eitaa logo
بهار🌱
19.7هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
623 ویدیو
26 فایل
کد شامد1-1-811064-64-0-1 من آسیه‌علی‌کرم هستم‌ودراین‌کانال‌آثار‌من‌رو‌می‌خونید. آثارمن‌👇 بهار فراتر از خسوف سایه و ابریشم خوشه‌های نارس گندم عروس افغان پارازیت(در حال نگارش) راضی به فایل شدنشون و خوندنشون از روی فایل نیستم. تعطیلات‌پارت‌نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
بهار🌱
رمان زیبای بهار 💝💝💝💝💝 #پارت664 نگاهم رو آروم پایین آوردم و به پیراهن مردونه خاکی رنگ توی تنش که ا
رمان زیبای بهار 💝💝💝💝💝 لبهاش رو از پیشونیم جدا کرد و گفت: - بیا و یه قولی بهم بده. تو چشمهاش که به نظرم الان زیباترین چشم‌های مردونه دنیا بود و کعبه سیاه دل من، نگاه کردم و آروم گفتم: -چه قولی؟ -حتی اگه باهام قهر بودی، ازم فاصله نگیر. داد بکش، منو بزن، محلم نزار، نگاهم نکن، اما ازم فاصله نگیر. مکثی کرد و گفت: - باشه؟ لبخند روی لبهام پهن‌تر شد. سرم رو به معنای باشه تکون دادم. بوسه دیگه‌ای روی پیشونیم کاشت. تنم رو محکمتر تو گره دست‌های مردونه‌اش فشار داد. با یادآوری مهسان و چشم‌های کنجکاوش که تقریبا همه جای این خونه حضور داشت، فشاری به سینه مهیار آوردم و ازش جداشدم. متعجب نگاهم کرد که گفتم: -بریم ببینیم چیزی تو آشپزخونه پیدا میشه بخوریم. تا قبل از اینکه بیای گشنه‌ام نبود، ولی الان دارم ضعف میرم. - منم شام نخوردم.گ، بریم. به آشپزخونه رفتیم. از غذایی که شب مونده بود، کمی گرم کردم و با هم خوردیم. راهی اتاق خواب شدیم. دستگیره در رو گرفتم. لحظه‌ای که پایین فشارش می‌دادم به مهیار که پشت سرم بود نگاه کردم. عصبانی به در خیره بود. دستم شل شد و نگاهم عمیق تر. آروم صداش کردم. نگاهش رو از در گرفت و به چشمهای ملتمس من داد. آروم زیر لب گفتم: -معذرت می‌خوام. پسم زد. دستگیره رو کشید و وارد اتاق شد. پشت سرش رفتم و دوباره گفتم: -معذرت خواهی کردم دیگه! در رو آروم بستم. به چشمهاش خیره شدم. کتش رو به رخت آویز پشت در آویز کرد و گفت: -به نظرت قابل بخشیدنه؟ اخمهام رو تو هم کشیدم و گفتم: -تو خودت ده دوازده ساعت من رو توی زیر زمین بیهوش... وسط حرفم پرید. دستش رو به معنای سکوت بالا آورد و گفت: -باشه، باشه، تو راست می‌گی. من دیگه از این شیش روز حرفی نمی‌زنم، تو هم دیگه نباید اون قضیه رو به روی من بیاری. -هیچ قولی نمی‌دم. درمونده نگاهم کرد و اسمم رو زیر لب صدا کرد. -بهار!