eitaa logo
140 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
155 ویدیو
415 فایل
⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀﷽ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج آدرس کانال @fazchar
مشاهده در ایتا
دانلود
recording-20200416-074556.mp3
28.99M
اصول2 استاد @fazchar تطبیق ص۲۶۱
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
عقاید 6 استاد @fazchar جلسه۲۵،ص۱۸۹،اصول بحث قضاوقدر(۲) استاد میفرمایند این جلسه ظاهرا جا افتاده بوده و تاکید داردند که حتما برای این جلسه عنایت ویژه ای داشته باشند مطالب مهمی بیان شده
فقه۴. کتاب الوقف. ج۳۸.m4a
14.46M
فقه 4 استاد کتاب الوقف. جلسه جلسه سوم. (جلسه ۳۸). جلد۲. صفحه۱۴۱. @fazchar
هدایت شده از دیار دلیران
امام خمینی (ره): خداوندا، در جهان ظلم و ستم و بیداد، همه تکیه گاه ما تویی، و ما تنهای تنهاییم و غیر از تو کسی را نمی‌شناسیم و غیر از تو نخواسته‌ایم که کسی را بشناسیم. ما را یاری کن، که تو بهترین یاری کنندگانی. خداوندا، تلخی این روزها را به شیرینی فرج حضرت بقیة الله - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - و رسیدن به خودت جبران فرما. @diare_daliran
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایه 3 استاد @fazchar
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایه #5 صلح 2 استاد @fazchar
نحو 10 جلسه بیست و نهم (حسین پور).wma
29.98M
نحو 10 استاد پور و استاد جلسه بیست و نهم @fazchar
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
پایه 1 استاد @fazchar
نحو 10 جلسه سیم (حسین پور).wma
27.76M
نحو 10 استاد پور و استاد جلسه سی ام @fazchar
✳ خانه را مرتب کن تا آقا بیاید... 📌 مرحوم درباره‌ی انتظار واقعی فرج، داستانی لطیف و آموزنده نقل کرده: « پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند، می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند... 🔻 یکی از بچه‌ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید. 🔻یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند. 🔻یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد، مرتب کنیم. 🔻اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم... ⚠ شرور که نیستی الحمدلله، گیج و خنگ هم نباش. نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن تا آقا بیاید. 🙏 اللهم عجل لولیک الفرج