هدایت شده از کتاب رسان 📚
4.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
💠کتابهایی برای تغییر💠
.
🔸کتابها فقط کتاب نیستند، پیامبری هستند که روح غفلت زده آدمی را بیدار میکنند و یک نسل را به پیش می رانند، به خدا نزدیک میکنند و یا حداقل دنیای زیباتری را با مردمانی زیباتر میسازند.
🔸این را علی آقای شاملو بارها به همگان اثبات کرده بود.
#حیدر
📗کتاب حیدر نوشته آزاده اسکندری است و به تصویر تازهای از زندگی امام علی(ع) میپردازد. این کتاب رمانی تاریخی و جذاب است که با استناد به منابع قابل اطمینان نوشته شده است.📑📜🔍
📌حیدر با روایتی خطی، جذاب و به هم پیچیده از ۹ سال زندگی امام علی(ع) با حضرت صدیقه طاهره فاطمه(س)مواجهیم. روایتی که راویاش حیدر(ع) است. و از زبان ایشان داستان را میخوانیم که از سال دوم تا یازدهم هجری چه گذشته است. از روزهای نزدیک به ازدواج حضرت امیر(ع) تا روزهای بعد از شهادت حضرت «زهرا (س)».
🖇📖 هر آنچه از زندگی مشترک، نبردها و روزگار بهطرزی پراکنده در منابع شیعه و سنی ثبت شده است، از دید نویسنده دور نمانده و در تلاشی هوشمندانه با اتکا و ارجاع بر بیش از ۱۲۰ منبع متقن، تصویری روشن و یکپارچه از زندگی مولیالموحدین در رمان حیدر گردآوری کرده است.👌🏻👌🏻
خواندن این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان دینی پیشنهاد میکنیم.😍
🖋گزیدهای از کتاب
📝از جنگ بدر که برگشتیم، بقیه دهه دوم ماه را در مسجد معتکف شدیم. غوغایی در دلم به پا بود. دوست داشتم فاطمه، خانم خانهام باشد و من سایه سرش. همیشه حتی در سختترین دقایق جنگ هم با ترس بیگانه بودم؛ اما آن روزها چهچیزی جسارت را در من ذوب کرده بود، نمیدانم؟ هرچه با خودم کلنجار میرفتم، نمیتوانستم پا پیش بگذارم. باز مرور کردم آن روزی را که پیامبر پرسیدند: «نمیخواهی ازدواج کنی ؟»
✅#موجوددراپلیکیشنطاقچه📱
@Bagheria_Neighborhood_Library
#مژدهگل
📙 مجموعه کتاب داستانی «مژده گل» در بردارنده داستانهای کوتاهی از چهارده معصوم(علیهمالسلام) برای گروه سنی کودک و نوجوان است که به قلم محمود پور وهاب و مجید ملا محمدی به تازگی به چاپ رسیده است.
📌این کتاب کودکان و نوجوانان را با زندگی امام هادی(ع) در غالب داستان آشنا می سازد.
🖋گزیدهای از کتاب
📝🖇 دوستان و فامیلهای نزدیک امام هادی(ع) در خانه اش جمع شده بودند و در اتاق بزرگی کنار هم نشسته بودند. امام پشت به بالش بزرگی داده بود و با آنها در حال صحبت بود. خدمتکارِ امام برای مهمان ها میوه و نوشیدنی آورد.
تَق، تَق، تَق… یکی بر درِ خانه کوبید. خدمتکار رفت و در را باز کرد. بعد زود به اتاق برگشت و گفت: « سرورم ! مردی آمده که با شما کار دارد. »
امام (ع) اجازه داد وارد شود. مردی که ریشهای بلند و قهوه ای داشت، وارد شد و سلام کرد. او یکی از دانشمندان بود.
امام (ع) با دیدنِ او، زود از جا بلند شد و با لبخند و مهربانی جلو رفت. جواب سلامش را داد. بعد او را بوسید، دستش را گرفت و با احترام زیاد او را کنار خود نشاند. سپس بالشش را کمی جا به جا کرد تا مردِ ریش قهوه ای به آن تکیه دهد.
#امام_هادی
@Bagheria_Neighborhood_Library
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا