بهسوۍپاڪۍ
سپس به پاسخ سومين بخش از نامه او که گفته بود من با تو از نظر جنگ و لشکر يکسان هستيم (هر دو براى يک ه
به تعبير ديگر تو هرگز يقين به استحقاق خلافت بر مردم ندارى در حالى که من يقين دارم و طرفداران تو براى دنيا مى جنگند در حالى که پيروان من هدفشان خداست و براى اقامه حکومت الهى نبرد مى کنند; به اين دو دليل ما در کار خود کوشاتر و مصمم تريم در حالى که تو و پيروانت چنين نيستيد. در نتيجه هرگز يکسان نخواهيم بود و پيروزى نهايى از آن ماست و همان گونه که امام(عليه السلام) پيش بينى کرده بود، سربازانش به مرز پيروزى رسيدند; افسوس که گروهى ناآگاه به همراهى جمعى از منافقان نتيجه نهايى را عقيم گذاشتند.
آن گاه امام(عليه السلام) به چهارمين ادعاى معاويه پرداخته و به آن پاسخ مى گويد و مى فرمايد: «اما اينکه گفته اى ما همه فرزندان عبد مناف هستيم (بنابراين همه در شرافت و استحقاق حکومت و پيشوايى مردم يکسانيم) من هم قبول دارم (که همه از نسل عبد مناف هستيم»; (وَأَمَّا قَوْلُکَ: إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَاف، فَکَذَلِکَ نَحْنُ).
آن گاه امام(عليه السلام) به تفاوت هايى که ميان او و معاويه وجود داشته پرداخته و آن را در پنج قسمت بيان مى دارد.
بهسوۍپاڪۍ
به تعبير ديگر تو هرگز يقين به استحقاق خلافت بر مردم ندارى در حالى که من يقين دارم و طرفداران تو براى
خب اول به : اشاره به شرافت نسبى مى کند و مى فرمايد: «ولى اميّه هرگز همانند هاشم و حرب همچون عبدالمطلب و ابوسفيان چون ابوطالب نبودند»; (وَلَکِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ کَهَاشِم، وَلاَ حَرْبٌ کَعَبْدِالْمُطَّلِبِ، وَلاَ أَبُوسُفْيَانَ کَأَبِي طَالِب).
بهسوۍپاڪۍ
خب اول به : اشاره به شرافت نسبى مى کند و مى فرمايد: «ولى اميّه هرگز همانند هاشم و حرب همچون عبدالمطل
اشاره به اينکه جد اعلاى تو اميّه و جدّ ادناى تو حرب و پدرت ابوسفيان بود که همگى در ميان عرب به شرارت و پستى معروف بودند در حالى که جدّ اعلاى من، هاشم و جدّ ادناى من عبدالمطلب و پدرم ابوطالب است که همه از سادات عرب و سخاوتمندان و پاکان و نيکان بودند; چگونه مى توان آنها را با يکديگر يکسان دانست.
آن گاه به تفاوت دوم و سوم اشاره کرده مى فرمايد: «و نيز هرگز مهاجران چون اسيران آزاد شده نيستند و نه فرزندان صحيح النسب همانند منسوبان مشکوک»; (وَلاَ الْمُهَاجِرُ کَالطَّلِيقِ ، وَلاَ الصَّرِيحُ. کَاللَّصِيقِ.
بهسوۍپاڪۍ
اشاره به اينکه جد اعلاى تو اميّه و جدّ ادناى تو حرب و پدرت ابوسفيان بود که همگى در ميان عرب به شرارت
اشاره به اينکه من از نخستين مهاجران از مکّه به مدينه ام که همواره در خدمت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بودم ولى تو و پدرت ابوسفيان همچنان در شرک و کفر در مکّه مانديد تا روزى که مکّه به وسيله لشکر اسلام فتح شد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) حکم آزادى تو و ساير اسيران را با گفتن: «إذْهَبُوا أنْتُمُ الطُّلَقاءُ» صادر فرمود.
از سوى ديگر نسب ما روشن است; ولى درباره نسب تو بسيار گفتگوست; گروهى تو را فرزند ابوسفيان نمى دانند، بلکه فرزند نامشروع مسافر بن ابى عمرو که از بردگان ابوسفيان بود مى شناسند البتّه اين سخن منافات با آنچه امام(عليه السلام) درباره پدر معاويه يعنى ابوسفيان فرموده است ندارد، زيرا آن جمله بر حسب ظاهر بيان شده و اين جمله اشاره به اين است که اگر در نسب تو دقت شود جاى گفتگو وجود دارد.
گرچه ابن ابى الحديد اين تفسير را براى جمله اخير با اعتقاد خود هماهنگ ندانسته و به سراغ تفسير ديگرى مى رود و مى گويد: منظور از صريح، کسى است که با اعتقاد راسخ اسلام را پذيرفته و لصيق، آن کسى است که از ترس شمشير و يا به انگيزه علاقه به دنيا، اسلام را پذيرا شده است.
بهسوۍپاڪۍ
اشاره به اينکه من از نخستين مهاجران از مکّه به مدينه ام که همواره در خدمت پيغمبر اکرم(صلى الله عليه
گرچه اين تفسير خلاف ظاهر عبارت است ولى به فرض اينکه چنين باشد باز در اين ميان اعتراف به تفاوت آشکارى ميان امام(عليه السلام) و معاويه خواهد بود.
آن گاه امام(عليه السلام) به ذکر تفاوت ها در صفات و افعال دينى و انسانى پرداخته مى فرمايد: «آن کسى که طرفدار حق است هرگز چون کسى نيست که طرفدار باطل است و نه انسان با ايمان همچون فرد مفسد»; (وَلاَ الْمُحِقُّ کَالْمُبْطِلِ، وَلاَ الْمُؤْمِنُ کَالْمُدْغِلِ
بهسوۍپاڪۍ
گرچه اين تفسير خلاف ظاهر عبارت است ولى به فرض اينکه چنين باشد باز در اين ميان اعتراف به تفاوت آشکارى
اشاره به اينکه نه تنها نسب ما بنى هاشم با نسب بنى اميّه قابل قياس نيست، صفات و اعمال ما نيز قابل مقايسه نيست ما همواره در راه حق گام برداشتيم و دودمان بنى اميّه بر طريق باطل; ما خالصانه به اسلام و پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) ايمان آورديم ولى شما منافقانه اظهار ايمان کرديد (و مدارک آن در تاريخ اسلام ثبت است).
امام(عليه السلام) در پايان اين فقره مى فرمايد: «چه بد هستند نسلى که از نسل پيشين خود پيروى مى کنند که در آتش دوزخ سرنگون شده اند»; (وَلَبِئْسَ الْخَلْفُ خَلْفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ).
قابل توجّه اينکه امام(عليه السلام) معاويه را تنها به انحراف اسلاف و جد و پدرش نکوهش نمى کند، بلکه تکيه سخن امام(عليه السلام) بر اين است که اين فرزند همان راه پدران را که اهل دوزخند دنبال مى کند.
بهسوۍپاڪۍ
!-
از توحید شروع میکنیم ؛
در رابطه با اثبات خدا !' علل و معلولی وجود داره یعنی در پی هر عمل یک عامل قرار داره افرینش یک عمله که عاملش خداست !
حالا یک دیدگاه نقدی رو بررسی میکنیم و بهش جواب میدیم :
#جواب_نقضی
وجود امری ماورایی هست و به طبیعت مربوطه و نه به خدا . . .
#پاسخ_به_جواب_نقضی
وجود خداوند بیشتر شناختنیه تا اثبات کردنی برای اینکه منظور از خداوند همون متن اصلی خلقت هست ، یعنی ما همه حقیقت موجودیت و هستی رو قبول داریم ؛ ما در اصل هستی و حقیقت وجود شک نداریم تا بخوایم اونو اثبات کنیم . . . به یقین می دانیم که جهان هستی هست، ما هستیم و هستی هست 😕
با درک ذات هستی، به وجود خداوند اعتراف میکنیم ، ولی باید ببینیم این هستی دارای چه خصوصیات و ویژگی هائیه(اسما و صفات) و رابطه مخلوقات با ذات وجود چیه ؟!
بهسوۍپاڪۍ
!-
پس خدا، وجود مطلق و کمال مطلقه که هیچ گونه عیب و نقصی نداره. خدا وجود بی همتاس که توانایی انجام هر کاری رو داره و به همه اشیاء در تمام حالات و زمانها آگاهه ، خدا شنوا و بیناس، اراده و اختیـــــار دارخ، خدا زنده و خالق همه چیز و سرچشمه تمام خوبیهاست، و همه مخلوقات رو دوست داره و نسبت به اونا مهربونه . . .
بهسوۍپاڪۍ
پس خدا، وجود مطلق و کمال مطلقه که هیچ گونه عیب و نقصی نداره. خدا وجود بی همتاس که توانایی انجام هر ک
شناخت ذات حقیقی وحدانیت برای انسان میسر نیست ؛ چون به دلیل محدودیت های موجود در ذات خود از درک ذات پروردگار عاجزه . .
اما راه هایی برای درک نسبی از وجود خداوند هستند که براتون میارم :
#برهان_علیت
در جهان سلسله ای از روابط علت و معلولی وجود داره و چون دور و تسلسل محاله باید این سلسله به علت العلل ختم بشه .
#برهان_امکان_و_وجوب
از استوارترین برهان های اثبات وجود خداست و در بین فلاسفه مسلمان مثل ملاصدرا جایگاه بالایی داره . خلاصه برهان به تقریر طوسی: «اگر موجود (که در تحقق آن شک نیست) واجب الوجود بالذات باشد، مطلوب ما ثابت است، و اگر چنین نباشد، مستلزم وجود واجب بالذات است، تا دور و تسلسل لازم نیاید. »
#راه_حسی_و_تجربی_یا_برهان_نظم
- تجربی بودنش به معنی جدا بودن از استدلال های عقلانی نیست البته ، بلکه ناظر به این واقعیته که یکی از مقدمات اساسی اون بر مشاهده تجربی پدیده های طبیعی استوار میشن .
مثلاً : در عالم نظمی وجود داره که کوچکترین مشکلی در اون ، منجر به نابودیش می شه . چه چیزی باعث شکافته شدن دونه می شه🌱؟
بهسوۍپاڪۍ
شناخت ذات حقیقی وحدانیت برای انسان میسر نیست ؛ چون به دلیل محدودیت های موجود در ذات خود از درک ذات پ
قبل از توضیح بیشتر بهتره ببینیم "نظم" یعنی چی اصلاً ؟
دقت کنید : منظور از نظم، وجود هماهنگی یک مجموعه، برای رسیدن به هدف دلخواه هست ؛
واسه مثال : تصور کن که از طرف یه سازمانی به کشوری اعزام میشی ؛ صبح زود یه ماشین برای بردنت به فرودگاه میآد ، راننده برات بلیط خریده. هواپیما آماده پروازه و تو راحت به مقصد می رسی . . .
اگر ازت بپرسن اوضاع چطور بود میگی همه چیز منظم بود و من تونستم خوب کارمو انجام بدم و برگردم .
نظم در عالم هم، یعنی همه چیز از قبل مرتب و هماهنگ شده تا انسان ها و بقیه موجودات بتونند کارشونو انجام بدن توی ابن دنیا و به جهانی که بهش تعلق دارن برگردن ((:
یعنی همه چیز پیش بینی شده و کامل و دقیق
بهسوۍپاڪۍ
قبل از توضیح بیشتر بهتره ببینیم "نظم" یعنی چی اصلاً ؟ دقت کنید : منظور از نظم، وجود هماهنگی یک مجم
↯وقتی به این نظم فکر میکنیم متوجه میشیم که علل این نظم یک معلول قدرتمند داره که ریز به ریز جزییات رو مطابق هم چیده !