eitaa logo
بهار🌱
19.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
624 ویدیو
26 فایل
کد شامد1-1-811064-64-0-1 من آسیه‌علی‌کرم هستم‌ودراین‌کانال‌آثار‌من‌رو‌می‌خونید. آثارمن‌👇 بهار فراتر از خسوف سایه و ابریشم خوشه‌های نارس گندم عروس افغان پارازیت(در حال نگارش) راضی به فایل شدنشون و خوندنشون از روی فایل نیستم. تعطیلات‌پارت‌نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
بهار🌱
رمان زیبای بهار 💝💝💝💝💝 #پارت689 بقیه هم یکی بیدار شدند وصبحونه خوردند. به کمک مهمونهام ناهار گذاشتم
رمان زیبای بهار 💝💝💝💝💝 با ورود بنفشه و پویا به طرفشون رفتم و کمکشون کردم تا لباس هاشون رو در بیارند. صورت سفید هردوشون سرخ سرخ شده بود. به آشپزخونه رفتم و لباسهای خیسشون رو تو ماشین لباسشویی انداختم. حسام هم به دنبالم وارد آشپزخونه شد. به غذای روی گاز سر زدم و رو به حسام گفتم: - چیزی احتیاج داری؟ -نه، چیزی احتیاج ندارم ولی یه چیزی می‌خوام ازت بپرسم. - چی؟ به کابینت تکیه داد و دست به سینه شد و گفت: - این یارو، اذیتت نمی‌کنه؟ اخم کردم و لب زدم: -منظورت مهیاره؟ جوابی نداد و فقط نگاهم کرد. نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم: -حسام، مهیار شوهر منه، پس لطفاً به خاطر منم که شده، بهش بی احترامی نکن. سری قبل هم برای من سو تفاهم پیش اومده بود. - یه سوال ازت پرسیدم. جوابش این همه سخنرانی نبود. گفتم این به اصطلاح آقای شوهر، اذیتت می‌کنه یا نه؟ محکم و با اخم گفتم: -نه. - آخه من دم خروس رو می‌بینم. زخمی که روی لبت جاش مونده. چیزی نگفتم. صندلی غذاخوری رو به سمت خودش کشید. روش نشست و گفت: - بهار، اگه اذیتت می‌کنه، نترس، به من بگو. من خودم تا همیشه هوات رو دارم. -حسام، من مهیار رو دوست دارم. اونم من رو دوست داره. اولش اینجوری نبود، ولی الان فکر نبودنش اذیتم می‌کنه. عصبی نگاهم کرد و چند تا نفس عمیق کشید و گفت: -غیر از اون یه بار، بازم دستش رو روت بلند کرده؟ -نه، فقط همون یه بار بود. - برای چی زدت؟ - چرا می‌خوای بدونی؟ یکم به جلو خم شدم و از بین دندانها به هم کلید شده اش گفت: - می‌خوام بدونم این مرتیکه به چه جرمی دست رو دخترعموی من بلند کرده. تا من زهرم رو به این نزنم خیالم راحت نمی‌شه. صندلی رو به روش رو بیرون کشیدم و روش نشستم و گفتم: -سه روز رفت مسافرت و به من گفت از خونه بیرون نرم. منم گفتم چشم، ولی من حرفش رو گوش ندادم. روز دوم بلند شدم رفتم دوستم رو ببینم، خودش رو پیدا نکردم ولی شوهرش رو پیدا کردم. روبروی به کافی شاپ داشتم ازش شماره تلفن زنش رو می‌گرفتم، مهیار سر بزنگاه رسید و دید. اونم خیلی بدش میاد من با مردها حرف بزنم. کلی فکر و خیال با خودش کرد و نتیجه‌اش هم ‌شد این زخم روی لب من. حسام نگاه خیره‌اش رو ازم گرفت و زیر لب گفت: -از اول هم اینجوری خودسر بودی. حرف گوش نمی‌دادی که. ابروهام بالا پرید. تا دو دقیقه پیش حامیم بود و حالا... بعد از مکثی ادامه داد: - من اگه جای اون بودم می‌زدم لهت می‌کردم. خیلی مراعاتت رو کرده.