله ے ریحانه را هم نداشتم .. تنها ڪنار تلفن مینشستم و منتظر میماندم تا جانم زنگ بزند و چند ڪلمه اے باهاش حرف بزنم تا دوایی شود بر دلتنگے هایم ... دلشوره ے اینکه چرا امروز زنگ نزد چرا خبری نشد من را آب میڪرد ... بیایی و بشوے مرحمم ... با صداے بوق ماشین عقبے راه افتادم . روبه روے خونه ے امیر نگه داشتم . جعبه ے شیرینی را در دستم گرفتم و زنگ را زدم . _بعله! _منم اسما جان .. بلافاصله در با تیکی باز شد . وارد حیاط شدم . خاله همانطور ڪه شال بادمجانی اش را روے شانه هایش می انداخت سلام ڪرد . به سمتش رفتم در آغوشم ڪشید : سلام جان من ؛ چطوری ؟ گونه اش را بوسیدم و از آغوشش جدا شدم : الحمدالله خوبیم شما خوبید بابا خوبه ؟ دستش را پشت ڪمرم گذاشت : همه خوبیم بیا تو راستی چرا ریحانه رو نیووردی؟ لبخندی زدم : راستش خیلی گریه میڪنه مامان خوابوندش . _اونم مثل ما دلتنگ امیر ... آهی ڪشید قطره اشڪی روے گونه اش سر خورد ڪه با انگشت پاڪ ڪردم و دوباره گونه اش را بوسیدم : مامان جون الهی دورتون بگردم امیر راضی نیست اینجا غصه بخوریدااا .. دستم را محڪم گرفت : میدونم تو دلت چه خبره ... لبخند غمگینی زدم .. پ.ن : سلام شب تابستونیتون بخیر💛 عذر میخوام بابت تاخیر ... التماس دعا . یاعلی✋🏻 . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @montazer_shahadat313 ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
. 🍃 . سری تکان داد : بهتره فاصله بگیری . متوجه منظورم شد و باز هم سرش را تڪان داد . اخمی به پسر ڪردم و سوار ماشین شدم هانیه هم پشت فرمون نشست . _خوب میشه؟ نگاهی به هانیه انداختم : اره. سرے تڪان داد : بریم بهشت زهرا؟ لبخندی زدم : اره واقعا نیاز دارم بهش . نگاهی به ریحانه انداخت : ای به چشم خانوم دکتر . _کو تا خانم دکتری؟ _نفرمایید شما الانم خانم دکترید . خندیدم : خب حالا ... چشمڪی حواله ام ڪرد •••• تقریبا ۲ماهے میشد ڪه امیر رفته بود و خیلی دلم براش تنگ شده بود .. ریحانه هم خیلے بیقرارے میڪرد و آروم و قرار نداشت . کل عکسایی ڪه امیر هستش رو از جلوی چشماش برداشتیم تا کمتر گریه کنه و... _مااااااماااان خسته شدم ... اشڪانم را پاڪ ڪردم ڪه مادرم ریحانه را بلند ڪرد و به سمت اتاق رفت : اعصاب درست و حسابی نداری ڪه همش ڪنار تلفن نشستی ... خب دختر پیکنیک که نرفته رفته جنگ اونجا که نمیتونه هر ثانیه بهت زنگ بزنه ... پوفے ڪردم و سرم را بین دو دستم گرفتم از،صبح تا حالا ریحانه گریه میڪنه دیگه واقعا نمیتونم ڪنترلش ڪنم . یا دست مامانه یا دست خاله لیلا ... _ لالا گلم باشی تو مونس و همدمم باشی .. لالا گل پونه بخواب مادر نگیر بهانه .. لالا گل پامچال بخواب جانم لالا... لالایی میگویم تا ڪه بخوابی ... لالا نکن گریه با گریه ات دلم را خون نڪن .. لالالالا گل دشتی همه رفتن تو برگشتی .... خداوندا تو پیرش کن خط قرآن نصیبش کن... کلام الله تو پیرش کن زیارتها نصیبش کن ... لالالالاگل خشخاش بابات رفته خدا همراش ... لالا لالا... با صداے لالایی مادرم اشڪانم سرازیر شد .. یادمه خان جون همیشه برایمان لالایی حضرت علی اصغر رو میخواند . به سمت اتاق مامان و بابا رفتم ریحانه آرام خوابیده بود و هنوز قطرات اشڪ روی گونه اش بود اگر انی بفهمه ڪه جوجه‌اش چجوری اشک ریخته ڪه .... _چرا اونجا وایسادی به جای اینڪه به من زل بزنی برو یه سر از مادرشوهرت سر بزن . سرے تڪان دادم و نگاهم را از ریحانه گرفتم : حواستون به ریحانه هست؟ همانطورڪه اشکانش را پاڪ مے ڪرد گفت : اره برو . به طرف اتاق رفتم و حاضر شدم سوییچ را از روے میز برداشتم و از مامان خداحافظی ڪردم . پشت چراغ قرمز ایستادم حال دلم عجیب بد بود و تازگیا هم عصبی شده بودم .. با کوچکترین حرف حالم بد میشد و اشڪ میریختم .. همتایی که همیشه حرف داشت و سر حانواده را میخورد حالا شده بود گوشه گیر .... حوصله ے ریحانه را هم نداشتم .. تنها ڪنار تلفن مینشستم و منتظر میماندم تا جانم زنگ بزند و چند ڪلمه اے باهاش حرف بزنم تا دوایی شود بر دلتنگے هایم ... دلشوره ے اینکه چرا امروز زنگ نزد چرا خبری نشد من را آب میڪرد ... بیایی و بشوے مرحمم ... با صداے بوق ماشین عقبے راه افتادم . روبه روے خونه ے امیر نگه داشتم . جعبه ے شیرینی را در دستم گرفتم و زنگ را زدم . _بعله! _منم اسما جان .. بلافاصله در با تیکی باز شد . وارد حیاط شدم . خاله همانطور ڪه شال بادمجانی اش را روے شانه هایش می انداخت سلام ڪرد . به سمتش رفتم در آغوشم ڪشید : سلام جان من ؛ چطوری ؟ گونه اش را بوسیدم و از آغوشش جدا شدم : الحمدالله خوبیم شما خوبید بابا خوبه ؟ دستش را پشت ڪمرم گذاشت : همه خوبیم بیا تو راستی چرا ریحانه رو نیووردی؟ لبخندی زدم : راستش خیلی گریه میڪنه مامان خوابوندش . _اونم مثل ما دلتنگ امیر ... آهی ڪشید قطره اشڪی روے گونه اش سر خورد ڪه با انگشت پاڪ ڪردم و دوباره گونه اش را بوسیدم : مامان جون الهی دورتون بگردم امیر راضی نیست اینجا غصه بخوریدااا .. دستم را محڪم گرفت : میدونم تو دلت چه خبره ... لبخند غمگینی زدم .. . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز @BOYE_PELAK ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→