با نشستنو فقطدعاکردن و اینکه همیشه منتظریهدستبودن؛
مطمئنباشبهجایینمیرسی..!✋🏻
بچهبسیجی اولهمتمیکنه بعدشم یهیاعلی میگهو خودش دستبهکار میشه..☝️🏿
#انقلابیتلفنخواهدشد!
@BOYE_PELAK
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت _پنجاه_ویکم: برکت
با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی معدلم بالای هجده شده بود. پسر
خاله ام باورش نمی شد خودش رو می کشت که
- جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟
اونقدر اصرار می کرد که منی که اهل قسم خوردن نبودم کم کم داشتم مجبور به
قسم خوردن می شدم. دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد رگ های
صورتم که هیچ رگ های چشم هام هم بیرون می زد.
ولی از حق نگذریم، خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای هجده شده بود، سوالی
رو بی جواب نگذاشته بودم اما با درس خوندن توی اون شرایط بین خواب و بیداری
خودم و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ، چرت زدن های سر کلاس، جز لطف و عنایت خدا هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم خدا به
ذهن و حافظه ام برکت داده بود ...
دو ماه آخر دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت و کمک بقیه فایده نداشت ...
اون روز صبح روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد تا من برم
مدرسه.
اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و
ملحفه ها رو بشورن، آب بکشن و بلافاصله خشک کنن ...
تصمیمم رو قاطع گرفته بودم زنگ کلاس رو زدن اما من به جای رفتن سر کلاس
بعد از خالی شدن دفتر رفتم اونجا، رفتم داخل و حرفم رو زدم ...
- آقای مدیر من دیگه نمی تونم بیام مدرسه حال مادربزرگم اصلا خوب نیست
با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده، دیگه اینطوری نمیشه ازش
پرستاری کرد اگه راهی داره این مدت رو نیام و الا امسال ترک تحصیل می کنم
...
اصرارها و حرف های مدیر هیچ کدوم فایده نداشت، من محکم تر از این حرف ها
بودم و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم در نهایت قرار شد
من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه درس بخونم...
#ادامه_دارد...
#قسمت_پنجاهم: دعایم کن
با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم همین طور مات و مبهوت چند لحظه بهش
نگاه کردم، با تکرار جمله اش به خودم اومدم ...
تلویزیون رو خاموش کردم و نشستم پایین تخت هنوز بسم الله رو نگفته بودم که...
- پسرم این شب ها، شب استجابت دعاست. اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم
نکنی مادر من عمرم رو کردم، ثمره اش رو هم دیدم، عمرم بی برکت نبود ثمره
عمرم، میوه دلم اینجا نشسته.
گریه ام گرفت
- توی این شب ها از خدا چیزهای بزرگ بخواه من امشب از خدا فقط یه چیز می
خوام، من ازت راضیم، از خدا می خوام خدا هم ازت راضی باشه...
پسرم یه طوری زندگی کن خدا همیشه ازت راضی باشه من نباشم اون دنیا هم
واست دعا می کنم. دعات می کنم ... همون طور که پدربزرگت سرباز اسلام بود تو
هم سرباز امام زمان بشی حتی اگر مرده بودی خدا برت گردونه ...
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم همون طور روی زمین با دست چشم
هام رو گرفته بودم و گریه می کردم ... نیمه جوشن ضعف به بی بی غلبه کرد و
خوابش برد اما اون شب خواب به چشم های من حروم شده بود و فکر می کردم
...
در برابر چه بها و تلاش اندکی در چنین شب عظیمی از دهان یه پیرزن سید با
اون همه درد توی شرایطی که نزدیک ترین حال به خداست، توی آخرین شب قدر
زندگیش چنین دعای عظیمی نصیبم شده بود ...
- خدایا من لایق چنین دعایی نبودم ولی مادربزرگ سیدم با دهانی در حقم دعا
کرد که دائم الصلواته اونقدر که توی خواب هم لب هاش به صلوات، حرکت می
کنه، خدایا من رو لایق این دعا قرار بده ...
#ادامه_دارد...
#قسمت_پنجاه_ودوم: من، مرد این خانه ام ...
دایی یه خانم دو استخدام کرده بود که دائم اونجا باشه و توی کارها کمک کنه ...
لگن گذاشتن و برداشتن و کارهای شخصی مادربزرگ ...
از در که اومدم دیدم لگن رو کثیف ول کرده گوشه حال و بوش ...
خیلی ناراحت شدم اما هیچی نگفتم، آستینم رو بالا زدم و سریع لگن رو بردم با
آب داغ شستم و خشک کردم
اون خانم رو کشیدم کنار ...
- اگر موردی بود صدام کنید خودم می شورمش، فقط لطفا نزاریدش یه گوشه یا
پشت گوش بندازید. می دونم برای شما خوشایند نیست ولی به هر حال لطفا مدارا
کنید، مادربزرگم اذیت میشه شما فقط کارهای شخصی رو بکن، تمییز کاری ها و
شستن ها رو خودم انجام میدم ...
هر چند دایی انجام تمام کارها رو باهاش طی کرده بود و جزء وظایفش بود و
قبول کرده بود این کارها رو انجام بده، اما اونم انسان بود و طبیعی که خوشش نیاد
...
دوباره ملحفه و لباس مادربزرگ باید عوض می شد دیگه گوشتی به تنش نمونده بود
، مثل پر از روی تخت بلندش کردم ...
ملحفه رو از زیر مادربزرگ کشید با حالت خاصی، قیافه اش روی توی هم کشید
- دلم بهم خورد، چه گندی هم زده ...
مادربزرگ چیزی به روی خودش نیاورد اما من خجالت و شرمندگی رو توی اون
چشم ها و چهره بی حال و تکیده اش می دیدم، زنی که یک عمر با عزت و احترام
زندگی کرده بود حالا توی سن ناتوانی ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم که متوجه باش چی میگی اونم که به چشم یه
بچه بهم نگاه می کرد. قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و با لحن زشتی گفت
- نترس تو بچه ای هنوز نمی دونی ولی توی این شرایط اینها دیگه هیچی نمی
فهمن، این دیگه عقل نداره اصلا نمی فهمه اطرافش چی می گذره ...
به شدت خشم بهم غلبه کرد، برای اولین بار توی عمرم کنترلم رو از دست دادم ...
مادربزرگ رو گذاشتم روی تخت و سرش داد زدم ...
- مگه در مورد درخت حرف میزنی که میگی این؟ حرف دهنت رو بفهم اونی که
نمی فهمه تویی که با این قد و هیکل قد اسب، شعور و معرفت نداری که حداقل
حرمت شخصی با این سن و حال رو جلوی خودش نگهداری.شعورداشتی می فهمیدی
برای مراقبت از یه مریض اینجایی نه یه آدم سالم. این چیزی رو هم که تو بهش
میگی گند من با افتخار می کشم به چشمم. اگر خودت به این روز بیوفتی چه
حسی بهت دست میده که اینطوری بگن؟ اونم جلوی خودت ...
ایستاد به فحاشی و اهانت دیگه کارد می زدی خونم در نمی اومد با همه وجودم
داد زدم ...
- من مرد این خونه ام نه اونی که استخدامت کرده می خوای بهش شکایت کنی؟
برو به هر کی دلت می خواد بگو حالا هم از خونه من گورت رو گم کن،
برو
بیرون ...
#ادامه_دارد...
يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللهِ
اى مردم شما همگى نيازمند به خداييد🌱
فاطر/ ۱۵
- کاش یادم نرود
کاش یادم بماند
کاش مدام تکرار کنم
کاش بفهمم ، فقط محتاج تواَم...♥️
---°•🌺بوے پلاڪ🌺•°---
🌹🌹تغییر عکسهای پرو فایل ها به پرچم جمهوری اسلامی ایران از امشب به مدت ۴۸ ساعت🌹🌹
📢همگی با هم همنوا با رهبر عزیزمان که فرمودند امسال بر سر در هر خانه پرچم بزنیم، اکنون بر سر در همه گروه ها، کانال ها و پروفایلهای شخصی این کار را انجام می دهیم.📢
🇮🇷🇮🇷
#من_انقلابی_ام
#انقلاب_مردم_انفجار_نور_بود
#با_افتخار_ایرانی_ام
💪💪💪🇮🇷🇮🇷🇮🇷
•○●بوی پلاک●○•
Alireza Asar Ey AsheghanVatan.mp3
2.88M
" ای عاشقان وطن...
...♡
@BOYE_PELAK
درخواست هایت تنها ازپروردگارت باشد وبس..
أميرالمؤمِنين(ع) ،نهج البلاغه ؛نامه۳۱
@BOYE_PELAK
با سلام خدمت شما عزیزان🇮🇷
مــا خیلے مدیون امام رضایم💙
اصلا مـا خیلے مدیون همه اهل بیتیم
ڪشور ما با نگاه این بزرگوارانِ روز به روز
قدرتمند تر میشه و ڪسے جرئت نمیڪنه
پــاشو ڪج بزاره!✋
پــس با استعانت از همه اهل بیت
خصوصا امام رضا ڪه سایه سر ما توی
جمهوری اسلامے ایران هستند☺️
#هیئت_بصیرتیمون رو آغاز میڪنیم.✋
هیئت امشبمون شامل سه قسمتِ
ڪه به فراخور زمان هر قسمت رو
خدمتتون توضیح خواهم داد.
ڪم و بیش همه عڪس هواپیمای بدون سرنشین RQ4 رو دیدین، راجع بش حرفها
شنیدین حتی شاید بعضےهاتون تحلیل این موضوع رو خونده باشین شنیده باشین!
اما امشب میخوام خیلے با جزئیات این موضوع #جاسوسے آمریڪا از ایران رو براتون بازش ڪنم.
پس همراه باشید.
دلیل اینڪه حدودا یک سال و خورده ای قراره راجع به این موضوع صحبت ڪنیم اینڪه در ڪنارش قرار از خباثت انگلیس و ڪاری ڪه ما مقابل به مثل اون رو انجام دادیم صحبت ڪنیم
پهباد جاسوسے آمریڪا یا RQ4 از سری BAMS_D ڪه مخخف عبارت
#تجسسدریاب_مساحتوسیع_نمونه
یــــــــــــــا
گلوبال هـــاوڪ ڪه به معنای شاهین جهانے است در روز پنجشنبه 20 ژوئن 2019
30 خرداد 1398 در ساعت 4:05 بامداد
توسط سپاه پاسداران سرنگون شد!
سڪانس اول 🎬
پهباد جاسوسے آمریڪایے ساعت 14 دقیقه بامداد روز پنجشنبه از یڪے از پایگاه های نیروهای آمریڪا در جنوب خلیج فارس به هوا برخاست.
جنوب خلیج فارس شامل شش
ڪشور[ ڪویت، عربستان،
بحرین، قطر، امارات و عمان است ]
وزن این پهباد 14628 ڪیلوگرم است ڪه
به لحاظ تُنــے 15 تن مےشود.
این هواپیما مےتواند 22779 کیلومتر به لحاظ مسافت را طی ڪند آن هم به صورت یڪ سره!
ڪه میشود مسافتی بیش از نصف ڪره زمین!!!
از همه جالبتره اینڪه این پهباد میتونه 32 ساعت بدون سوختگیری پرواز کنه!!!
بابا خیلیه!!!
اصلا بزارید یه چیزه دیگه بگم!
تـــازه اگه یه جست و جو بزنید متوجه میشد ما با یه موشڪ ڪوتاه برد این پهباد رو منهدم ڪردیم!