بهار🌱
#پارت6 💕اوج نفرت💕 جواب سوال ها رو نوشتم. برگه رو روی میز استاد گذاشتم. انگار لبخند از صورتش کوچ ک
#پارت6_1
💕اوج نفرت💕
_چرا پدرت از عضه ی تو فوت کرد.
با این سوال پروانه فوری رفتم به اون روز تلخ، شکوه خانم با بی رحمی من رو به خاطر گلدون جهیزیش که مرجان شکسته بود، ولی دوست داشت من رو مقصر نشون بده بیرحمانه میزد و پدر شیرین عقلم روی زمین نشسته بود. زانوهاش رو توی بغلش گرفته بود زار زار گریه میکرد.آهی کشیدم و به زور لب زدم.
_من خوردم زمین، پام پیچ خورد. ناراحت شد دق کرد.
طوری که حرفم رو باور نکرده ابروهاش رو بالا داد و نگاهم کرد
_سر پیچ خوردن پا?
_اخه شرایط پدرم خاص بود. پدرم شیرین عقل بود.
پروانه ناباورانه نگاهم کرد.
_مادرت چی؟
_نه مادرم از لحاظ عقلی سالم بود، ولی کم شنوا و لال بود .
دستش رو گرفتم.
_نخواه که از گذشته ی من بدونی، خیلی اذیت می شی.
_اخه الان من کنجکاو شدم.
به ساعتم نگاه کردم ایستادم.
_پاشو کلاس ساعت دوممون رو هم بریم.
_دیگه نمی گی?
دستش رو گرفتم و کشیدم و از روی صندلی بلندش کردم.
_شاید گفتم. حالا فعلا بریم سر کلاس.
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕