#هفته_دفاع_مقدس
مقام معظم رهبری:
این هشت سال، مظهری از برترین صفاتی است که یک جامعه میتواند به آنها ببالد و از جوانان خودش انتظار داشته باشد.
یعنی دفاع مقدس مظهر حماسه است، مظهر معنویت و دینداری است، مظهر آرمانخواهی است، مظهر ایثار و از خودگذشتگی است، مظهر ایستادگی و پایداری و مقاومت است، مظهر تدبیر و حکمت است. ۱۳۸۸/۰۶/۲۴
#کتابخانه_محله_باقریه
@Bagheria_Neighborhood_Library
#بخشی_از_کتاب_مسافر_کربلا
یوسف به سرعت پول هایش را از جیب در می اورد به طرف حاج محمود دراز می کند و با ایماء و اشاره تفهیم می کند که :
این هم پول بلیط !
حاج محمود: کی از تو پول بلیط خواست پسر جان ! مساله این حرف ها نیست. پدر و مادرت خبر دارن ؟
یوسف:( با اشاره می فهماند که) نه.
حاج محمود: (وحشت زده) پس چرا همچی کاری کردی؟ اونا که تا خالا هفت دفعه مرده ان از نگرانی !
یوسف: (با بغض و گریه و التماس، مقابل حاج محمود زانو می زند و با زبان خودش) من می خوام بیام کربلا هر جور شده باید منک ببرین. اگه برم گردونین، شکایتتونو به آقا می کنم.
حاج محمود:(بغض میکند و اشک در چشمانش جمع میشود. با مهربانی یوسف را از جا بلند میکند) بلند شو. بیا ببینم چه کار میشه کرد. اول از همه باید به خونواده ات خبر بدیم که از غصه دق نکنن.
#کتابخانه_محله_باقریه
✅#موجود_در_کتابخانه
@Bagheria_Neighborhood_Library
#معرفی_کتاب_مسافر_کربلا
این کتاب فیلم نامه ای به قلم سیدمهدی شجاعی است. «مسافر کربلا» داستان یک آرزو است. آرزویی که یک شهید داشته و حالا یک عضو نوجوان از خانواده او سعی در برآورده کردنش دارد. یوسف نوجوانی است که دایی خود را در جنگ از دست داده است.
مادربزرگ پیر او سال ها قبل برای دایی شهیدش قالیچه ای بافته و گفته شده که دایی وی در سرش سودای نذر کردن این قالیچه را داشته و دوست داشته برای این کار در حرم سید الشهداء (ع) بر روی آن نماز بگذارد.
یوسف به دنبال برآورده کردن خواسته دایی شهید خود در تصمیمی بزرگ سعی می کند به صورتی مخفیانه با کاروان زیارتی محله اش برای زیارت کربلا همراه شود؛ آن هم بدون پاسپورت و ویزا و… یوسف خودش را در اتوبوس پنهان می کند و در نزدیکی مرز، حاضرین به وجود او پی می برند.
این کتاب داستانی دو وجهی دارد. از سویی می توان شیطنت نهفته در شخصیت پردازی یوسف در این اثر و زاویه نگاه شجاعی در آن را در کنار طنز ظریف نهفته در زیر پوست این متن را به یک اثر نوجوانانه تعبیر کرد.
از سوی دیگر فضای معنوی حاکم بر این اثر و نیز شرح عمل و عکس العمل های کارکترهایی که یوسف در سفرش با آن ها روبرو می شود را می توان به یک داستان بلند معناگرایانه و چند لایه برای مخاطب بزرگسال نسبت داد.
#کتابخانه_محله_باقریه
@Bagheria_Neighborhood_Library
#بخشی_از_کتاب_فهمیده_های_کلاس
محمد حسین رشیدی فر
استان : یزد
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۵/۱۶
محل عملیات : دشت آزادگان؛ هورالهویزه
نام عملیات : قدس ۵
مزار : گلزار شهدای جنگ تحمیلی
پانزده سالش بود و نمی گذاشتند برود جبهه. می گفت: "مگر نه این که حضرت قاسم سیزده سالش بود کا با عمویش رفت کربلا؛ بسیج هم یک گردان دارد به اسم قاسم ابن الحسن (ع). پس چرا به من میگویند سِنت برای جبهه کم است ؟"
آخرش هم رفت سال تولدش را توی شناسنامه دست کاری کرد و کپی شناسنامه جعلی را داد بسیج تا اجازه دادند برود جبهه.
✅#موجود_در_کتابخانه
@Bagheria_Neighborhood_Library
#بخشی_کتاب_کمال_مسیح
چند ماه بعد، یکی از رفقا پیشم آمد و گفت: " بیا بالا ژروم را نگاه کن ! ژروم توی نمازخانه کانون بود. به نمازخانه رفتم، اما وارد نشد. فقط ایستادم و از لای در تماشایش کردم. ژروم سنی بود، همیشه یدون مهر و با دست های گره کرده نماز می خواند، اما این بار دست هایش باز بود. چند روز بعد دوباره وقت نماز سراغش رفتم البته طوری که متوجه نشود. این بار دیدم که دست هایش باز است و مهر هم گذاشته. می خواستم او را متوجه کنم که می دانم چطور نماز می خواند. وارد نماز خانه شدم و ...
✅#موجود_در_کتابخانه
@Bagheria_Neighborhood_Library
#بخشی_از_کتاب_چهل_داستان_از_امام_زمان_عج
مرحوم شیخ طوسی(ره) در کتاب خود به طور مستند حکایت نموده است:
شخصی به نام اَزُدی_آودی_ گفت: سالی از سال ها به مکه معظمه مشرف شده بودم و مشغول طواف کعبه الهی در دور ششم بودم؛ ناگهان عده ای از حاجیان_در سمت راست کعبه_توحه مرا جلب کرد، مخصوصا جوانی خوش سیما و خوشبو، با هیبت و وقار عجیبی که در میان آن جمع حضور داشت، توجه همگان جلب او گشته بود.
پس نزدیک رفتم و آن جوان را در حال صحبت دیدم که چ زیبا و شیرین، سخت مطرح میفرمود، خواستم جلوتر بروم و چند جمله ای با او سخن گویم، ولی افراد مانع من شدند.
پرسیدم او کیست؟
گفتند: او فرزند رسول خدا(ص)است که هر ساله در کنگره عظیم حج، در جمع حاجیان شرکت میفرماید و با آنها صحبت و مذاکره می نماید.
با صدای بلند گفتم: من دنبال هادی میگردم، ای مولایم ! مرا نجات بده.....
✅#موجود_در_کتابخانه
#کتابخانه_محله_باقریه
@Bagheria_Neighborhood_Library
📗✒️#تنتن_و_سندباد
بخشی از کتاب
«در گوشهای از یک ساحل دورافتاده موجهای کفآلود خودشان را به ماسههای نرم میساییدند و دوباره به دریا برمیگشتند. تکههای قایقی متلاشی شده، بر ماسههای ساحل، خبر از غرقشدن سرنشینان آن میداد. در کنار آنها، چند نفر، تنتن و یارانش روی شنهای نمناک افتاده بودند. آنها چنان به خواب فرو رفته بودند که صدای مرغهای دریایی هم بیدارشان نمیکرد.
ناگهان خرچنگی از زیر شنها سر درآورد و چنگالهایش را به اطراف چرخاند. چنگال خرچنگ، بیاختیار به یکی از پاهای پشمآلود میلو فرو رفت. میلو پارس دردآلودی کرد و از جا پرید و روی صورت کاپیتان هادوک افتاد. کاپیتان هادوک هم وحشتزده از جا پرید و فریادی کشید. با صدای آنها، تنتن و پرفسور و سوپرمن هم از آن حالت خواب آمیخته به بیهوشی بیرون آمدند.
تنتن چشمانش را با دست مالید و با نگرانی پرسید: «ما کجاییم؟ کمک! کمک!»
پرفسور که سرحالتر از بقیه بود گفت: «از کی کمک میخواهی تنتن؟ در حال حاضر در یکی از ساحلهای دورافتادهی مشرقزمین هستیم.»
سوپرمن زودتر از بقیهی افراد سرپا شد و گفت: «پس ما غرق شدیم؟! اَی سندباد لعنتی! تو قصد جان ما را کرده بودی. بهزودی جواب تو را خواهم داد.»
کاپیتان هادوک گفت: «دیگر از این حرفهای گندهگندهی تو خسته شدهام. نمیخواهد این قدر برای سندباد نقشه بکشی. چرا این همه حرف می زنی !
#کتابخانه_محله_باقریه
@Bagheria_Neighborhood_Library
کتابای مفیدی دارید که بعد از خوندنشون گوشه خونه موندن؟؟؟!!!!!
مدرسه بچه ها تموم شده و کلی کتاب و دفتر دارید ؟؟؟
کتاب هایی دارید که قدیمی شدن و جلدشون پاره شده؟
نمیدونید چیکار کنید؟
کاری نداره ،ما توی مسجد امام باقر #پایگاه_معصومیه همه این کتاب ها رو ازتون تحویل میگیریم.
فقط کافیه روزهای زوج از ساعت ۹ تا ۱۲ تشریف بیارید مسجد و کتاب هارو اهدا کنید .
عزیزانی که نذر دارند میتونن در کار فرهنگی ما شریک شده و نذرهاشون رو به پایگاه تحویل بدن و در ارتقای سطح فرهنگی محله قدمی بردارند .
منتظر کمک های نقدی و غیر نقدی شما عزیزان هستیم. : )
#پالایش_قفسه_ها
#کتابخانه_محله_باقریه
@Bagheria_Neighborhood_Library