eitaa logo
بکگراند | 𝖣𝗂𝗌𝗇𝖾𝗒🌸 •
12.3هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3هزار ویدیو
1 فایل
- 𝗜𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲 𝗼𝗳 𝗚𝗼𝗱 • 💖 • - 𝗚𝗼 𝘄𝗵𝗲𝗿𝗲 𝘆𝗼𝘂𝗿 𝗱𝗿𝗲𝗮𝗺𝘀 𝘁𝗮𝗸𝗲 𝘆𝗼𝘂 • 🌈 • - 𝗕𝗶𝗿𝘁𝗵 : 28 𝗢𝗰𝘁𝗼𝗯𝗲𝗿 • 🧁 • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا💚 دوباره جمعه و دل بی قراری می کند💔 بهر دیدار مه روی شما لحظه شماری می کند در فراقت جمعه جمعه بی صدا خون دل از دیده جاری می کند😔 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج🌹🙏 @Rahee_saadat
علیه السلام در روز جمعه اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم @Rahee_saadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️تا نام تو بردم به دلم گشت برات 💚نازل شده بر اهلِ ولا این برکات ❤️گفتا که اگر طالب فیضی بفرست 💚بر چهره پُر نور محمد صلوات ✨❤️اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي ✨💚مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد ✨❤️وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم @Rahee_saadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸تقدیم به شما 🌷آدینه مبارک 🌸الهی 🌷درکنارخانواده و 🌸دوستانتون 🌷بهترین لحظه هارا 🌸سپری کنید 🌷یه مهمونی قشنگ 🌸یه دورهمی صمیمی 🌷با یک دنیا شادی و آرامش @Rahee_saadat
🔴 ✍ از همشهری های ما بود. کسی که به ایمان او اعتقاد داشتیم. او مدتی قبل، از دنیا رفت. حالا او را در وضعیتی دیدم که خوش آیند نبود! گرفتار عذاب نبود، اما اجازه ورود به بهشت برزخی را نداشت! وقتی مرا دید، با التماس از من خواهش کرد که کاری برایش انجام دهم. لازم نبود حرفی بزند، من همه چیز را با یک نگاه می فهمیدم گفتم اگر توانستم چشم. او هم مثل خیلی های دیگر گرفتار حق الناس بود. مدتی پس از بهبودی، به سراغ برادر کوچکترش رفتم، بلکه بتوانم کاری برایش انجام دهم. به برادرش گفتم: خدا رحمت کند برادر شما را، اما یک سؤال دارم، از برادر تان راضی هستی؟ نگاهی از سر تعجب به من کرد و گفت: این چه حرفیه، خدا رحمتش کنه، برادرم خیلی مؤمن بود. همیشه برایش خیرات میدهم. گفتم: اما برادرت پیغام داده که من گرفتار حق الناس هستم. باید برادر کوچکترم مرا حلال کند. ایشان با اخم مرا نگاه کرد و گفت: اشتباه می کنی. گفتم: اما برادرت به من توضیح داده. اگه لطف کنی و بشنوی می گویم. ولی باید قول بدهی که او را حلال کنی. لبخند تلخی بر لبانش نقش بست و گفت: جالب شد، بگو، اگر واقعا درست باشد حلالش می کنم. گفتم: شما بیست سال قبل با برادرت در یک کار اقتصادی شراکت داشتید. صد هزار تومان شما و صد هزار تومان برادرت آوردید و برادرت این پول را به کسی داد که کار کند. این بنده خدا گفت: بله، خوب یادمه. یک سال شراکت داشتیم. آن شخص سود را ماهیانه به حساب برادرم می ریخت و او هم هر ماه دو هزار تومان به من می داد. گفتم: مشکل همین مطلب است. حق شما سه هزار تومان بوده که هزار تومان را برادرت بر میداشت او باز هم با تعجب نگاهم کرد و گفت: از کجا میدانی؟ گفتم: «او خودش همین مطلب را به من گفت. اما قول دادی حلالش کنی. من این را گفتم و رفتم. یکی دو ماه بعد ایشان به سراغ من آمد و گفت: آن روز که شما آمدی، از همان شخصی که پول در اختیارش بود و کار اقتصادی می کرد پیگیری کردم. حرف شما درست بود، اما برادرم حکم پدر برایم داشت، او را حلالش کردم. همان شب برادرم را در خواب دیدم. خیلی خوشحال بود و همینطور از من تشکر می کرد. بعد هم به من گفت: برو داخل حیاط خانه مادر، فلان نقطه را حفر کن. یک جعبه گذاشته ام که چند سکه طلا داخل آن است. گذاشته بودم برای روز مبادا، این سکه ها هدیه برای توست. ایشان ادامه داد: من رفتم و سکه ها را پیدا کردم. حالا آمده ام پیش شما و میخواهم دوسه تا از این سکه ها را برای کار خیر بدهم ثوابش برای برادرم باشد. من هم خدا را شکر کردم. یکی دو خانواده مستحق را به او معرفي کردم و الحمدلله پول خوبی به آنها پرداخت شد. 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت @Rahee_saadat
4_5976671653533321918.mp3
12.07M
۲۳ ✨ ※ بی‌تابی نشانه‌‌ی طلب است؛ و شرح حالِ عاشق! انتظار صرفاً یک مفهوم عقلی نیست؛ بلکه حقیقتی قلبی است که باید پله پله، تصرف شود. ※ تا منتظر به طلب، به بی‌تابی، به عشق نرسد؛ جاذبه‌های مسیر، جایی قلب او را خواهند دزدید! چگونه می‌توان به مقام امن "طلب" رسید؟ 🎤 @Rahee_saadat
✨﷽✨ 🔴 آبرو، آب جوی نیست ✍زمانی در بچگی باغ انار بزرگی داشتيم.اواخر شهريور بود و همه فاميل اونجا جمع بودن. اون روز تعداد زيادی از كارگران بومی برای برداشت انار به باغ ما آمده بودند. ما بچه‌ها هم طبق معمول مشغول بازی كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازی گرگم به هوا بود، اونم به‌خاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه‌ها و بوته‌ای انگوری كه در اين باغ وجود داشت. بعضی وقتا می‌تونستی، ساعت‌ها پنهان بشی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه!  بعد از نهار بود كه تصميم به بازی گرفتيم. من زير يكی از اين درختان پنهان شده بودم كه ديدم يكی از كارگرای جوون‌تر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله‌ای كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره چاله رو با خاک پوشوند. دهاتی‌ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناک بود و با همين چند تا انار دزدی هم دلشون خوش بود! با خودم گفتم، انارهای ما رو می‌دزدی! صبر كن بلايی سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی. بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی كردن ادامه دادم. به هيچ‌كس هم چيزی در اين مورد نگفتم! غروب كه همه كارگرها جمع شده بودن و می‌خواستن مزدشونو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم.نوبت رسيد به كارگری كه انارها رو زير خاک پنهان كرده بود. پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد و با صدای بلند گفتم: بابا من ديدم كه علی‌اصغر، انارها رو دزديد و زير خاک پنهان كرد! جاشم می‌تونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين! پدر خدا بيامرز ما، هيچ‌وقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرفم و نگاهی به من كرد. همه منتظر عكس‌العمل پدر بودن. بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی تو صورتم زد و گفت: برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی‌اصغر گفته بودم انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون! بعدشم رفت پيش علی‌اصغر و گفت: شما ببخشش، بچه است، اشتباه كرد. پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم روش گذاشت و گفت: اينم به‌خاطر زحمت اضافه‌ات! من گريه‌كنان رفتم تو اتاق، ديگه هم بيرون نيومدم! وقتی كارگرا رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد و گفت: می‌خواستم ازت عذرخواهی كنم! اما اين تو زندگيت هيچ‌وقت يادت نره كه هرگز با آبروی كسی بازی نكنی، علی‌اصغر كار بسيار ناشايستی كرده اما بردن آبروی انسانی جلوی فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت‌تره!شب علی‌اصغر اومد، سرشو پايين انداخته بود و پشت در وایستاده بود، كيسه‌ای دستش بود و گفت: اينو بده به حاج آقا و بگو از گناه من بگذره. وقتی بابام كيسه رو باز كرد، ديديم كيسه‌ای كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايی كه بابا بهش داده بود.  ‌‌‌‌@Rahee_saadat
امیرالمؤمنین علیه السلام: 💠 الرِّفقُ يَفُلُّ حَدَّ المُخالَفَةِ ❇️ نرمش و مدارا، تيزى مخالفت را كُند مى‌كند. 📚 غررالحكم حدیث ۵۶۰ @Rahee_saadat
✨﷽✨ 🔴دروغ نوعی خودکشی‌ست. ☜ همه چیز در ابتدای راه خوب به نظر می‌رسد، شما برای اولین بار که دروغ می‌گویید، همه باور می‌کنند و شاید کارتان با همین دروغ راه بیفتد؛ اما دروغ پشت دروغ، باعث می‌شود کمی حواس پرت شوید، دیگر یادتان نمی‌آید کجا چه گفتید و چه قول‌هایی دادید، و اینجاست که مشت‌تان برای بقیه، آهسته آهسته وا می‌شود... شاید به رویتان نیاورن. اما دیوار اعتماد بین شما و آن‌ها ترک برداشته است ... درواقع شما با دروغ گفتن، خود را در نگاه عزیزان و اطرافیان‌تان، به دار تردید می‌کشید. حالا دیگر آن‌ها نسبت به دوستت دارم‌ها، مهربانی‌ها، نگرانی‌ها، همدردی‌ها، حرف‌ها، تعهد‌ها، قول‌ها و رفتار‌های شما تـــــردید دارند!... و نتیجه؛ هیچکس روی شما حساب نمی‌کند. 🔥 این خودکشی نیست؟!!.... ‌‌‌‌@Rahee_saadat
✍ آیہ ده『سوره اعراف』را نوشتہ در خانہ یا در محل ڪسبش بیاویزد ↯ ان‌شاءالله به مقصود رسد 🗞 گل‌های ارغوان۸۴/۳ @Rahee_saadat
🧡✍️امام صادق(ع)فـرمـودنـد: ✤ زمانى كه قائم عليه السلام قيام كند كسانى كه گمان مى شود از خاندان او هستند، از صف آن حضرت خارج مى شوند. و افرادى به مانند خورشيد و ماه پرستان به صف او در مى آيند. 📚 الغيبة للنعماني | 317 | 1 @Rahee_saadat