#الهه
#رمان_کاملا_مذهبی_وعاشقانه
برگشتم پای پنجره .هنوز پایین پنجره ی اتاقم ایستاده بود که گفتم:
-آرش.
سرش بالا آمد .حرف نگاه منتظرش را از همان فاصله هم می شد خواند.
-بگو...من می خوام بشنوم
نیم دایره ی لبخندش به صورتش جلوه ای خاص بخشید که با صدایی خفه ،
ولی بلند ، الاقل برای گوش های مشتاق به شنیدنم ، گفت:
_دوستت دارم ...منتظرم بمون.
همه ی عالم ایست کرد .نه پنها قلب من، بلکه حتی زمان هم ایستاد . ذوق و
شوقی زاید و الوصف ، درد بی درمانم شد.
-می مونم.
بوسه ای رو هوا تقدیمم کرد و رفت و مرا با یک عالمه احساس ضد و نقیض تنها گذاشت
https://eitaa.com/joinchat/3865641017C48a02fbb65
دختری که عاشق آرش پسرداییشه اما پسرداییش به طمع ویلای سهم الارث میره سراغش تا ...😱☝️