#دریایجود
📔کتاب "دریای جود" به قلم حجت الاسلام ابوالفضل هادی منش از سوی انتشارات بهار دلها منتشر شده است.
📖امام جواد(ع)، به عنوان امام و جانشین رسول خدا(ص)، نسبتها و ارزشهای ناب الهی را در طول حیات خویش برپا و احیا کرد تا روشنیبخش راه زندگی بشر باشد.
📌در این کتاب، با نگاهی اجمالی به زندگی امام جواد(ع)، سیره و راه و روش عملی آن حضرت در رسیدن به سبک زندگی اسلامی تبیین شده است.
🖇کتاب مذکور، یازدهمین جلد از کتاب های سیره معصومین(ع) بهترین الگوی سبک زندگی می باشد.
#کتابخانهمحلهباقریه
✅#موجوددرکتابخانه
@Bagheria_Neighborhood_Library
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کتابخانه محله باقریه
ادامه این معجزات که در عصر و زمان ما رخ داده و هنوز هم داره اتفاق میفته و میتونه برای هرکدوم از ما هم اتفاق بیفته
میتونید از کتاب #فاطمهالزهرا
نوشته مهدی نصیریان
مطالعه بفرمایید .
برای تهیه این کتاب ارزشمند که با تخفیف ویژه نویسنده، در حال فروش هست میتونید به آیدی زیر مراجعه بفرمایید .
@S_Farahany
قیمت بااحترام و باتخفیف ۲۰۰۰۰ تومان .
#کتابخانهمحلهباقریه
@Bagheria_Neighborhood_Library
هدایت شده از محبان الزّهرا(س)
1090272.pdf
حجم:
17.9M
فایل پی دی اف کتاب صعود چهل ساله
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اطلاعیه 📣📣
🇮🇷برگزاری مسابقه پیامکی به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب 🇮🇷
✅برگرفته از کتاب صعود چهل ساله
✅با 32 جایزه 200 هزار تومانی
🌟مهلت شرکت در مسابقه تا 30 بهمن 1400🌟
✅ارسال پاسخ بصورت پیامکی به ترتیب و نحوی که برگه سوال ذکر شده به سامانه پیامکی 👇👇
660000425
✅ شرکت برای عموم بسیجیان برادر و خواهر آزاد میباشد.
حتما دو برگه سوال و یک برگه توضیحات و فایل پی دی اف کتاب صعود چهل ساله منتقل شود 👌
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷معاونت آموزش عقیدتی سیاسی بسیج
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#نیمهپنهانماههمت
📘این کتاب، جلد دوم از مجموعه«نیمه ی پنهان ماه»می باشد که به بیان زندگی نامه و خاطرات سردار شهید حاج ابراهیم همت از زبان همسرشان می پردازد.
🖋گزیدهای از کتاب
📖جوانیکهاز در آمد تو؛ لباس سپاه تنش نبود، یک پیرهن چینی داشت و لبه جیبش عکس امام را زده بود که میخندید. شلوارش کُردی بود، هر چند به او نمی آمد کُرد باشد. جثه اش نحیف بود، ریشش بیش از معمول بلند و نگاهش... نگاهش دختر را یاد اهواز انداخت، یاد روزهای بچگیاهواز، تهران، تبریز؛ به خاطر شغل پدرش ایران را یک دور گشته بودند. رو کرد به دوستش، گفت:«بین برادرهای کُرد چه برادرهای خوبی پیدا می شن!» دوستش خندید، گفت:«برادر همت از بچه های اصفهانه. من توی دانشسرا باهاش همکلاس بودم. این جا مسوول روابط عمومی سپاهه.»
سرش را از روی بالش برداشت و نیم خیز شد، همت را دید. مثل دفعه پیش همان جا در قاب در ایستاده بود. کفش هایی شبیه به گالش به پا داشت و خاک و گل تا پاتاوه هایش می رسید؛ لابد تازه از منطقه می آمد. دختر خواست تعارفش کند بیاید تو، اما نتوانست، گلویش خشک شده بود، فقط زیر لب سلامش را علیک گفت و هر دو ساکت شدند. همت این پا و آن پا شد و به موهایش که از گرد و غبار قدری کدر بود، دست کشید. بعد با متانت شروع کرد صحبت کردن؛ امروز این قدر کشته شدند، چند نفر اسیر گرفتیم، چه مناطقی آزاد شدند... همه را توضیح داد و از همان دمِ در برگشت،دختر خنده اش گرفت. با خودش فکر کرد «مگه من فرمانده اش هستم که اومد و همه چیز را به من گزارش داد !»
#کتابخانهمحلهباقریه
✅#موجوددرکتابخانه
@Bagheria_Neighborhood_Library