#قسمت۲۶
.
به روایت امیرحسین
چی بهش میگفتم میگفتم الان دو ساله که بابایی که منو با همه اعتقاداتم اشنا کرده مخالف همه چیز شده؟ بگم چی بهش ؟ بگم چون توقع داشته که نوکری امام حسین رو بکنه و امام حسین هم همه کاراش رو راست و ریست کنه حالا نشده پا گذاشته رو همه ارزش هاش و حالا سعی داره منم متقاعد کنه که راهم اشتباهه؟ چی میگفتم بهش؟ دلم نمیخواست آبروی خانوادم آبروی بابام؛ کسی که منو با اربابم آشنا کرد بره……..
بعد از یک ساعت تو ترافیک بودن محمد رو دم خونشون پیاده کردم و خودم هم راه افتادم به سمت خونه. حوصله هیچ کس رو نداشتم . از طرفی فضای خونه دلگیر و کسل کننده بود و از طرفی بیرون بودن دردی رو دوا نمیکرد. پناه بردم به آرامش بخش ترین چیز ممکن ؛ زیارت عاشورا.
الذین بذلو مهجم دون الحسین علیه السلام.
با خوندن زیارت عاشورا آروم شده بودم. شنیدن صدای انرژی بخش پرنیان هم کار خودشو کرد و سعی کردم یکم فکرمو آزاد کنم. در اتاق باز بود و صداش از پذیرایی واضح به گوش میرسید
پرنیان_ امیرررر حسین کجاااایی؟
_ یه جایی زیر سقف آسمون
یه دفعه اومد سرشو آورد تو اتاق و گفت پرنیان_این آسمونتون برای خواهر گلت هم جا داره؟
_ بله بله اختیار دارید. بیفرمایید.
پرنیان_ خوووووب؟؟؟؟؟
_خوب به جماااااااالت.
پرنیان_عه. خوب دربند خوش گذشت منو نبردی؟
_ کمی تا حدودی شاید یه ذره
پرنیان_ پرووووو. امیرحسین به نظرت بابا میشه مثله قبلنا؟ میشه همون بابایی که عشقش امام حسین بود ؟
چی باید بهش میگفتم ؟ وقتی خودم هم نمیدونستم. توفکر بودم که پرنیان خودش رو انداخت تو بغلم و آغوش من شد جایگاهی برای هق هق خواهر کوچیکم. داشتم شاخ در میاوردم. این موضوع برای پرنیان تازگی نداشت الان دو سال بود که به همه تیکه و کنایه های بابا عادت کرده بودیم. منم به خاطر مخالفت بابا بود که الان بهم ریخته بودم وگرنه موضوع تنها این تغییر بابا نبود.
_ آبجی جان. درست میشه توکلت به خدا. مگه امروز بابا چیزی بهت گفته؟
پرنیان_ نه. امیر حسین پس کی درست میشه ؟ الان دوساله بابا اینجوری شده و روز به روز داره اعتقاداتش ضعیف تر میشه.
سکوت رو ترجیح دادم به هرجوابی که از صحتش مطمئن نبودم…… کم کم آروم تر شد ، سرش رو گذاشت روی پام و منم برادرانه موهاش رو نوازش کردم.
هردومون سکوت کرده بودیم. ظاهرا این آرامش شیرین تر از صحبت هایی درمورد اعتقادات عجیب و غریب بابا بود. میدونستم که هنوز هم ته دلش محبت اهل بیت هست ولی رو زبونش چی ؟
( من سید امیرحسین حسینی هستم و ۲۱ سالمه. پرنیان خواهرم ۴ سال از من کوچیک تره . پدرم پیمانکار ساختمان بودن که به دلیل کلاهبرداری یه آدم از خدا بی خبر نصفه بیشتر داراییش رو از دست داد و حالا به رشته اصلیش که البته خیلیم علاقه ای بهش نداره برق مشغوله. البته این معامله نه تنها اموال بابا رو برد بلکه دین و اعتقاداتش رو هم برد… حالا بگذریم)
صدای پرنیان باعث شد از فکر بیام بیرون.
پرنیان_ امیرحسین
_جانم؟
پرنیان_توهنوز هم به فکر سوریه ای؟
_ اره
پرنیان_ میدونی که بابا نمیزاره ، میخوای چیکارش کنی؟
_ نمیدونم خودمم کلافم .
واقعا هم نمیدونستم چیکار میتونم بکنم. وقتی همه عشقم همه هوش و حواسم اونجا بود اینجا بودنم چه فایده ای داشت ؟ چرا بابا نمیذاشت برم؟ هرچند بعید میدونم قبل از این اتفاقا هم که فوق العاده اعتقاداتش قوی بود اجازه رفتن میداد دیگه چه برسه به الان. البته درکش میکردم ، بلاخره فرزند بزرگ و تنها پسر خونه بودم ولی من دیگه واقعا طاقت اینجا موندن رو نداشتم.
#قسمت۲۷
به روایت حانیه
تو ماشین هیچکس حرف نزد و مسیر تا خونه تو سکوت کامل طی شد.
بچه ها از ترس اون گشت که من فکر کنم حقیقت نداشت و منم تو فکر طرز فکر اون مرده که به لطف دوستش که صداش کرد الان میدونستم اسمش امیرحسینه.
نزدیکای خونه بودیم که بارون شروع شد ….
_ نجمه من سر کوچه پیاده میشم.
نجمه_ باشه.
رسیدیم . پیاده شدم و خداحافظ ارومی زیر لب گفتم و منتظر جواب نشدم.
عاشق پیاده روی زیر بارون بودم. عجیبه این موقع سال و بارون؟ دوباره رفتم تو فکر اتفاقات امروز. این اتفاقات تازگی نداشتن ولی اینکه یه مامور گشت وایسه جلومون برای دخترا و جمله اون مرده برای من تازگی داشت.
کلافه زنگ در رو زدم.
صدای مامان حکم آرامبخش رو برای من داشت.
مامان_کیه؟
_بازکن.
درو باز کردم و وارد حیاط شدم. مامان سریع خودش رو به دم در رسوند و…. مامان_ ای وای. این چه ریخت و قیافه ایه؟ چرا انقدر زود اومدی؟ خوب زبون باز کن ببینم چی شده؟
_ وای مامان مگه شما مهلت زبون باز کردن هم میدی؟ هیچی نشده یکم پیاده روی کردم خیس شدم. میزاری بیام تو حالامامان جان؟
مامان بی حرف خودش رو از جلوی در کشید کنار و من وارد شدم و به اتاقم پناه بردم…
#قسمت۲۸
……………………………….
به روایت امیرحسین
آخیش. چقدر آروم شدم همیشه هئیت مسکن من بود. خدا توفیق این نوکری رو از ما نگیره ان شاالله.
حاج آقا _ امیرحسین جان. یه لحظه بیا.
_جانم حاج آقا ؟
حاج آقا _ اتفاقی افتاده این چندوقته خیلی تغییر کردی؟
رازدار تر و راهنما تر از حاج آقا کی رو میتونستم پیدا کنم ؟ دل رو زدم به دریا و گفتم. از همون دو سال پیش تا الان. البته حاج آقا در جریان مشکل مالی که برای بابا پیش اومده بود ، بودن ولی این که این مشکلات تونسته رو اعتقاداتش تاثیر بزاره برای حاج آقا هم حیرت آور بود. ولی مشکل من علاوه بر اعتقادات بابا این بود که اجازه نمیداد من برم .
حاج آقا _ میدونستم رفتن برات مهمه ولی نه انقدر که اینجوری تغییرت بده . ولی امیرجان شرط اول رضایت والدینه تو سعی خودت رو بکن و بقیش رو بسپار به خدا مطمئن باش همیشه بهترین هارو برات رقم میزنه
حرفای حاج آقا همیشه برای من بشارت دهنده آرامش بودن. حرفاش از جنس زمین نبود حرفاش آسمونی بود…..
.
.
.
دوباره زیر لب صلواتی فرستادم و زنگ زدم. در که باز شد استرس من هم بیشتر شد .
پرنیان_ عه داداش چته ؟ چیزی شده؟
_ ها؟ نه. چیزه. یعنی قراره بشه.
پرنیان_ امیر عاشق شدیا ?
_?ابجی چی میگی؟
پرنیان_ هیچی خوش باش.
ای بابا . عشق من الان فقط و فقط شهادت بود. با دیدن مامان و بابا تو پذیرایی دیگه استرسم به اوج رسید . میترسیدم از این که دوباره همون حرفای همیشگی رو بشنوم.
_ سلام. بابا میشه حرف بزنیم؟
مامان_ سلام. قبول باشه خیر باشه مادر.
بابا_ سلام بابا جان. اره بیا بشین.
_ ان شاالله که خیره.
دوباره زیر لب صلوات فرستادم و نشستم رو مبل کنار بابا .
بابا_خب؟
_ها؟ چی؟
با این برخورد من همه زدن زیر خنده و پرنیان هم کم لطفی نکرد و گفت _ نگفتم عاشق شدی؟
_ نه. حواسم نبود خب. عه.
مامان_ عه بچمو اذیت نکنید ببینم. بگو مامان جان.
_ بابا ، چرا نمیزارید من برم ؟
بابا_ این بحث قبلا تموم شده.
_ نه برای من
بابا_ هزار بار گفتم بریز دور این مسخره بازیا رو.
دوباره همون آش و همون کاسه. شروع شد.
_ حداقل یه راه پیش پام بزارید.
بابا_ بیخیال شو
_ اگه راهتون اینه ؛ نه.
بابا_ پس ازدواج کن.
_ میخواید دست و پام بسته بشه؟
بابا_ آقای دین دار و با ایمان ، ازدواج مگه سنت پیامبر نیست؟
_ نه برای من که قرار نیست بمونم.
بابا_ ازدواج کن بعد اگه زنت گذاشت برو. من که حرفی ندارم فقط من اجازه نمیدم.
_شب به خیر
بابا_ شب به خیر
مامان _ امیرحسین پسرم بیا و بیخیال شو.
_ شب به خیر مامان
مامان_ شبت به خیر
با رفتن من به سمت اتاق پرنیان هم دنبالم اومد من که وارد اتاق شدم پرنیان دم در وایساد,و گفت _ میخوای باهم حرف بزنیم ؟
_ بزار برای فردا
پرنیان _ باشه . شب خوش
_ شبت به خیر
❁﷽❁
#بهوقتبندگے🌱
#حرفِدل
برایِ خُـدا باشیم تا↶
نازمان را فقط⇇او بڪشد
ناز ڪشیدنِ خُدا↭معنایش
شَهادت است...💚
@BOYE_PELAK
یاری امام زمان علیه السلام.mp3
1.64M
🎵#پادکست_صوت_مهدوی
📝موضوع: حاضری برای زمینه سازی ظهور کار کنیید؟
@BOYE_PELAK
[🍀🍂]
.
.
[ #آیت_الله_بهجت ] ؛
اگـــربرای #فرج🌱 دعا میکنید،
علامت آن است که هنوز #ایمان شما پابرجاست.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🍃
.
╔═.🍃.═══════╗
@BOYE_PELAK
╚═══════.🍃.═╝
•
وعشقخالقبہمخلوق
آنجامشخصمیشود
کہپروردگارمیفرماید
وَلِرَبِّکَ فَاصبِر°
بہخاطرمنصبرکن♥️🌿
#حدیـث •📜🖇•
امام عسڪری میفرمایند :
هر یڪ از دو نفـرے ڪہ میــان آنہا نزاعے واقـع شـود و یڪے از آن دو رضایــت دیگرے را بجــویـد ، سبقــت گیـرنـده اهل بہشت خـواهـــد بــود •🕊✨•
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبيك_یا_رسول_الله
#هفته_وحدت
اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج
@BOYE_PELAK
- پشتوانھ ومنطقْ انسانیݓ ؛
ایماݩ اسݓ. . .🌱!
" مُطهرے جاݩ "
@BOYE_PELAK
به هر طرف رو بگردانید؛
وجه خدا آنجاست ! (:
-مصباحالهدی-
@BOYE_PELAK
مردهای_که_بوی_گلاب_میداد
💠یکی از کارکنان غسال خانه بهشت زهرای تهران تعریف می کرد:
💠یک بار پیرمردی را آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت.
وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد.
💠آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند.
💠وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود.
💠 از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیق تر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود،
آدمی که هر روزش با
زیارت عاشورا شروع می شد که خوش پایانی دارد
@BOYE_PELAK
voice.ogg
837.6K
#سخنرانی🌿
داریم خودمان را اسراف مےڪنیم
با گُناه...!
#استادعالی
+توصیه میشود گوش کنیدونشردهید👌
@BOYE_PELAK
مداحی آنلاین - نسیم رحمت میرسه دوباره - سیدمجید بنی فاطمه.mp3
9.08M
🌷مولودی زیبا بمناسبت ولادت با سعادت پیامبر عظیم الشأن اسلام و امام صادق (سلام الله علیهما)🌷
@BOYE_PELAK
🍃🍂🍃
#طنزانه
🌱طنز جبهه😁🌱
🌈یه بچه بسیجی بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...
برای خودش یه قبری کنده بود.
شب ها میرفت تا صبح باخدا رازونیاز میکرد.😊
ما هم اهل شوخی بودیم😎
یه شب مهتابی سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...
گفتیم بریم یه کمی باهاش شوخی کنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم
با بچه ها رفتیم سراغش...
پشت خاکریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصی نافله ی شب می خوند.
دیگه عجیب رفته بود تو حال!
ما به یکی از دوستامون که
تن صدای بالایی داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این که
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اکو بشه،
بگو: اقراء😁
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع کرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود
و فکر میکرد براش آیه نازل شده!
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء😅
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😭
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت :
باباکرم بخون 😂😂😂😂
🌹شادی روح شهدا صلوات
★🌻★ . ↓ . 📿 🌿
@BOYE_PELAK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هواے رهبر را داشته باشید
از زبان شهدا
بیاین از همینجا هر کی هستیم هرکی بودیم رهمون رو کج کنیم به سمت شهدا
دلمون رو سبک کنیم به یادشون
مگه دنیا چقد ارزش داره؟
کی میدونه چقدر زنده ایم؟
تاکی میخوایم اینجوری باشیم؟
دیگه بسه!✋🏻
بسه✋🏻
بسه✋🏻
از همین الان بیاید شروع کنیم
هیچ وقت دیر نیست
اگه آقامون بگه تار ظهورم فقط به تو وصل بود
چی داری بگی؟
بیاید از همین الان شروع کنیم زندگی شهدایی رو
زندگی امامی رو 💚💚
تا کی میخوایم آقامونو تنها بذاریم؟؟
به خودمون بیایم
@BOYE_PELAK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『♥️͜͡🥀』
آقامصطفے
همیشھبہمادࢪشمیگفت
دعآکنموثࢪباشم
شھیدشدنونشدمزیادمھمنیست💔
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سیدابراهــیم🌸🍃
😭😭😭😭😭😭
@BOYE_PELAk
🍃مرد میخواهد...
اینکه بگذری از آرزوهایت...
زنجیرهای دلبستگی را از خود رهاکنی
گفتنش آسان است...
🍃اگر عمل کردن به آن هم سهل بود به خیلی هامان واژه شهید اضافه شده بود... #شهدا🌹
#لبیک_یا_رسول_الله
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
╭─┅─ 🍃 🌺 🍃 ─┅─╮
@BOYE_PELAK
╰─┅─ 🍃 🌺 🍃 ─┅─╯
#دلنوشتہ
سلام رفیق شهیدم
سلام فدایی حضرت زینب(س)
میدانی برادرجان چقدرخوشحالم
کہ تورو توے زندگیم دارمــــ
یہ انرژے وقدرت عجیبی بہ دست آوردم
هرچندگاهے یاس وناامیدے بهم هجـوم
میاره کہ توحـواست بهم نیس اما من
بازقوے ترازقبل ادامہ میدهم وباخود
تکرارمیکنم اگہ توحواست بهم نیس من
حواسم بهت هس اگہ توبیادم نیستی
من بیادت هستم"
"میدانم کہ میـداني"
#دعایم_کن_رفیق_آسمونیم
#خـادم_الشهـدا
@BOYE_PELAK
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم
أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی
آنها کســانیاند که خدا قلبهاشان را برای تقـــوا امتحان کرده.
گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است
وقتی عقل عاشق شود!💜
عشق عاقل میشود.☺️
و شهید میشوی…😍
یه کانال پر از حس ناب شهدایی
پراز مداحی😭
پر از پروفايل
تازه رمانم میزاره
رمان جذاب عبور از سیم خاردار نفس😍😍
از هر لحاظ عالیه✌️
عضو شی دیگه پشیمون نمیشی🤩
برای عضوم شدن روی لینک زیر بکوب
http://eitaa.com/joinchat/1550319634C24d79e0ece
و شهادت نام گرفت وقتی
خدا از شدت عشق کسی را
کشت❤️💜
و کسی که از عشق بمیرد تا
ابد زندس😍
یه کانال پر از حس ناب شهدایی 🙈
یه کانال پر از عاشقانه های شهدا
وکلی چیز های ناب دیگه
برای عضویت رو لینک زیر دستتو بزار
زود جوین بده تا جا نمونی 😉
مطمئن باش خود شهدا دعوتت کردند تا تو کانال باشی 😍
http://eitaa.com/joinchat/1550319634C24d79e0ece
🦋+🍭
↯
اۍنجاست رنڳ و بوے مهدے🖇🌱
•°
•°
اینجاست حوآلی کوچه هآی انتظار🌻
_______________________
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#اڶهم_عجل_ڶویڪ_الفرج
♥️ ↻
➣∫@mahdavi_14
چقدر به فڪر ظهور مولآ بودیم؟🤔
چقـــدر برا ظهور تلآش کردی بچه شیعه؟🙃
خوآستمــ فقد از حال بدون موعودمون خبر دارت ڪنم⚡️🥀
پر از سخنــــنرآنی های ناب مهدے پسنــــد📽
نقــــد فیلم🔎
در گوشی هآی خودمونی•|#تلنگر🎈
پر از برنامہ هآی مهدوے🙄🤗
اقآ تنهآس یار میخواد..💔
تنهآش نذارے توۍ جبهه ی جنگ نرم👀
منتظرته🖐🏼
زیر نظارت مولای غایبمون🌔
یه يا مهدی بگو بزن رو لینڪ🐾
j๑ïท 🌱♥️↯
https://eitaa.com/joinchat/3374317609Ca3c88115a5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『ۍا قآئم آل محمـــــد 』
❲ هم چو پنجره ها،به انتظار نور تو!✨ ❳
🌱💙
https://eitaa.com/joinchat/3374317609Ca3c88115a5
💜
چـادری اگر هستم،
لباس های قشنگ هم دارم!👗
💙
غروب جمعه اگر دلم میگیرد،😢
شادی ها و دیوونه بازیای دخترونه ام سرجایش است!😁
💜
سر سجاده اگر گریه میکنم!😭
گاهی هم از ته دل میخندم🤣
💙
شاید جایم بهشت نباشد!
اما چادر من بهشت من است❤️
اگه دوست داری یه سر به کانالمون بزن😉
بهت قول میدم پشیمون نمیشی🖐🏻
اینم لینکمونه👇🏻👇🏻👇🏻
◆◇◆◇ حجاب زهرایی ◇◆◇◆
✰✰✰ @hejabezahrayi ✰✰