.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_هشتم
.
چند روزی به همین روال میگذشت و من بیشتر تو خودم بودم و حتی حوصله ے درس و هانا رو هم نداشتم فقط به این فڪر میڪردم چجوری میتونم یه تصمیم درست بگیرم ، ڪتابی رو ڪه هانیه به من داده بود رو همش میخواندم ، و تقریبا جواب همه ے سوالامو گرفته بودم و میدونستم چرا و برای چی دارم چادر سَرم میڪنم شاید این تحولم یه زره پیش رفته باشه اما حالا دیگه مطمئن بودم میتونم بهترین تصمیمو بگیرم ، نگران سانازم نبودم چون میدونستم اینڪارو نمیڪنه و دارهــ دروغ میگـه ...
با خودم خیلی ڪلنجار رفتم اما تصمیم گرفتم یه سری ام به هانیه بزنم برای نظر گرفتن در مورد تصمیمم .
برای همین نزدیڪ اذان مغرب حاضر شدم و به مسجـد سر خیابان رفتم ، وارد مسجد شدم و چادری از توی سـبد برداشتم .
بوی گلاب حالم رو خوب میڪرد با چشم دنبال هانیه گَشتم گوشه اے نشسته بود و با دختـرے صحبت میڪرد به طرفش رفتم ، متوجه حضورم شد و سرش را بلنـد ڪرد با دیدن من لبخندی زد و بلند شد و به سمتم آمد : سلام همتا جان !
_سلام هانیه جان خوبی ؟
دستم را میگیرد : الحمدالله تو خوبی بهتر شدی !
_ممنون .
همانطور ڪه اشاره میڪند گوشه اے بنشینیم میگوید : چه عجبا ، یاد ما ڪردی .
روی زمین مینشینم : راستش هم اومدم نماز بخونم هم اومد یه زره ازت ڪمڪ بگیرم .
لبخند مهربانی زد : بفرما .!
_راستش من از یه خانواده ڪاملا مذهبی ام ، از اونجایی ڪه ڪل فامیلمون چادری اند اما من علاقه ای به چادر نداشتم برام سوال بود ڪه چرا و برای چی باید چادر بپوشم و اصلا خدا گفته ڪه زن باید چادر بپوشه ، هیچ وقتم از ڪسی سوال نڪردم ...
تا اینڪه یه روز تصمیم گرفتم دیگه چادر سَرم نڪنم و آزاد باشم از این محدودیت ...
تو مدرسه با چند تا دختر دوست شدم ڪه بی حجاب بودن و دوست پسر داشتن اما من فقط چادرمو میخواستم ڪنار بزنم و اصلا با پسر ارتباط نداشتم و نخواهم داشت اما ساناز دوستم منو برد پارتی میخواستم قطع رابطه کنم اما گفت ڪه بهم فرصت بده و منو ببخش منم خام حرفاش شدم ، تا اینڪه چند هفته پیش با یڪی از دوستام قرار گذاشتیم بریم ڪتابخانه من درسم خیلی خوبه برای همین گفت ڪه بریم باهم ریاضی ڪار ڪنیم منم قبول ڪردم نزدیڪ ڪتابخونه بودم ڪه زنگ زدم ببینم رسیده یانه ، گفت ڪه رسیدم نرو ڪتابخونه بیا ڪافی شاپ روبه روے ڪتابخونه منم قبول ڪردم رفتم اون روز تولدم بود و برام ڪیڪ خرید ، وقتی ڪیڪ و گذاشت جلوم خیلی ذوق ڪردم اما گفت ڪه چشماتو ببند یه سوپرایز دیگه دارم ...
به اینجا ڪه میرسم میزنم زیر گریه هانیه دستش را پشت ڪمرم میگذارد و نوازش میڪند و میگوید : اگر اذیت میشی نگو همتا جان ..
سرم را به نشانه ے منفی تڪان میدهم و ادامه میدم : چشمامو بستم ڪسی از پشت چشمامو گرفت اولش فکر کردم یڪی از دوستام اما نه سرشو اورد نزدیڪ گوشم و گفت : تولدت مبارڪ نفسم بعد سرمو بوس ڪرد .
صداش پسرونه بود برای همین بلند شدم و دیدم بله پسره ، حالم داشت بد میشد یه چند تا حرف بهش گفتم و اومدم بیرون ، تا اینڪه تو ایستگاه اتوبوس نشسته بودم ڪه صدای اذان بلند شد منم دلم میخواست با خدا صحبت ڪنم اومدم اینجا ڪه با شما آشنا شدم ...
الانم همون دوستم ساناز تهدیدم میڪنه گفت ڪه ازت عڪس گرفتم و نشون همه میدم .
وقتی ڪه اون ڪتابو از شما گرفتم نشستم خوندم جواب سوالامو گرفتم و حالا پشیمونم ڪه چرا چادر رو گذاشتم ڪنار و الان موندم چیڪار ڪنم ...
هانیه لبخندی به رویم میزند : تمام این هارو فهمیدم و بهت حق میدم عزیزم اما سعی ڪن بهترین تصمیمو بگیری تصمیمی ڪه چند روز دیگه دوباره پشیمون نشی و حرف دیگران باعث نشه تو یه بار دیگه چادر رو بزاری ڪنار ..
ببین چادر ڪامل ترین پوشش ما میتونیم با رعایت ڪردن نڪاتی حتی چادر نپوشیم اما این خود ما هستیم ڪه انتخاب میڪنیم اون ارثیه رو سَرمون ڪنیم یا نه ، همون ارثیه ای ڪه از کوچه های ڪوفه شام ، مدینه گذشته تا رسیده به من و تو ، تا بتونیم وارث خوبی باشیم ... همتا تووخودت باید تصمیم بگیری ڪه میتونی چادری باشی یا نه ، حتی خدا هم گفته تو سورهٔ نور آیات ۳۰و ۳۱ ڪه من الان خلاصه بهت میگم تذڪر به مردان در زمینه رعایت پاڪدامنی و پرهیز از نگاه حرام ، تذڪر به به زنان در زمینه رعایت پاڪدامنی و پرهیز از نگاه حرام .نهی زنان از آشڪار ڪردن زینت ها و....
یا اینڪه در سورهٔ احزاب آیهٔ ۵۹هم اومده ڪه :
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
مراحـل خوابیدن مومݧ...😴
1.ختم قرآن کریـم (3 بار سوره توحید)
2.اللهم صلی علی محمد و آل محمد و صلی علۍ جمیع الأنبیـاء و المرسلین🌺
3.سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبـر🌸
4.استغفار برای مومنین و مومنات (اللهم اغفر للمومنین و المومنات و المسلمین و المسلمات)🤲
5.خواندن سوره التکاثر
6.خواندن سورههای فلق و نـاس
7.سه بار خواندن آیه آخر سوره کهف به جهت بیدار شدن برای نمـاز صبـــح 😉
پ.ن : یادتون نره اعمالـتون رو بـہ درگاه مقدس صاحب العصر و الزمان ارواحنا لتراب مقدمہ الفداء تقدیم کنید😇
مارو از دعای خیرتون بی نصیب نگذاریــد
شبتــون مهدوے✨
🖤 @montazer_shahadat313
بسم رب الحسین
#هیات_ماندگار3
سلام دوستان🙋🏻♂
☔️تا حالا گفتیم که ما بچه #مذهبی_ها،
ما #هیاتی_ها، ما #مسجد ی ها
باید
🍃خیلی بهتر و بیشتر از این ها کار کنیم...
ما فقط برای بحران ها نیستیم!!🖐🏿🙄
ما همیشه
باید تو جامعه حضور پر رنگ داشته☺️ باشیم...
باید شوق #هیات و#حسینیه و#مسجد رو تو دل مردم بکاریم...🌱
نگید ما این طوری هستیم...
باید دست غیرمذهبی ها رو بگیریم بیاریم تو مراسمات خودمون...🙂✨
❤️ماواقعا به #ابراهیم_هادی ها نیاز داریم😔تا مردم رو به سمت جبههے امروز(کارزار #جنگ_نرم) جذب کنه،
تامردم رو پاےدرس #امام بنشونه...(:
🇮🇷ما به #قاسم_سلیمانی ها نیازداریم که نه فقط در زبـان،
که در عمل هم به معـنے واقعی کلمه #سرباز رهبرش باشه...✌️🏼
کسۍ که #ذوالفقار ولی بشه...
کجایید شهدا؟؟؟؟ 🥀🥀🥀
کجاییــد که #جنگ_نرم و #شبیخون_فرهنگی #مرد_میدان می خواد...
کجایید شهـــدا؟؟؟😭😭
توی جنگ با #داعش🚫
این همه جوون رعــناے ایرانی رفتند
جون دادن البـته پای ایران
رو به #سوریه و #عراق باز کردند👌🏻
🐾اما مسئـولین مرتبت
به جای این که بیا با این دوتا کشور تعاملاتشون رو بیشتر کنن و صنعت #گردشگری و #صادرات رو رونـق بدن، افتادن دنبال متـن کشی از #غرب و دارن با تلسکوپـــ❗️
تو آسمونا دنبال روح #برجام میگردن... 🌌
ما هم به اینا 🤬می دیم چون
👈🏻از ظرفیت موجودی که در اختیارشون بوده اون طور که انتظار می رفت استفاده نکردن!!🖐🏿
💦ولی اگه
منطقی وواقع بینانه نگاه کنیم ما هم از ظرفیــت هامون طوری که #آقا آزمون انتظـار دارن استفاده نمی کنیم🤦🏻♂
دلیلش رو هم قبلا مفصل توضیح دادیم...
📌(چون به مـردم توی #بحران کمک می کنیم اما اونارو سمت خودمون جــــذب نمی کنیم...😕 #ظهور یه #جامعه_مهدوی می خواد و یه جهان مهـــدی شناس!!🌿)
🌺#لب_کلام!!!
👈🏻آهای #انقلابی ها!
آهای #سربازان_ولایت ❤️
آهای بچه #مذهبی ها...
آقای ما چهل و یک ساله #چفیه از رو دوششــون برنداشتن!🙃
💥چون دارن دشمن رو می بینند!
چون دارن حمــلات رو می بینند!
چون باور دارن #جنــــگه!!!
ولی ما ظاهرا فقط بلدیم چفیه رو دوشمـون بندازیم...
نه رو #فکــــرمون...🤭
نه رو #کـــــارهامون...
🌸به قول #حاج_احمد_متوسلیان:
#بسیجی آنجا انتهـــاے #افق است…
من وتو باید #پرچم خود را در آنجا در انتهای افــــق برافرازیم🙌🏻
هر وقت پرچم را آنجا زدی زمین، آن وقت بگیر و راحت بخواب…😴
ولی تا آن وقت نه!!!✊🏾
🦋#حرف_دل:
بچه ها!
نشه روزی بیاد که تا به خودمون میایم ببینیم عــمرمون گذشته و آقامون #صاحب_الزمان نیومده😔🥀
😱نشه که روز به روز
با #کاهلی ما جامعه بدتر بشه...
نشه که باز حرف آقا
رو زمین بمونه😥
💚بیاین همه یه یا علۍبگیم وشروع کنیم💪🏼
هر جا میخواین و هرجور میخواین...
اما
🚶♂همسفر ما بشود هر که جگر دارد✌️🏿
📣اگه با وقت و سرمایتون آماده اید برای کار امام زمانے کردن
(تاکید می کنم با #وقت و #سرمایه تون)
🌱می تونین به آیدی بنده پیام بدین:)
@sarbazesardar
😉ممنون که مطالب رو خوندین 🙏
لطفا #هیات_ماندگار ها رو
برا کسایی که آرزو می کنید♥️
اسمشون تو لیست
#زمینه_سازان_ظهور باشه بفرستین💐
✍🏼#سرباز_سردارم
.
.
+
.
.
•/• رنج ها، هیچوقت تموم نمیشن..
"انمعالعسریسری" رو بدنخونید
نگید "بعد" از سختی آسونیہ..
نه!
"با" هر سختی آسونیہ..
رنجهای زندگـیتو
میتونی وسیلہ سعادت قرار بدی..
یا میتونی وسیلہ بدبختیت..
تو به دنیا اومدی ڪہ انتخاب کنی..🙂
#استادپناهیان
.
.
+
↫ #التماستفڪر✋🏻
@montazer_shahadat313
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
سلام رفقا ساعت17دورهمی داریم حضور داشته باشین
رفقا ببخشید بخاطر مشکلاتی کنسل شد
وَ لاَ خَرَجَ!
حُبُّڪَ:)
مِنْ قَلْبِـــی...💔
مرا ٺا دل بُوَد
دلـبـꨄ︎ــر
ٺو
باشی...
نفسی لڪالفداءیاحســـین(ع)
#امام_حسین_جانم😭💔
@montazer_shahadat313
.
| #دلنوشته♥️ |
.
یک خیابانِدوطرفـہ
یکسو اربابـ °•
یکسو علمدار °•
و یک جفتچشمِحریص
کهنمیداندکدام را نگاهکـند 👀
اینیعنی بزرگترین و زیبـاترین
سردرگمی.....
.
سر در گمـم میانِ شمـس و قمـرش:)🌙
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اللهمعجللولیکالفرج🌱
#ادرکنا_یامهدی💌
ـــــــــــــــــــــــــ|...🔆.|ــــــــــ
🖤 @montazer_shahadat313
🖤زیارت عاشورا
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ، وَابْنَ سَیِّدِ الْوَصِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَ اللهِ وَابْنَ ثارِهِ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکُمْ مِنّى جَمیعاً سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، یا اَباعَبْدِاللهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیَّةُ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ الْمُصیبَةُ بِکَ عَلَیْنا وَعَلى جَمیعِ اَهْلِ الاِْسْلامِ، وَجَلَّتْ وَعَظُمَتْ مُصیبَتُکَ فِى السَّمواتِ، عَلى جَمیعِ اَهْلِ السَّمواتِ، فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَیْکُمْ اَهْلَ الْبَیْتِ، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً دَفَعَتْکُمْ عَنْ مَقامِکُمْ، وَاَزالَتْکُمْ عَنْ مَراتِبِکُمُ الَّتى رَتَّبَکُمُ اللهُ فیها، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً قَتَلَتْکُمْ، وَلَعَنَ اللهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَمِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ وَاَوْلِیآئِهِم، یا اَباعَبْدِاللهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ اِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، وَلَعَنَ اللهُ آلَ زِیاد وَآلَ مَرْوانَ، وَلَعَنَ اللهُ بَنى اُمَیَّةَ قاطِبَةً، وَلَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، وَلَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْد، وَلَعَنَ اللهُ شِمْراً، وَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ، بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى، لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِکَ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَ مَقامَکَ وَاَکْرَمَنى بِکَ، اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِکَ مَعَ اِمام مَنْصُور مِنْ اَهْلِ بَیْتِ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى عِنْدَکَ وَجیهاً بِالْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، یا اَبا عَبْدِاللهِ، اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلى اللهِ وَاِلى رَسُولِهِ، وَاِلى اَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَاِلى فاطِمَةَ، وَاِلَى الْحَسَنِ وَاِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ، وَبَنى عَلَیْهِ بُنْیانَهُ، وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیْکُمْ، وَعلى اَشْیاعِکُمْ، بَرِئْتُ اِلَى اللهِ وَاِلَیْکُمْ مِنْهُمْ، وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللهِ، ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَمُوالاةِ وَلِیِّکُمْ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَعْدآئِکُمْ وَالنّاصِبینَ لَکُمُ الْحَرْبَ، وَبِالْبَرآئَةِ مِنْ اَشْیاعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ، اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَکُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَکُمْ، وَوَلِىٌّ لِمَنْ والاکُمْ، وَعَدُوٌّ لِمَنْ عاداکُمْ، فَاَسْئَلُ اللهَ الَّذى اَکْرَمَنى بِمَعْرِفَتِکُمْ وَمَعْرِفَةِ اَوْلِیآئِکُمْ، وَرَزَقَنِى الْبَرآئَةَ مِنْ اَعْدآئِکُمْ، اَنْ یَجْعَلَنى مَعَکُمْ فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَنْ یُثَبِّتَ لى عِنْدَکُمْ قَدَمَ صِدْق فِى الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ، وَاَسْئَلُهُ اَنْ یُبَلِّغَنِى الْمَقامَ الْمَحْمُودَ لَکُمْ عِنْدَاللهِ، وَ اَنْ یَرْزُقَنى طَلَبَ ثارى مَعَ اِمام هُدىً ظاهِر ناطِق بِالْحَقِّ مِنْکُمْ، وَاَسْئَلُ اللهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَکُمْ عِنْدَهُ، اَنْ یُعْطِیَنى بِمُصابى بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطى مُصاباً بِمُصیبَتِهِ، مُصیبَةً ما اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِى الاِْسْلامِ، وَفى جَمیعِ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فى مَقامى هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ، اَللّـهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، اَللّهُمَّ اِنَّ هذا یَوْمٌ تَبَرَّکَتْ بِهِ بَنُو اُمَیَّةَ، وَابْنُ آکِلَةِ الاَْکبادِ، اَللَّعینُ ابْنُ اللَّعینِ، عَلى لِسانِکَ وَلِسانِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، فى کُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فیهِ نَبِیُّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْیانَ وَمُعوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ، عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ، وَهذا یَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیاد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَیْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَیْهِمُ اللَّعْنَ مِنْکَ وَالْعَذابَ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَیْکَ فى هذَا الْیَوْمِ، وَفى مَوْقِفى هذا وَاَیّامِ حَیاتى، بِالْبَرآئَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ، وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِیِّکَ وَ آلِ نَبِیِّکَ عَلَیْهِ وَعَلَیْهِمُ اَلسَّلامُ * سپس صد مرتبه مى گویی
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِکَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ، وَشایَعَتْ وَبایَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعاً * آنگاه صد مرتبه مى گویى: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ * سپس مى گویى: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّى، وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ، اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً، وَالْعَنْ عُبَیْدَ اللهِ بْنَ زِیاد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً، وَآلَ اَبى سُفْیانَ وَ آلَ زِیاد وَ آلَ مَرْوانَ اِلى یَوْمِ الْقِیمَةِ * آنگاه به سجده مى روى و مى گویى: اَللّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَالشّاکِرینَ لَکَ عَلى مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلى عَظیمِ رَزِیَّتى،اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ، وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْق عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ، اَلَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ».
در كلاس عاشقی
عباس غوغا می كند
در دل هر عاشقی
عباس مأوا می كند
هر كسی خواهد رود
در مكتب عشق حسین
ثبت نامش را فقط
عباس #امضا می كند
@montazer_shahadat313
#بهوقتبندگے
-یه بنده خدایے میگفت:
خدایا ماࢪو ببخش
ڪه تویِ انجام ڪاࢪخوب
یا جــار زدیم!
یا جــا زدیم ... :)🌱
+حواستو جمع ڪن رفیق..
🖤 @montazer_shahadat313
آنہا ...
بارِ #سـفر
بسٺند و رفتـند ...🕊♥️
.
و ما #امّا
دݪ بستہ شدیم
به #مسافرخانہ دنـیا...🌍🌪
🖤 @montazer_shahadat313
#ختم_صلوات
ختم صلوات امروز بہ نیت:
حضرت خدیجه(س)
|ارسال صلواتها بھ نشونےِ:
♡ @zeinabi82 ♡
|جمع صلـوات تلاوت شده:
300
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_نهم
.
یا اینڪه در سورهٔ احزاب آیهٔ ۵۹هم اومده ڪه ای پیغمبر با زنان و دختران خود و زنان مومن بگو ڪه خویشتن را بچادر فروپوشند ڪه این ڪار برای اینڪه آنها شناخته شوند تا از تعرض و جسارت آزار نڪشند و بر آنان بسیار بہتر است و خدا آمرزنده و مہربان است .
با حرف های هانیه دلم آرام میگیرد و بر تصمیمم مصمم تر میشوم ، و با خودم زمزمه میڪنم خدا آمرزنده و مہربان است ...
هانیه دستم را میگیرد : همتا جان میدونم این تصمیم سخته و نیاز داری فڪـر ڪنی میدونم لابد الان داری فڪر میڪنی ڪه اگـر چادر رو انتخاب ڪنی مسخـره میشی اما بدون ما باید مسخـرهـ بشی چون یه روزی ام یه مـادر مسخـرهـ شد و ماهم بچه های همون مادریم و باید مسخره بشیم ... همـتا من تو انتخابت دخالت نمیڪنم دوست دارم چادری بشی اما دوست دارم خودت انتخاب ڪنی اون دل مہربونت انتخاب ڪنه ، بدون هر انتخابی بگیری اولین ڪسی ڪه خوشحال میشه خودتی و بعد اطرافیانت ...
ڪمی فڪر میڪنم تصمیمم را خیلی وقت است گرفتم و الان دارم بیان میڪنم نفس عمیقی میڪشم : مَ من تصمیممو گرفتم ، میخوام چادر رو انتخاب ڪنم .
هانیه لبخندی میزند : نمیخـوای بیشتـر روش فڪر ڪنی !؟
_شاید فڪر ڪنی دارم از روی احساسات تصمیم میگیرم ڪه انقدر سریع جوابشو گفتم اما نه ، من دو هفتست دارم فڪر میڪنم و به این نتیجه رسیدم ڪه من با چادر هم میتونم آزاد باشم ...
_تولدت مبارڪ باشه پس .
سوالی نگاهش میڪنم ڪه میخندد و میگوید : ڪسی ڪه متحول میشه مثل این میمونه ڪه تازهـ متولد شدهـ.
لبخندی میزنم : ممنونم واقعا ازت ، شاید اگر اون روز نمیومدم اینجا و توواون ڪتاب رو به من نمیدادی الان یه حال دیگـه داشتم .
_من ڪاری نڪردم اون بالایی ڪمڪت ڪرد قدردان اون باش نه بندش ، حالا حالا ڪار داریم دختـر میای فردا باهم بریم یه جا !؟
نگاهش میڪنم : اره ولی قبلش اجازه بده از پدرم و مادرم اجازه بگیرم بعد .
سرش را تڪان میدهد و بلند میشود : بلند شو بریم ڪه خدا منتظرمونه .
لبخندی میزنم و بلند میشوم و به طرف صف نماز میرویم چادرم را درست میڪنم و قامت میبندم .
.
.
و تویی ڪه مـرا خواندی !
حال آمادهـ ام .
راه نشانـم می دهـی!؟
#معبود
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_دهم (بخش اول)
.
با صدای بسم الله الرحمان الرحیم پشت میڪروفون از فڪر بیرون می آیم و ڪتاب دعا را باز میڪنم و زیارت عاشورا را پیدا میڪنم .
فاطمـه دستش را روی دستم میگذارد : همـتاا بازم داشتـی به گذشته فڪر میڪردی!؟
سرم را به نشانه ے مثبت تڪان میدهمو مشغول خواندن زیارت عاشورا می شوم .
....
بعد از خواندن زیارت عاشورا و سینه زنی به حیاط میروم و ظرف های یڪبار مصرف را به مادرم میدهم و به طرف تاب پشت حیاط می روم و رویش مینشینم و به سه سال قبل فڪر میڪنم ..
روزے ڪه با هانیه رفتم .
.
شالم را بر میدارم و دسته ای از موهایم را داخلش میڪنم .
از اتاق خارج میشوم و به طرف مادرم می روم : مامان من دارم میرم بیرون .
دستانش را خشڪ میڪند : ڪجا میری همتا ، معلوم هست داری چیڪار میڪنی !؟؟
همانطور ڪه گونه اش را میبوسم می گویم : بهم فرصت بدید میخوام یه تصمیم عاقلانه بگیرم .
_سَر در نمیارم از ڪار تو ، برو زود برگـرد ، برگشتی هانا رو از خونه ے عموت بردار بیار ...
به طرف جا ڪفشی میروم : چشمـ.
بعد از خداحافظی از مادرم از خانه خارج می شوم نفس عمیقی میڪشم و به طرف مسجـد سر خیابان می روم با دیدن هانیه دستم را بلند میڪنم ڪه لبخندی میزنـد و نزدیڪم میشود : سلام عزیزم خوبی !؟
_سلام ممنون ت خوبی .
_الحمدالله ، بریم !
سرم را تڪان میدهم ڪه دستش را برای تاڪسی بلند میڪند بعد از سوار شدن آدرس را میگوید .
روبه روی درب بهشت زهرا پیاده میشویم ڪنجڪاو نگاهش میڪنم ڪه دستم را میگیرد : بزار میفهمی خودت..
شانه ای بالا می اندازم و وارد بهشت زهرا میشویم و به طرف قطعه ای میرویم ڪه بالا سر قبر ها پر از فانوس های روشن است ، خیلی زیبا بود تا حالا اینجارو ندیده بودم .
ڪنار قبر شہیدی مینشیند من هم ڪنارش مینشینم ڪه دستش را روی مزار شہید میڪشد : بفرما اینم همون دختریِ ڪه گفتی ، آخر سر پیداش ڪردم .
نگاهی به هانیه می اندازم ڪه متوجه نگاهم میشود و زمزمه میڪند : اینجا قطعه سرداران بی پلاڪ ، یه روز دلم خیلی گرفته بود اومده بودم اینجا گِله ڪنم آخه صبحش خیلی مسخره شدم بخاطر اینڪه چادری ام .
اومده بودم از اونایی شڪایت ڪنم ڪه چادری ان و هفت قلم آرایش میڪنن شاید به من مربوط نباشه اما دلم میگیره ڪه اگر امام زمان نگاهمون ڪنه خجالت بڪشه ...
تا اینڪه ڪلی گِله ڪردم برای این شهیدا و به ویژه همین شهید ڪه الان سر مزارشیم ، رفتم خونه شبش خواب دیدم ڪه یه مرد نورانی ڪه چهرش معلوم نبود اومد به خوابم ، گفت : حرفاتو شنیدم ، و ماهم مثل شما دلمون گرفته ، اون دنیا ما شفاعتتون میڪنیم اما این شمایید ڪه با یه گناهتون اون شفاعتتون رو از دست میدید ، منم فقط گریه میڪردم و همینطوری گله میڪردم ڪه گفت : یه دختری چهار روز دیگه میاد تو همون مسجدی ڪه خادمِشی حواست به اون دختر باشه اون سفارش شده ے بی بی ...
ڪمڪش ڪن ، دستشو بگـیر وقتی آخرین تصمیمشو گرفت بیارش پیش ما ، و بهش بگو ڪه ما میبینیمش و حواسمون بهش هست ، دیگه از خواب بلند شدم و همش با این خواب فڪر میڪردم ڪه شاید توَهُم باشه اما صبر ڪردم تا اینڪه دقیقا چهار روز بعدش تو اومدی،پیشم و من واقعا تعجب ڪردم شاید باور نڪنی اما من بابای خودم شهید و هنوز پیڪرش برنگشته و شهید شدهـ ،برای همین دلم میگیره میام پیش شہـداے گمنام تا باهاشون حرف بزنم و آروم بشم ...
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_دهم (بخش دوم )
.
همانطور ڪه اشڪانم را پاڪ میڪردم با دهان نیمه باز به هانیه خیره میشوم و میگویم : یَ یعنی من نظر ڪردم ، یعنی چی هانیه !؟؟؟
_یعنی اینڪه تو نظر ڪرده ے شهدا و بی بی ...
همانطور ڪه گریه میڪنم سرم را روی مزار شهید میگذارم : خدایا منو ببخش ، هیچ چیز زیباتر از این نیست ، میمونم تا آخر من میمانم پای همه ے قولام ...
هوامو داشته باشین ...
بعد از یڪ دل سیر گریه ڪردن در ڪنار شهـدا از آنجا دل میڪنیم احساس میڪنم پاگیر شدم ، حالا روحم تا ابد اینجاست ، شما روح و روان مرا بردید ...
قصد میڪنم تاڪسی بگیرم ڪه هانیه دستم را میگیرد و مرا به مغازه ای می برد ڪه چیزهای مذهبی دارد .
ڪنجڪاو نگاهـش میڪنم ڪه میگوید : میخوام
چیزی بخرم .
بلافاصله به سمت غرفه عفاف و حجاب میرود و دوتا ست و ساق و روسری میخرد و جانماز و چادرنمازی رو هم انتخاب میڪند و میخـرد .
_خریدی بریم!؟
لبخندی میزند و خرید هارا به طرف من میگیرد : اینا مالِ شماست همتا جان ...
چشمانم از تعجب گرد میشود : مالِ من !!!!
_بله انتظار نداری ڪه همینطورے بزارم بری !
لبخندی میزنم و طاقت نمی آورم و محڪم بغلش میڪنم : هانیه ت خیلی خوبی خیلییییی.
_همتا جان من ڪه ڪاری نڪردم ، وظیفم بودهـ حالا بیا بریم ڪه دیرت نـشه .
لبخندی میزنم و باهم دیگـر از مغازهـ خارج می شویم و سوار تاڪسی می شوم.
سر خیابان عمو علی پیاده می شوم و به سمت خانه عمو می روم قصد میڪنم زنگ را بزنم ڪه در باز می شود و احسان در چارچوب در نمایان میشود .
با دیدن من سر به زیر سلام میڪند.
_سلام ، ببخشید هانا رو اومدم ببرم .
آهانی میگوید و ڪنار میرود و من وارد می شوم هانا همانطور ڪه با فاطمه دوچرخه سواری میڪند با دیدن من جیغ بلندی میڪشد و از دوچرخه پیاده می شود : سلام آجی ، خوفی؟
گونه اش را میبوسم : تورو میبینم خوبم عشقولی .
میخندد بعد از خداحافظی از فاطمه و زن عمو به سمت خانه حرڪت میڪنیم ...
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
@montazer_shahadat313
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→