فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مترو پیاده شدم دیدم سه تا دختر خانم کشف حجاب کردن با یه لحن خیلی خوبی بهشون گفتم
اما گفتن به تو مربوط نیست مگه پلیسی ؟
همینجوری که داشتیم میرفتیم پلیس سر راهمون بود و این خانم ها رو کشف حجاب دید و اومد جلو و مقتدرانه بهشون امر به معروف کرد
درود به این پلیس وظیفه شناس👏👏👏
.
✍ به نظرم باید مثل نوبت قبل با ۱۹۷ تماس بگیریم تقدیر کنیم. باید نیروی انتظامی بدونه اینگونه اقدامات از سوی مومنین دیده می شه و مورد حمایت مردم هست. با این کار در چنین مواردی نیروهایش مقتدرانه تر وارد عمل می شن
@B_rang_khodaa
شهید_امیر_سیاوشی
اطلاعات
بسم رب الشهدا
معرفی شهید مدافع حرم :
بسیجی پاسدار امیر سیاوشی
تکاور نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
تاریخ تولد : ۱۳۶۷/۳/۱۵
محل تولد : تهران
وضعیت تاهل : متاهل
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹ (مصادف با شهادت امام حسن عسگری «ع»)
تاریخ رجعت پیکر : ۱۳۹۴/۱۰/۶
محل شهادت : سوریه ، حلب
محل دفن : آستان مقدس امامزاده علی اکبر چیذر
وصیتنامه
قسمتی از وصیت نامه شهید : برای تشیع جنازه ام خواهش می کنم همه با چادر باشند. اگر جا برای من بود جسدم را در جوار امام زاده علی اکبر خاک کنید چون خانواده ام و همسر عزیزم هر روز به دیدارم بیایند.
معرفی_شهید
@B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دستگیری قاتلان بسیجی آمر به معروف
🔹️جانشین پلیس تهران بزرگ: در پی یک درگیری در خیابان استخر، بسیجی آمر به معروف «محمد محمدی» با ضربات چاقو به شهادت رسید. پلیس عاملان قتل را در کمتر از ۲۴ ساعت دستگیر کرد.
لعنت الله علی القوم الظالمین
@B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ چرا به شعور مردم توهین میکنید؟
🔺 آقای روحانی شما چرا لغو تحریم تسلیحاتی رو به نام خودت ثبت میکنی؟ شما که خودت این تحریم رو به ملت ایران تحمیل کردی؛ لطفاً کمی برای فهم مردم ارزش قائل باش
@B_rang_khodaa
رمان دمشق شهر عشق - نسخه موبایل.pdf
1.32M
📕 نسخه پیدیاف رمان دمشق_شهر_عشق
❣️ عاشقانه ای در دفاع از حرم حضرت_زینب (علیهاالسلام)
📱مناسب جهت مطالعه در تلفن همراه
@B_rang_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شرممان میآید رییس جمهوری داریم که هشت ماه است در قرنطینه است!
🔹🔸احمدیبیغش، نماینده شازند:
♦️این دولت و مخصوصا رییس جمهور در تراز این مردم باغیرت نیست. شرممان میآید رییس جمهوری داریم که هشت ماه است در قرنطینه است و کسی او را از نزدیک ندیده/ ۲۰۰ نماینده سوال از رییس جمهور پرسیده اند، چرا رییس و هیات رییسه مجلس اجازه نمیدهند اعلام وصول شود؟!
@B_rang_khodaa
▪️بانوان نجف آبادی امروز در همان ساعت و در همان میدانی که قانونشکنی توسط یک زن رخ داده بود، بدون فراخوان رسمی و با رعایت پروتکلهای بهداشتی تجمع اعتراضی برگزار کردند. البته این را هم گفتند که از گرانی رنج میبریم ولی زیر بار ذلت و سناریوسازیها نمیرویم...
@B_rang_khodaa
صبح است ز خرمے جهان مے خندد
هر قطرہ بـہ بحر بیڪران مے خندد
🍃🌸🍃
بو در گل و نشئہ در مِے و مِے در جام
از شوق، زمین و آسمان مے خندد
سلام صبحتون بخیر🌸🍃
@B_rang_khodaa
شروع روز تون به درخشش آفتاب☀️
و روزتون سرشار از رویش مهر🍃
طلوعی دیگر و امیدی دیگر و☀️
نگاهی دیگر به خورشید آفرینش🍃
صبحتون_خوش_و_خرم 🍃
@B_rang_khodaa
اونی که تو بهش میگی قطره
واسه مورچه سیلابه...
از دید خودتون
به مشکلات دیگران نگاه نکنید
و بگید چیزی نیست...
ظرفیت آدما باهم خیلی فرق داره!
@B_rang_khodaa
🔶عاقبت شوخی با نامحرم 😰
یکی از علمای مشهد می فرمود :
روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم ، جوانی آمد و مسئله ای پرسید .
گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم
و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند ، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت .
بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید ، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد .
بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت : وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند ، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم .
از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد ؟
گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نـــامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد . با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود.
.
حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه و آله و سلم ) :
یکی از گروهی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که
برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند .
📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 )
@B_rang_khodaa
🌴سیمای مومن🌴
لِكُلِّ شَيءٍ وَجهٌ ، وَ وَجهُ دِينِكُمُ الصَّلاةُ
هر چیز دارای سیماست ، سیمای دین شما نماز است
@B_rang_khodaa
همراهان گرامی ازین به بعد قصد داریم روزی دو پارت رمان تقدیم شما کنیم امیدواریم خوشتون بیاد و راضی باشین😍🌱🌱🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
رمان زیبای یک فنجان چای با خدا
🌸🌸🌸🌸
قسمت اول
از وقتی که حرف زدن یاد گرفتم در آلمان زندگی می کردیم. نه اینکه آلمانی باشیم، نه. ایرانی بودیم آن هم اصیل. اما پدر از مریدان سازمان مجاهدین خلق بود و بعد از کشته شدنِ تنها برادرش در عملیات مرصاد و شکستِ سخت سازمان، ماندن در ایران براش مساوی شده بود با جهنم. پس علی رغم میل مادرم و خانواده ها، بارو بندیل بست و عزم مهاجرت کرد.
آن وقتها من یک سالم بود و برادرم دانیال پنج سال. مادرم همیشه نقطه ی مقابل پدرم قرار داشت. اما بی صدا و بی جنجال. و تنها به خاطر حفظ منو برادرم بود که تن به این مهاجرت و زندگی با پدرم می داد. پدری که از مبارزه، فقط بدمستی و شعارهایش را دیده بودیم. شعارهایی که آرمانها و آرزوهای روزهای نوجوانی من و دانیال را محاصره میکرد. که اگر نبود، زندگیم طور دیگه ای میشد.
پدرم توهم توطئه داشت اما زیرک بود. پله های برگشت به ایران را پشت سرش خراب نمیکرد. میگفت باید طوری زندگی کنم که هر وقت نیاز شد به راحتی برگردم و برای استواری ستون های سازمان خنجر از پشت بکوبم. نمیدونم واقعا به چه فکر میکرد، انتقام خون برادر؟؟، اعتلای اهداف سازمان؟؟، یا فقط دیوانگی محض؟؟.
اما هر چی که بود در بساط فکریش، چیزی از خدا پیدا نمیشد. شاید به زبون نمیاورد اما رنگ کردار و افکارش جز سیاهی شیطان رو مرور نمی کرد.
و بیچاره مادرم که خدا را کنجِ بقچه ی سفرش قایم کرده بود، تا مهاجرتش بی خدا نباشد.
و زندگی منه یکسال و دانیال پنج ساله میدانی شد، برای مبارزه ی خیر و شر.. و طفلکی خیر، که همیشه شکست میخورد در چهارچوب، سازمان زده ی خانه ی مان.
مادرم مدام از خدا و خوبی میگفت و پدرم از اهداف سازمان. چند سالی گذشت اما نه خدا پیروز شد نه سازمان. و من و برادرم دانیال خلاء را انتخاب کردیم، بدون خدا و بدون سازمان و اهدافش. نوجوانی من و دانیال غرق شد در مهمانی و پارتی و دیسکو و خوشگذرانی. جدای از مادرِ همیشه تسبیح به دست و پدر همیشه مست.
شاید زیاد راضیمان نمیکرد، اما خب؛ از هیچی که بهتر بود. و به دور از همه حاشیه ها من بودم و محبت های بی دریغ برادرم دانیال که تنها کور سویِ دنیایِ تاریکم بود.
آن سالها چند باری هم علی رغم میل پدر، برای دیدار خانواده ها راهی ایران شدیم که اصلا برایم جذاب نبود. حالا سارایِ ۱۸ ساله و دانیال ۲۳ ساله فقط آلمان رو میخواستند با تمام کاباره ها و مشروب هایش. اما انگار زندگی سوپرایزی عظیم داشت برای من و دانیال. در خیابانهای آلمان و دل ایران.
ادامه دارد
فنجانی_چای_با_خدا
زهرا اسعد بلند دوست
@B_rang_khodaa
قسمت دوم
آن روزها همه چیز خاکستری و سرد بود، حتی چله ی تابستان. پدرم سالها در خیالش مبارزه کرد و مدام از آرمانش گفت به این امید که فرزندانش را تقدیم سازمان کند، که نشد.. که فرزندانش عادت کرده بودند به شعارزدگی پدر، و رنگ نداشت برایشان رجزخوانی هایش. وبیچاره مادر که تنها هم صحبتش، خدایش بود. که هر چه گفت و گفت، هیچ نشد.
در آن سالها با پسرهای زیادی دوست بودم. در آن جامعه نه زشت بود، نه گناه. نوعی عادت بود و رسم. پدر که فقط مست بود و چیزی نمیفهمید، مادر هم که اصلا حرفش خریدار نداشت. میماند تنها برادر که خود درگیر بود و حسابی غربی.
اما همیشه هوایم را داشت و عشقش را به رخم میکشد، هروز و هر لحظه، درست وقتی که خدایِ مادر، بی خیالش میشد زیر کتک ها و کمربندهای پدر. خدای مادر بد بود. دوستش نداشتم. من خدایی داشتم که برادر میخواندمش. که وقتی صدای جیغ های دلخراشِ مادر زیر آوار کمربند آزارم میداد، محکم گوشهای را میگرفت و اشکهایم را میبوسید. کاش خدای مادر هم کمی مثله دانیال مهربان بود. دانیال در، پنجره، دیوار، آسمان و تمام دنیایم بود..
کل ارتباط این خانواده خلاصه میشد در خوردن چند لقمه غذا در کنار هم، آن هم گاهی، شاید صبحانه ایی، نهاری. چون شبها اصلا پدری نبود که لیست خانواده کامل شود.
روزهای زندگی ما اینطور میگذشت.آن روزها گاهی از خودم میپرسیدم: یعنی همه همینطور زندگی میکنند؟؟ حتی خانواده تام؟؟؟ یا مثلا معلم مدرسه مان، خانوم اشتوتگر هم از شوهرش کتک میخورد؟؟ پدر لیزا چطور؟؟ او هم مبارز و دیوانه است؟؟
و بی هیچ جوابی، دلم میسوخت برای دنیایی که خدایش مهربان نبود، به اندازه ی برادرم دانیال..
روزها گذشت و من جز از برادر، عشق هیچکس را خریدار نبودم. بیچاره مادر که چه کشید در آن غربت خانه. که چقدر بی میل بودم نسبت به تمام محبتهایش و او صبوری میکرد محضه داشتنم.
اما درست در هجده سالگی، دنیایم لرزید.. زلزله ایی که همه چیز را ویران کرد. حتی، خدایِ دانیال نامم را..
و من خیلی زود وارد بازی قمار با زندگی شدم..
اینجا فقط مادر با خدایش فنجانی چای میخورد
فنجانی_چای_با_خدا
@B_rang_khodaa
از شخصی پرسیدند:
تا بهشت چقدر راه است؟ 👣
گفت:یک قدم
گفتند:چطور ؟
گفت:مثل شهیدان یک پایتان را که روی نفس شیطانی بگذاریدپای دیگرتان دربهشت است
شبتون به نگاه قشنگی داداش محسن حججی😍
شبتون_شهدایی
خداهوایهمهیبندههاشوداره
اللهمعجللولیکالفرج
محاسبهاعمال
---••*•🍃🌸🍃•*••----
@B_rang_khodaa