هدایت شده از کتابخانه محله باقریه
مقام معظم رهبری:
حقیقت آن است که کتاب یکی از ارزشمندترین فرآورده های بشری و گنجینه ی ثروت های بشر یعنی دانش و تحقیق است.
۱۳۷۴/۶ /۲۱
#کتابخانه_محله_باقریه
#پایگاه_معصومیه
@Bagheria_Neighborhood_Library
کتابخانه محله باقریه
#معرفی_کتاب #شاهرخ حر انقلاب اسلامی «شاهرخ حُرّ انقلاب اسلامی» زندگینامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام
📖😊 دوستان کتابخوان عزیز
فایل pdf کتاب #شاهرخ درکانال بارگذاری شد☺️
#کتابخانهمحلهباقریه
@Bagheria_Neighborhood_Library
#منادواردونیستم
داشت از کنار قفسه های کتابخانه رد می شد و به کتاب ها نگاه می کرد. جامعه شناسی، روان شناسی، فلسفه، تاریخ، رمان، شعر. جلوتر رفت. چشمش خورد به کتابی که در میان بقیهٔ کتاب ها فرو رفته بود و مقداری خاک رویش نشسته بود. بی اختیار دست برد سمتش و از قفسه درش آورد. نگاهش کرد. ترجمهٔ انگلیسی کتاب مسلمانان بود. رویش نوشته بود: «The Holy Quran».
کتاب را باز کرد. چند سطری از آن را خواند. به نظرش جالب آمد. کتاب را ورق زد. چند سطر دیگر را خواند. به نظرش جالب تر آمد. گوشه ای از کتابخانه روی صندلی نشست و مشغول خواندن شد.
یک ساعت گذشت. دو ساعت گذشت. سه ساعت گذشت و... کتاب برایش زیبا بود. نمی توانست برای یک لحظه هم کنار بگذاردش. هر چه بیشتر می خواند، بیشتر لذت می برد. حس می کرد گمشده اش به او نزدیک شده. کتاب را از کتابخانهٔ دانشگاه امانت گرفت و برد خوابگاه.
#کتابخانهمحلهباقریه
✅#موجوددرکتابخانه
@Bagheria_Neighborhood_Library
#منِاو
منِ او؛ یک قصه عاشقانه
منِ او، قصه ماجرایی است عاشقانه از فرزند یکی از خانوادههای اصیل و قدیمی تهرانِ دهه 1310-1320 خورشیدی.
عشق فرزند خانوادهای ثروتمند، خانواده فتاح، به دختر خانوادهای که خدمتکاری این خانواده را میکنند. در اینجا نکته مهم این است که نگاه شخصیت اول داستان و کسی که او را تربیت کرده، ناشی از نگاه امیرخانی به اخلاق، بسیار انسانی است. امیرخانی باز هم نشان میدهد که ارزش انسان، خواه ثروتمند مثل خانواده فتاح، یا مثل خانواده اسکندر، از نظر سطح مالی نسبتا فقیر، به انسانیت اوست و نه میزان ثروتش و این باور را امیرخانی نه در قالب کلمات و عبارات مستقیم که در رفتار و رویه خانواده فتاح به خواننده منتقل میکند.
داستان منِ او، در عین حال که تم اصلیاش عاشقانه است، به موارد دیگری نیز در خلال داستان و بدون اینکه بخواهد خللی به قصه وارد کند، میپردازد. از جمله با توجه به اینکه ابتدای داستان در زمان سلنطت رضاشاه پهلوی بر این میگذرد، وی به نقد سیاست کشف حجاب و چالشی که خانوادههای مذهبی در این بین با آن مواجه میشوند، اشاره میکند و نکته جالب اینکه، شخصیتهای قصه، برای در امان ماندن از چنین چالشهایی، به کشوری غربی، فرانسه، مهاجرت میکنند.
#کتابخانهمحلهباقریه
@Bagheria_Neighborhood_Library
📚 کتاب بان 📚
"رادیو فرهنگ کتاب بان
ارزش شنیدن دارد ... "
اگر علاقه مند به مطالعه کتاب های خوب و ارزشمند هستید،
میتونید کتاب بان رو از رادیو فرهنگ بشنوید 😍
#کتابخانهمحلهباقریه
#کتابخوب
@Bagheria_Neighborhood_Library
کتابخانه محله باقریه
#منادواردونیستم داشت از کنار قفسه های کتابخانه رد می شد و به کتاب ها نگاه می کرد. جامعه شناسی، رو
#منادواردونیستم
من ادواردو نیستم ۷۲ داستانک از زندگی ثروتمندترین شهید شیعه، مهدی (ادواردو) آنیلی برای نوجوانان است.
این کتاب خاطرات کوتاه از مردی است که دین و ایمانش را به دنیا و مظاهرش نفروخت.
مردی که ثابت کرد میشود در درّهٔ گناه بود، اما زنجیرهای شیطان را پاره کرد و تا اعلی علّیین بهشت پرواز کرد.
شهید ادواردو آنیلی فرزند جیانی آنیلی، یکی از سرمایه داران بزرگ ایتالیایی و مالک سابق مجموعه فیات و مارلا کاراچو بود. او در جوانی به اسلام و سپس به مذهب تشیع گروید و این موضوع بر خاندان بزرگ و قدرتطلب او که با صهیونیستها نیز همکاریهای گسترده داشت، سخت گران آمد. ادواردو چندبار به ایران سفر کرد . گرایش او به اسلام و فعالیتهای ضد استبدادیاش باعث شد که سرانجام در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ به دست عوامل ناشناس و طرزی مشکوک به قتل برسد. جسد او را زیر پل «ژنرال فرانکو رومانو» در بزرگراه تورینو به ساوونا یافتند و شواهد حاکی از آن بود که ادواردو از روی پل ۸۰ متری مذکور به پایین پرت شده است.
برخی رسانهها مرگ ادواردو را توطئهای صهیونیستی دانستهاند و در سال ۲۰۰۱ نیز در ایران فیلمی ساخته شد که شواهد و مدارکی دال بر ترور ادواردو به دست صهیونیستها ارائه کرد.
#کتابخانهمحلهباقریه
@Bagheria_Neighborhood_Library
" پادکست
کتابگرد
انتخابی خوب، برای شروع ورود به جهان پادکست "
#کتابخانهمحلهباقریه
#کتابخوب
@Bagheria_Neighborhood_Library
#پسرکفلافلفروش
شخصیت هادی برای من بسیار جذاب بود. رفاقت با او کسی را خسته نمیکرد.
در ایامی که با هم در مسجد موسی ابن جعفر (ع) فعالیت داشتیم، بهترین روزهای زندگی ما رقم خورد.
یادم هست یک شب جمعه وقتی کار بسیج تمام شد هادی گفت: بچهها حالش رو دارید بریم زیارت؟
گفتیم: کجا؟! وسیله نداریم.
هادی گفت: من میرم ماشین بابام رو مییارم. بعد با هم بریم زیارت شاهعبدالعظیم (ع).
گفتیم: باشه، ما هستیم.
هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین پدرش برگردد ...
#کتابخانهمحلهباقریه
✅#موجوددرکتابخانه
@Bagheria_Neighborhood_Library