eitaa logo
بهار🌱
19.7هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
623 ویدیو
26 فایل
کد شامد1-1-811064-64-0-1 من آسیه‌علی‌کرم هستم‌ودراین‌کانال‌آثار‌من‌رو‌می‌خونید. آثارمن‌👇 بهار فراتر از خسوف سایه و ابریشم خوشه‌های نارس گندم عروس افغان پارازیت(در حال نگارش) راضی به فایل شدنشون و خوندنشون از روی فایل نیستم. تعطیلات‌پارت‌نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
بهار🌱
رمان زیبای بهار 💝💝💝💝💝 #پارت679 نگاهش رو ازم گرفت و نفس عمیقی کشید. چند دقیقه هر دو ساکت بودیم ک
رمان زیبای بهار 💝💝💝💝💝 لبخند زد و گفت: -نه، زشت نیست. الان بهش می‌گم. طبق برنامه ی مهیار پیش رفتم. زری خانوم حرفه‌ای مشغول آشپزی شد. مهیار هم طبق گفته خودش با جارو برقی راهی طبقه دوم شد. به همه کارها رسیدم، حتی لکه فرش رو هم به موقع تمیز کردم. مشغول گردگیری بودم که موبایلم زنگ خورد. نگاهی به شماره روش انداختم. شماره حسام بود. لبخندی زدم و تماس رو وصل کردم. - الو، سلام پسر عمو. -سلام، ما الان تهرانیم، طبق آدرسی که داشتیم اومدیم، ولی فکر کنم گم شدیم. -یه دقیقه صبر کن الان گوشی رو می‌دم به مهیار. اون راهنماییت کنه. -خودت بلد نیستی؟ - نه، من خیابون‌های تهران رو به خوبی اون نمی‌شناسم. صدای نفس سنگینش رو شنیدم. متاسف سری تکون دادم و تو دلم نجوا کردم: -خدا به خیر کنه. به طرف پله‌ها دویدم و سریع بالا رفتم. مهیار تو حیاط طبقه بالا مشغول بود که با صدای من به سالن خلوت و تقریبا بی وسیله بالا برگشت. - چیه؟ موبایلم رو به طرفش گرفتم. -پسرعمومه. آدرس می‌خواد. تو خیابونهای تهران گیر کرده. اخم‌هاش تو هم رفت و گوشی رو ازم گرفت. - الو، سلام. -الان کجایی؟ مهیار مشغول آدرس دادن شد و من به اخم عمیق وسط پیشونیش خیره شدم. به این فکر می کردم که چطور توی این دو سه روز مهیار و حسام قراره مسالمت‌آمیز، زیر یه سقف دووم بیارند. با خداحافظی مهیار به خودم اومدم. مهیار گوشی رو به طرف من گرفت و گفت: - این چرا به تو زنگ زده بود؟ -پس به کی زنگ می‌زد؟ - به من. -مگه شماره‌ات رو بهش داده بودی؟ - تو برای چی شماره‌ات رو بهش داده بودی؟ - من بهش شماره ندادم، با این شماره بهش زنگ زدم.