فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷حاج آقا #میر_حبیب_اللهی
🔷آیا میدانید در خانه ای که قرآن خوانده نشود چه اتفاقی می افتد؟؟؟؟
💢در کلیپ بالا ببینید💢
@BOYE_PELAK
4_5810170361471304544.mp3
5.54M
⇆◁❚❚▷↻
این صدای غرش لشکر زینبه💔...
@BOYE_PELAK
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
⇆◁❚❚▷↻ این صدای غرش لشکر زینبه💔... @BOYE_PELAK
اینصداےغرشلشکرزینبہ
سرماهمهفداےسرزینبه
مادرمازهموناولڪهشیرمداده
بهخداگفتهکهایننوکرهزینبه
#آسیدنریمانۍ
#بشدټپیشنهادے👌🌿
78K
[•🍂💔•]
برگخشکیدھ
هرآنقدرمصممباشد
ساقہاشراغمپاییزجداخواهدکرد...
#محسن_نظری
#پاییز
@BOYE_PELAK
خاطره پاییز.MP3
4.91M
🎧 بی کلام...
✍دلم که برایت تنگ می شود
بارانی بلندم را می پوشم
راه میفتم درون خیابان تنهایی
بدون چتر
زیر آسمان پاییز
گام بر می دارم
دلم که برایت تنگ می شود
به صدای پر از مهرت
گوش جان می سپارم
اشک می ریزم
می بارم
تا سبک شود بار غصه هایی که
مرا بر جان است
تا زنده شود
نوشته هایی که دور از حضورت
مرده و بی جان است
تا آزاد شود احساسی که
بدون #تو
درون سینه در زندان است
نمی دانی چه حس خوبی است
اندیشیدن به معشوق
وقتی از او دوری
از عشق سرشارت می دارد و
از اندوهت می کاهد
و عشق و علاقه آتشینت را
عمری مضاعف می بخشد ..
🔥 جزءبی کلامهای دلنشین من...
موسیقی ای که تداعی
خاطره های پاییزی ام..
#عاشقانه ها
#خاطره ها
@BOYE_PELAK
هدایت شده از تالِیٰا !
زندگۍ باید ڪرد ، گاھ با یڪ سر و کلۍ سودا ! :)🌱'
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
بیا وسط گلھاۍ کوچولوۍ ما :)
بہ مدیریت دو عدد نوجوان دهہ هشتادۍ^^ !🌱
https://eitaa.com/joinchat/1773535298Ca8c6f48de7
🌿🌸'
عڪس نوشتھ هاشو خودش درست میڪنھ!
4_670110306579514103.mp3
6.75M
🔻آرزویم اینه یا دمشق یا ڪربلا باشم....
شهادت آرزومه...
شهادت آبرومه..
بمیرم نبینم به حرمت جفا شده
گرچه الان سوریه شبیه ڪربلا شده
🔸با نواے #سیدرضا_نریمانی
😔😔😔😭😭😭
@BOYE_PELAK
#قسمت۴۵ به روایت امیر حسین _ حاج آقا ببخشید. لیست آمادس؟
حاج آقا _ اره پسرم بیا. اینم لیست. یه لحظه فقط بیا.
دنبال حاج اقا رفتم. رفت پیش یه پسر ۲۴٫۵ ساله و منم همراهش رفتم کنارش وایسادم.
حاج آقا _ امیرعلی جان
اون آقا پسر که الان فهمیدم اسمش امیرعلیه _ جانم حاج اقا.
_ سلام
امیرعلی_ سلام
حاج آقا خطاب به من بل اشاره به امیرعلی گفت _ امیرحسین جان این اقا امیر مسئول مسجد و هیئت ثارالله هستن اگه مشکلی پیش اومد از ایشون بپرس.
بعد خطاب به امیرعلی گفت_ امیرحسین جانم مسئول اتوبوسا هستن ، لیستارو با ایشون هماهنگ کنید .
آقای منتظری _ حاج آقا ببخشید میشه یه لحظه تشریف بیارید؟
حاج آقا _ ببخشید بچه ها یه لحظه.
امیرعلی چهره مهربونی داشت که تو همون دید اول هم به دل مینشست با رفتن حاج آقا یکم باهم احوال پرسی کردیم و بعد هم لیستارو بهم داد و رفت. منم رفتم دنبال برداشتن وسایل و بنرا.
.
.
بلاخره بعد یه ساعت راه افتادیم.
پیش به سوی منزلگه عشق
بعد از اینکه همه اتوبوسا رو چک کردم و گفتم که کجا باید وایسن رفتم تو اتوبوس خودمون و پیش محمد جواد نشستم. این سری مسئولیتی نداشت و باخیال راحت کتاب رو گرفته بود جلوی صورتشو داشت میخوند.
_ محمد جواد اون کتابه رو جمع کن کارت دارم
محمد جواد _
_ با توام
محمد جواد _
یه دفعه زدم به پهلوش که کتاب از دستش افتاد و فهمیدم آقا خوابه. منم که منتظر فرصت برای جبران آفات سریع هنسفری گذاشتم تو گوشیم و بعد آروم گذاشتم تو گوش محمد جواد ، بعد هم کلیپی که مربوط به شهدا بود و اولش با صدای بمب و شلیک گلوله بود رو پلی کردم. پلی کردن من همانا و پریدن محمد جواد و فریاد یا فاطمه الزهرا همانا.
به محض اینکه ویدیو پلی شد محمد جواد گفت یا فاطمه الزهرا جنگ شده و بعد از جاش پرید ، به محض بلند شدنش سرش محکم خورد به پنجره اتوبوس که نیمه باز بود. منم که اون جا ترکیده بودم از خنده در حدی که اشکم در اومده بود. بقیه بچه ها هم اولش با گنگی نگاش کردن ولی بعدش یه دفعه کل اتوبوس از خنده منفجر شد و محمد جواد هم با یه دستش سرشو میمالید و گیج و گنگ به ماها نگاه میکرد ، بعد از چند دقیقه که بچه ها ساکت شدن دوباره گفت چرا میخندید پس داعش کو ؟
با جمله “داعش کو ” دوباره اتوبوس رفت رو هوا.
_ داداش بشین بشین ادامه کتابتو بخون تا بچه ها از خنده نترکیدن .
محمد جوادم که اصلا خبر نداشت چی به چیه نشست و کتابو گرفت دستش.
_ حالا در مورد چی هست؟
محمد جواد_ چی؟
_ کتابتون. توهم ؟
محمد جواد _ مسخره. نخیر کتاب اسلام شناسیه .
بعد هم دوباره برای اینکه من فکر کنم داره میخونه کتابو گرفت جلو صورتش و زیر چشمی داشت به من نگاه میکرد. منم اول بیخیالش شدم بعد یه دفعه یادم افتاد که حاج آقا گفت بهش بگم اتوبوس وایساد بره پیشش. که برگشتن من همزمان با ترکیدنم از خنده بود . یه دفعه محمد جواد کتابو اورد پایینو و گفت چته؟
_ داداش…… هههههه……..کتابو….. هههه….برعکس گرفتی که
دیگه بچه کلا ترور شخصیتی شد ، کتابو بست گذاشت تو کولش و بدون اینکه جواب منو بده روشو کرد سمت پنجره و مثلا خودشو به خواب زد .
به سوی منزلگه عشق