مادرشان نقل میکنند :
دانشجویِ دانشگاه شهید بهشتی ِ
تهران بود ؛ به زبان عربی و انگلیسی
تسلط داشت .
از او میپرسیدم :
سید محمد ! تو که داری درس
میخونی میخوای چه کاره بشی ؟
میگفت : پاسدار . .
گفتم : آخه تو که الان هم پاسدار
هستی !
جواب داد : مامان ! جمهوری اسلامی
پاسدار بیسواد نمیخواد ؛ به پاسدار
باسواد احتیاج داره !
#شهید_سید_محمد_اسحاقی
#اللهم_ارزقنا_شهادت
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 از ۱۰ نفر، ۹ نفرشان بخاطر این مُردهاند!
🔹استاد دانشمند
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
خواهری بیتابی میکرد میگفت:
میخواهم صورت برادرم را ببوسم
اجازه نمی دادند..!
یکی گفت: خواهرش است
مگر چه اشکالی دارد؟
بگذارید برادرش را ببوسد!
گفتند: شما اصرار نکنید نمیشود
این شهید سر ندارد....
وداع خواهرانه
امان از دل زینب
شهید حسین باغبان🌷
لایوم کیومک یا اباعبدالله
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌حرم مطهر امام رضا علیه السلام
از راه دور
حاجت خود را بطلب🙏
بازم زائرت نیستم از دور سلام 😔🙏
السلام علیک یا غریب الغربا🙏
#محرم
🖤اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
Sokhanrani_Shab_6_Moharam 1403-04-21 [mahdisalahshour(2).mp3
1.89M
"🎙"
روایت دفن شهید #رئیسی💔
یا حسین (ع) 😭
#شام_غریبان🕯
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
#بین_الطلوعین🌱
امام صادق عليه السلام:
نشستن بعد از نماز صبح برای دعا
در کسب روزی، از فعالیت و سفر
روی زمین موثر تر است.
📚 وسائل الشیعه
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
🚩#شهیدی که بعد از شهادت برگه امتحانی دخترش را امضا کرد
به نقل از دختر شهید:
🖋«یک هفته از شهادت پدرم گذشته بود، در زادگاه پدرم، شهر خوانسار، برای او مراسم ختم گرفته بودند.
بنابراین مادر و برادرم هم در خانه نبودند و من باید به مدرسه می رفتم.
وقتی وارد مدرسه شدم، دیدم که برای تجلیل از پدرم مراسم تدارک دیده اند، پس از مراسم راهی کلاس شدم، خانم ناظم از راه رسید و برنامه امتحانی ثلث دوم را به من داد، در غیاب من همه بچه ها برنامه امتحانی شان را گرفته بودند و فقط من مانده بودم.
ناظم از من خواست که حتما اولیایم آن را امضا کنند و فردا ببرم.
به فکر فرورفتم که چه کسی آن را برایم امضا کند؟
نسبت به درس و مدسه ام بسیار حساس بودم و رفتن پدر و نبود مادر در خانه مرا حساس تر کرده بود.
وقتی به خانه رسیدم چیزی خوردم و خوابم برد…
در خواب پدر را دیدم که از بیرون آمده و مثل همیشه با ما بازی می کرد و ما هم از سر و کولش بالا می رفتیم. پرسیدم آقاجون ناهار خوردید؟ گفت: نه نخوردم.
به آشپزخانه رفتم تا برای پدر غذا بیاورم، پدر گفت: زهرا برنامه ات را بیاور امضا کنم.
گفتم آقاجون کدام برنامه؟
گفت: همان برنامه ای که امروز در مدرسه دادند.
رفتم و برنامه امتحانی ام را آوردم اما هرچه دنبال خودکار آبی گشتم پیدا نشد.
می دانستم که پدر هیچگاه با خودکار قرمز امضا نمی کند، بالاخره خودکار آبی ام را پیدا کردم و به پدر دادم و رفتم آشپزخانه.
اما وقتی برگشتم پدرم را ندیدم، نگران به سمت حیاط دویدم دیدم باغچه را بیل می زند.
آخر دم عید بود و بایستی باغچه صفایی پیدا می کرد، پدر هم که عاشق گل و گیاه بود.برگشتم تا غذا را به حیاط بیاورم ولی پدر را ندیدم .
این بار هراسان و گریان به دنبال او دویدم اما دیگر پیدایش نکردم ناگهان از خواب پریدم…
صبح شد، موقع رفتن به مدرسه با عجله وسایلم را آماده می کردم، ناگهان چشمم به برنامه امتحانی ام افتاد که با خودکار قرمز امضا شده بود!
وقتی به خواهرم نشان دادم حدس زد که شاید داداشم آن را امضا کرده باشد ولی یادم افتاد که برادرم در خانه نبود.
خواب دیشب برایم تداعی شد، با تعجب ماجرا را برای خواهرم تعریف کردم.
پدر در قسمت ملاحظات برنامه نوشته بود: «اینجانب رضایت دارم، سید مجتبی صالحی» و امضاء کرده بود.
در مدرسه ماجرا را برای دوستم تعریف کردم، دوستم هم به من اطمینان داد که واقعیت دارد. او ماجرا را برای خانم ناظم تعریف کرد و گفت: که این اتفاق برای شهید صالحی افتاده، یعنی اسمی از من و پدر من به میان نیامد.
مادر، شهید را به حضرت زهرا سلام الله علیها قسم می دهد که با برخورد مردم که دم در می آیند و از امضای نامه می پرسند چه بکند؟
شهید می گوید: «سادات (اسم همسر شهید) تو هم شک داری؟» با گریه می گوید نه، او ادامه می دهد: «اگر کسی شک دارد بگو تا روز قیامت در آن باقی بماند تا همه حقایق آشکار شود.
همان موقع برنامه را به آیت الله خزعلی می دهند تا برای تعیین صحت و سقم آن پیش علمای دیگر ببرد.
علمای آن زمان صحت ماجرا را تایید می کنند و برنامه به رویت حضرت امام(ره) نیز می رسد.
اداره آگاهی تهران نیز پس از بررسی اعلام می کند امضا مربوط به “خود شهید مجتبی صالحی” است، اما جوهر خودکاری که امضا را زده شبیه هیچ خودکار یا خودنویسی نمی باشد.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
🚩چه شهادتی و چه آمدنی! دوشهیدی که مانند حضرت ابوالفضل(ع) شهید شدند.
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
🌹قمقمه ۲شهید تفحض شده پس از گذشت ۳۰سال هنوز آب داشت.🌹
حاججعفر نظرے میگوید: ابتداے کار تفحص در ارتفاعات ۱۷۸، رو به سوے کربلا ایستادیم و به امام حسین(ع) و آقا ابوالفضل(ع) سلام دادیم؛ پیکر مطهر دو شهید را پیدا کردیم که نشانے از علمدار کربلا داشتند.
به گزارش خانه خشتی: قصه از دیدار با یڪ مادر شهید شروع شد؛ مادر شهیدے که میگفت: «۳۰ سال است از پسرم بیخبرم»؛ مادر شهیدے که هر زنگ تلفن یا در قلبش را به تپش میانداخت، اسم احمد که میآمد، یاد آخرین حرفهایشان در آخرین اعزام میافتاد.
مامان، من میروم و دیگر برنمیگردم.
ـ تو که همیشه همینو میگے اما برمیگردی!
ـ نه این دفعه مطمئنم برنمیگردم.
این مادر ۳۰ سال انتظار کشید، نمیدانم چه حرفهایے را شبانه در گوش قاب عکس احمد زمزمه کرد که بالاخره احمد در ایام شهادت حضرت زهرا(س) به آغوش مادر بازگشت.
پدر و مادر شهید احمد صداقتی
او بالاخره آمد، چه شهادتے و چه آمدنی! مانند حضرت ابوالفضل(ع) شهید شد، در ایام میلاد رسول اکرم(ص) پیکرش تفحص شد و در ایام فاطمیه بر شانههاے مردم نشست.
براے نحوه تفحص این شهید، به سراغ «حاج جعفر نظری» از جستجوگران نور در منطقه شرهانے رفتیم؛ او حرفهای جالب و خواندنی را از روزے که این شهید و شهید دیگرے که ابوالفضل نام داشت پیدا شدند، برایمان روایت کرد.
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
🌹قمقمه ۲شهید تفحض شده پس از گذشت ۳۰سال هنوز آب داشت.🌹
* تفحص شهیدے به نام ابوالفضل
عملیات محرم در ۳ مرحله صورت گرفت؛ مرحله اول در محور زبیدات، مرحله دوم در جبل حمرین و مرحله سوم، مرحلهاے بسیار مهم و حساس بود که از نقطه صفر مرزے به طرف خاڪ عراق و ارتفاعات بسیار مهم ۱۷۸ و ۱۷۵ اجرا شد.
شاید این دو قله بلندترین قلههایے هستند که اهمیت نظامی بالایے براے دشمن و نیروهاے خودمان داشت؛ بر همین اساس دو طرف تلاش میکردند این ارتفاعات را از دست ندهند؛ لذا در این منطقه عملیات طے ۱۰ روز انجام گرفت.
این ارتفاعات چندین بار هم دست به دست شد؛ تعداد زیادے از نیروهاے لشکر ۱۴ امام حسین(ع) و یگانهاے دیگرے از قمر بنے هاشم(ع) در این منطقه درگیرے تن به تن داشتند لذا پیکرهاے تعدادے از شهداے این عملیات در منطقه ماند. بعد از عملیات، گروه تفحص تلاش کرد تا پیکرهاے مطهر این شهدا را به خانوادههایشان بازگرداند؛ اما با توجه به اینکه طے چند سال گذشته، تجهیزات مهندسے براے یافتن پیکر شهدا ضعیف بود، تعدادے از شهدا در ارتفاعات ۱۷۸ مانده بودند.
تجهیزات الان نسبت به گذشته بهتر شده است؛ لذا به دستور سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوے مفقودین کار را با همراهے گروه چهار نفره روے ارتفاعات ۱۷۸ آغاز کردیم.
ارتفاعات ۱۷۸، نزدیکترین نقطه به کربلاے معلی است؛ خودبه خود هر کسے روے این ارتفاعات قرار میگیرد، انگار حرم آقا امام حسین(ع) روبهروے اوست.
بین گروهمان قرار گذاشتیم تا هر موقع روے این محور کار میکنیم، در ابتدا به طرف کربلا بایستیم، دست روے سینه بگذاریم و به امام حسین(ع) سلام کنیم.
در یکے از عملیاتهاے تفحص که در آستانه میلاد پیامبر اکرم(ص) بود، وقتے روے ارتفاعات قرار گرفتیم، به رسم معمول دست روے سینه گذاشتیم و گفتیم: «السلام علے الحسین و علے علے بن الحسین و علے اولاد الحسین و علے اصحاب الحسین و علی ابوالفضل العباس(ع) اخی الحسین(ع)» کار را شروع کردیم.
بعد از طے کاوش در چند تا از سنگرها، به نقطهاے رسیدیم؛ پاکت بیل مکانیکے (دهانه بیل مکانیکے که زمین فرود میرود) بالا آمد؛ قبل از اینکه شهیدے را ببینم، شاهد جارے شدن آب زلال از داخل پاکت بیل روے زمین بودیم. خیلے تعجب کردیم آنجا که چشمه آبے نبود، در آن سراشیبے هم نمیشد، آب نگهدارے کرد؛ آب در حدے جریان داشت که تا رفتم، دوربین عکاسے بیاورم و از صحنه عکس بگیرم، این جریان آب ادامه داشت.
بیل مکانیکے را پایین آوردیم؛ دیدیم پاکت بیل مکانیکے به قمقمه آبے که روے کمر شهید بود، برخورد کرده و در این قمقمه باز شده بود؛ قمقمه مربوط به شهیدے بود که سال ۶۱ در عملیات محرم به شهادت رسیده بود. این قمقمه از سال ۶۱ تا ۹۱ که ۳۰ سال و چند ماه میگذرد، سالم مانده بود؛ آبے زلال و پاک.
شهید را پایین گذاشتیم، وقتے مدارڪ او را بررسے کردیم، دیدیم نام آن شهید «ابوالفضل» است. این نشانے بود که ما را به یاد مشڪ حضرت ابوالفضل(ع) میانداخت.
🚩پیکر و دست مصنوعے شهید احمد صداقتے بعد از ۳۰ سال
#شهیدے_که_با_دستهاے_قطع_شده_و_فرق_شکافته_تفحص_شد.
حرکت بعدے را شروع کردیم؛ به دومین، سومین و چهارمین پیکر شهید رسیدیم. در زمان تفحص چهارمین شهید، وقتے پاکت بیل بالا آمد، در ابتدا با یڪ دست مصنوعے مواجه شدیم؛ دست آن شهید از کتف تا انگشتان مصنوعے بود که داخل اورکتش دیده میشد.
شهید را پایین گذاشتیم؛ دست دیگر این شهید در عملیات محرم قطع شده بود؛ مدارڪ او را بررسے کردیم، نامش «احمد صداقتی» از لشکر ۱۴ امام حسین(ع) اصفهان بود.
پیکر شهید احمد صداقتی
در پیکر شهید صداقتے هم چند نشانه از آقا ابوالفضل العباس(ع) پیدا کردیم؛ اینکه دو دست شهید قطع شده بود و سر ایشان هم از فرق شکافته شده بود.
این هم نشانے از آقا ابوالفضل(ع) است که دو دست مبارکشان در روز عاشورا قطع شد و عمود آهنین بر فرق مبارکشان فرود آمد؛ هم اینها نشانه سلام به آقا ابوالفضل(ع) در ابتداے کار بود.
شهید احمد صداقتی ارادت خاصے به آقا ابوالفضل(ع) داشت؛ او در عملیات محرم فرمانده گردان امام جعفر صادق(ع) بود؛ در حین عملیات، فرماندهے گردان حضرت زهرا(س) هم به دلیل درگیرے شدید و شهادت رزمندگان این گردان، به شهید صداقتے واگذار کردند.
#زیارت_عاشورا_هدیه_دهید ❤️ حاجت بگیرید!
#شهید_نوید_صفری از شهدای والامقام مدافع حرم است که آبان سال 96 در سوریه به شهادت رسید.🌹
تصویری از دست نوشته توصیه شهید نوید صفری به زیارت عاشورا: ((زیارت عاشورا را بخوانید و ازطرف من به ارباب ابراز ارادت کنید.حتما هرکجا باشم خود را در کنار شما خواهم رساند.))
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃
🌹#معجزه_سه_شهید در زنده کردن مادر ماجرای گردان پالیزوانیها
متوسل شدم به سه شهید خانواده به خصوص مصطفی و خواستم که مادر برگردد، چند دقیقه بعد مادر دست برادرم را گرفت. باورکردنی نبود بعد از 45 دقیقه از فوت، مادر زنده شده باشد.
🖋گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: نفر به نفر از پسرها قد کشیدند و بزرگ شدند، از شیره جان مادر نوشیدند و رزق حلال پدر را خوردند تا درخت خانواده پالیزوانی با 10 پسر به بار بنشیند، درخت گل کرد و از بین 10 فرزند سه نفر از آنها به شهادت رسیدند، یکی در وقایع انقلاب و دو نفر دیگر در دفاع مقدس. همه برادرها دست پرورده پدری هستند که یک نماز را بدون جماعت نخواند و در تمام سال های زندگی عرق ریخت و نان زحمتش را خورد، بعید نبود از خانواده ای که همه چیز خود را در راه اسلام و انقلاب گذاشته اند، سه پسر هم فدای اسلام شود.
خانواده پالیزوانی از آن خانواده های اصیل تهرانی هستند که شهرتشان به خاطر وجود سه شهید و برادرهای دیگری است که در جبهه ها رزمندگی کردند. گذر سال ها، مادر را پیر و خمیده کرده است، حتی برادرهای بزرگتر شهدا هم، سن و سالی از آن ها گذشته است؛ با این وجود خاطرات برادران را به خوبی با جزئیات به یاد دارند. پدر شهدا چند سالی می شود که دعوت حق را لبیک گفته و امروز میراث دار خون شهیدان، برادرهایی هستند که افتخارشان همراهی پدر و برادران شهیدشان در سال های دور است.
مسئولان فرهنگسرای رضوان در سری برنامه های دیدار با خانواده شهدا با عنوان «به تماشای سرو» به دیدار این خانواده شهید رفتند. مشروح سخنان علی پالیزوانی و مادر شهیدان پالیزوانی در این دیدار، پیش از این منتشر شد.
حاج محمود پالیزوانی دیگر برادر شهیدان پالیزوانی است که از حضورش در جبهه های نبرد و تشکیل گردان پالیزوانی ها می گوید: من بعد از مصطفی به سفارش مرتضی وارد جبهه شدم. تا آن زمان در دادستانی کار می کردم، که دیدم واقعا لازم است به جبهه بروم. به مرتضی که گزینش سپاه بود گفتم میخواهم به جبهه بروم گفت از بسیج نرو، بیا از طریق سپاه اقدام کن. کمی کار تخریب را بلد بودم. رفتم از دادگستری استعفا دادم و در سپاه اسم نوشتم. مصطفی یک سال و نیم می شد که در جبهه بود. هم سنش کم بود هم عاشق جبهه بود. از هر طرف منعش می کردیم از طرف دیگر می رفت و نمی ماند. مدتی در لانه جاسوسی کار تخریب می کردم از همانجا اعزام به جبهه انجام می شد. یادم می آید مصطفی آمده بود تا با ماشین جبهه برود اما سوارش نمی کردند. مصطفی بین رزمنده ها سوار ماشین می شد و می رفت.
وی درباره حضور خود و برادرش در آلمان و انگلستان پیش از انقلاب ادامه می دهد: من قبل از انقلاب در آلمان زندگی می کردم، دو برادر دیگرم هم در انگلستان زندگی می کردند. چون زمان شاه وضعیت بد بود و هر روز مشکل داشتیم، هر زمان منتظر بودیم کسی برای دستگیری در خانه بیاید و پدر و مادرم اذیت شوند. قبل اینکه حضرت امام(ره) به فرانسه بیایند من در فرانسه بودم ولی از موضوع خبر نداشتم. فقط همان روزی که ایشان به پاریس آمد رادیو اعلام کرد [امام] خمینی(ره) به پاریس آمده. به ایران آمدم و چند وقت بعد به نوفل لوشاتو رفتم و بعد از برگشت امام(ره) به ایران برگشتم.
زمانی که به ایران آمدم یک راست به کمیته رفتم. مدتی در کمیته ها بودم و بعد به دادستانی رفتم. بعد از آن جنگ شروع شد و برای رفتن به جبهه اقدام کردم و چون قبلا دوره هایی دیده بودم مسئول آموزش تخریب شدم. به سومار رفتم و بعد راهی فکه شدم. بعد از عملیات والفجر مقدماتی مصطفی، مرتضی، احمد، علی، عباس و پدرم آمدند و اعلام کردند که در جبهه باهم هرکار هست انجام دهیم. بعد مدتی مصطفی تکتیرانداز و آرپیجیزن شد. طی این مدت همه برادرها و پسرهای دوتا برادرم و دامادهایمان کنار هم در گردان تخریب بودیم. کار گردان تخریب هم به این صورت بود که در هر زمان که یگان ها نیاز به نیروی تخریب داشتند چند نفری از نیروهای تخریب را می بردند.
💠#امام_رضــــا🤍
💠#امام_زمـــان💚
💠#اللّهم_عجِّل_لولیک_الفرج🍀
🕊ــــــــــــــــــ↓بــاب هشتــ🕌↓ــــمــــــــــــــ🕊
@Bab_Hashtom🍃