هدایت شده از محبان الزّهرا(س)
1090272.pdf
حجم:
17.9M
فایل پی دی اف کتاب صعود چهل ساله
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اطلاعیه 📣📣
🇮🇷برگزاری مسابقه پیامکی به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب 🇮🇷
✅برگرفته از کتاب صعود چهل ساله
✅با 32 جایزه 200 هزار تومانی
🌟مهلت شرکت در مسابقه تا 30 بهمن 1400🌟
✅ارسال پاسخ بصورت پیامکی به ترتیب و نحوی که برگه سوال ذکر شده به سامانه پیامکی 👇👇
660000425
✅ شرکت برای عموم بسیجیان برادر و خواهر آزاد میباشد.
حتما دو برگه سوال و یک برگه توضیحات و فایل پی دی اف کتاب صعود چهل ساله منتقل شود 👌
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🇮🇷معاونت آموزش عقیدتی سیاسی بسیج
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه
#نیمهپنهانماههمت
📘این کتاب، جلد دوم از مجموعه«نیمه ی پنهان ماه»می باشد که به بیان زندگی نامه و خاطرات سردار شهید حاج ابراهیم همت از زبان همسرشان می پردازد.
🖋گزیدهای از کتاب
📖جوانیکهاز در آمد تو؛ لباس سپاه تنش نبود، یک پیرهن چینی داشت و لبه جیبش عکس امام را زده بود که میخندید. شلوارش کُردی بود، هر چند به او نمی آمد کُرد باشد. جثه اش نحیف بود، ریشش بیش از معمول بلند و نگاهش... نگاهش دختر را یاد اهواز انداخت، یاد روزهای بچگیاهواز، تهران، تبریز؛ به خاطر شغل پدرش ایران را یک دور گشته بودند. رو کرد به دوستش، گفت:«بین برادرهای کُرد چه برادرهای خوبی پیدا می شن!» دوستش خندید، گفت:«برادر همت از بچه های اصفهانه. من توی دانشسرا باهاش همکلاس بودم. این جا مسوول روابط عمومی سپاهه.»
سرش را از روی بالش برداشت و نیم خیز شد، همت را دید. مثل دفعه پیش همان جا در قاب در ایستاده بود. کفش هایی شبیه به گالش به پا داشت و خاک و گل تا پاتاوه هایش می رسید؛ لابد تازه از منطقه می آمد. دختر خواست تعارفش کند بیاید تو، اما نتوانست، گلویش خشک شده بود، فقط زیر لب سلامش را علیک گفت و هر دو ساکت شدند. همت این پا و آن پا شد و به موهایش که از گرد و غبار قدری کدر بود، دست کشید. بعد با متانت شروع کرد صحبت کردن؛ امروز این قدر کشته شدند، چند نفر اسیر گرفتیم، چه مناطقی آزاد شدند... همه را توضیح داد و از همان دمِ در برگشت،دختر خنده اش گرفت. با خودش فکر کرد «مگه من فرمانده اش هستم که اومد و همه چیز را به من گزارش داد !»
#کتابخانهمحلهباقریه
✅#موجوددرکتابخانه
@Bagheria_Neighborhood_Library
#پدر
📖نرجس شکوریان فرد در کتاب پدر داستانهایی تربیتی- اخلاقی از زندگی حضرت علی (ع) امام عزیز و پدر برگوار شیعیان نقل کرده است. داستانها و جملاتی که باعث تحول اخلاقی، فکر و روحی ما خواهند شد.
🤔🧐خواندن کتاب پدر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
😍عاشقان مولا علی (ع) و کسانی که میخواهند از دریای ناب معرفت این امام عزیز جرعهای بنوشند.
📝جملاتی از کتاب پدر
🖇خودش کارهای مهمانی را انجام داده بود. خود پذیرایی میکرد.
خودش اولین کسی بود که همانجا کنار غار حرا جبرئیل را دید که بر محمدمصطفی (ص) بشارت پیامبری آورد و خودش همان اول ایمان آورد.
فامیل آمدند، سرِ سفرهٔ محبت پیامبر نشستند. برکت غذایی که هرچه خوردند، نه تمام شد، نه کم را، دیدند.
اما چشم بستند که کافر بمانند.
محمد (ص) بلند شد و صحبت کرد از سه سالی که خدا او را برگزیده و از خدا گفت.
آخرش در مقابل سکوت حسودانه و متکبرانه آنها پرسیده بود:
- کسی میپذیرد یاری خدا کند تا وزیر من، جانشین من، وصی بعد از من؟
علی (ع) نگاه به سنش نکرد که سیزدهساله است. قد علم کرد و دست بالا گرفت. لبخند تمسخر و طعنهها و متلکها را هم شنید، اما نترسید.
هر بار که محمدمصطفی پرسید او قد علم کرد.
دستِ آخر، پیامبر دستش را گرفت و معرفی کرد...
همه موقع رفتن دست در دست شیطان رجیم رفتند، علی (ع) اما دستش در دست پیامبربود...
#کتابخانهمحلهباقریه
✅#موجوددرکتابخانه
✅#موجوددراپلیکیشنطاقچه📱
@Bagheria_Neighborhood_Library
هدایت شده از محبان الزّهرا(س)
#ڪافہکتاب•°•📒🖋💛•°•
✍🏻مقاممعظمرهبری:
ڪتابخوانیرابایدجزوعادت
خودمانقراردهیم.
بہفرزندانمانهمازڪودڪی
عادتبدهیمڪتاببخوانند📚
مثلاوقتیمیخواهند بخوابند،
ڪتاببخوانند.🙂
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
@alzahra14
•┈┈••✾•🌸•✾••┈┈•
#پایگاه_معصومیه