eitaa logo
بهار🌱
19.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
626 ویدیو
26 فایل
کد شامد1-1-811064-64-0-1 من آسیه‌علی‌کرم هستم‌ودراین‌کانال‌آثار‌من‌رو‌می‌خونید. آثارمن‌👇 بهار فراتر از خسوف سایه و ابریشم خوشه‌های نارس گندم عروس افغان پارازیت(در حال نگارش) راضی به فایل شدنشون و خوندنشون از روی فایل نیستم. تعطیلات‌پارت‌نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🍃 🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 علیه السلام
دلبری هایت را کرده ای با آن طعم دلچسبت که خستگی را می برد به دور دست ها!با آن تلخی که نقل ونبات می آیند تا شیرینت کنند!تو تنها هم خوبی اما با نقل ونبات طعم دیگری میدهی!شاید طعم بهشت!.. 🌱
اهل رویا شده ام رقص گندم های مست آواز زیبای بلبلکان پیچ و تاب رود برتن سنگ های دشت و میان همه زیبایی ها یک نفر هست که سراسر عشق است یک نفر هست که عطرش همه دنیارا بس هیما🌱
👌تلنگر 👌 اگر می خواهی در زندگی خوشبخت باشی هرگز به بدبختی کسی نخند...
بهار🌱
#عروس‌افغان 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 #پارت427 یکم نگاهم کرد و گفت: -یه چیزی می‌خوام بهت بگم، چون می‌دونم دهنت قر
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 -کافیه مردم محله این وسط بفهمن که شناسنامه شیرین سفیده دیگه واویلا! متاسف سرش رو تکون داد و گفت: - از اون طرفم برادر بزرگه شهرام، شهاب. تو یه کارخونه‌ای کار می‌کرد، کارگر بود، مثل شهرام. کارخونه ورشکست می‌شه، بیکار می‌شه، هزینه‌هاش الان دو ساله گردن زنشه. مادر شهرامم قند داره، چربی داره، فشار داره، پوکی استخوان داره، شهرام چی کار کنه؟ ول کنه مادرشو؟ با یه نصف حقوق خرج کدوم داروی مادرشو بده؟ اخم کردم و به کنایه گفتم: -نه، ولی می‌تونه به خواهر بدبخت من فشار بیاره. سرش رو به حالتی متاسف تکون داد و گفت: -کبری خانم، می‌خواسته بچه برادرش رو بگیره برای شهرام، چیزی که شهرام می‌گه اینه که داییش پشت قباله دو تا دخترش، یه مغازه و سه دونگ خونه انداخته. از اون طرف سمیرا، شهرام رو می‌خواسته. اینقدر که به زبون اومده بوده. کبری خانم با خودش فکر می‌کنه کی بهتر از بچه برادرم. هم جهیزیه‌اش فلانه و هم پشت قباله‌اش ملک هست و هم بچه منو دوست داره. شهرام سمیرا رو می‌گیره و تو مغازه‌اشم کار راه می‌ندازه. اینجوری نونش تو روغنه، اما شهرام دست میزاره روی ثریا. مکثی کرد و گفت: -سپیده، ثریا خواهر ماست ولی دیگه خودمون می‌دونیم که زبونش چه جوریه. اولا حیا می‌کرد ولی الان دائم با کبری خانم تو جنگه. چند بار بعش گفتم با پیرزن هفتاد ساله آدم بحث نمی‌کنه، جواب نمی‌ده، می‌گه پس من کی عقده‌هامو خالی کنم، اینی می‌گه بچه‌است نمی‌فهمه، اونو می‌گی پیرزنه... شهرامم اولش فکر نمی‌کرده این طوری بشه، قرارش دو سال تو اون خونه بوده که خودشو جمع و جور کنه. ولی نمیشه پول جمغ کنه، چون پولاش خرج دوا درمون می‌شه که بچه دار شن. بیمه‌ام که نیست. یکم بی حرف نگاهم کرد و گفت: -توی گاراژ آلودگی صوتی زیادی داره، مکانیکی و صافکاری و رنگ کاریه دیگه، اون صافکارا که هی تق تق می‌کوبن به آهنا. از بازار مسگرا بدتر میشه گاهی. فکرشو بکن از هشت صبح تا چهار صبح تو اون سر و صدا. اضافه کارم اسمشه که اضافه‌کاره، برای گرفتن یه قرون پول از اوس جواد باید بیست دفعه قسم و آیه بخوری و به هر ذلتی تن بدی، گاهی هم که اصلا زیر بار نمی‌ره. مساعده و وام و این چیزا رو هم که نداریم. سر جهیزیه سحر من یه قرون نتونستم از اوس جواد بگیرم. الان سه ساله یه قرون به حقوقمون اضافه نشده. قراردادم نداریم که زبونمون دراز باشه. به اوس جوادم که می‌گیم، می‌گه همینه که هست، نمی‌خوایید، برید. از اون طرف باید با مشتری سر و کله بزنیم. حالا شهرام از اون همه سر و صدا و فشار کاری میاد خونه، از اون طرف مادرش از جلوی همون در می‌ره رو مغزش، می‌ره بالا، زنش ول نمی‌کنه، مشکلات مالی، فشار روحی...کم میاره سپید. -پس می‌گی ثریا حق نداره این وسط؟ -اونم حق داره، چرا نداره. حق داره اونجوری که می‌خواد زندگی کنه. الان ثریا هم کوتاه بیاد ما کوتاه نمیاییم، بالاخره یکی باید یه کاری واسه این وضعیت بکنه. اینا رو نگفتم که بگم ثریا بره کوتاه بیاد، ولی اینکه شاکی شدی گفتی چرا شهرامو فرستادی تو، خواستم دلیلشو بدونی. فشار روی شهرام زیاده. تو ندیدی ولی حالش بد بود، اینجا هی دور خودش می‌چرخید، می‌گفت طلاقش نمی‌دم، یه گوهی خوردم می‌رم از دلش در میارم، همه‌اتون دست به یکی کردید که ثریا رو از من بگیرید، اون بره من چه خاکی به سرم بریزم، دلخوشی من همونه، گفتم اونی که ثریا رو داره از خودش می‌گیره تویی، زد تو سر خودش که تو بگو چی کار کنم، تو که رفیقی بگو چی کار کنم. حالش یه جوری شد من ترسیدم. دیدم اینجوریه، گفتم برو ببینش، غذا نخوردن، برو به بهانه غذا ببینش. اینو که گفتم آروم شد، رنگ و روش وا شد. یه تای ابروش رو بالا داد و لحنش حالت تاکید گرفت. -سپید، اگر این وسط و توی این بگیر و ببندا، یه بلایی سر شهرام بیاد یا اینکه یه بلایی سر خودش بیاره، همین ثریا شاکی می‌شه که شما گفتید، شما کردید. بعد جواب امیرعباس رو کی می‌خواد بده؟ اون کاری که دایی گفته رو می‌کنیم، بالاخره وقتی ببینن زندگی برادرشون داره به هم می‌ریزه، مادرشون داره آلاخون والاخون می‌شه، یه کاری می‌کنن قطعا. به قول دایی یه بزرگتر پا جلو میزاره، حتی اگر کاری هم نکردن به ما ربطی نداره، ما حواسمون به خواهر خودمونه که کمتر اذیت بشه ولی نباید میون ثریا و شهرام وایسیم، باید پشت خواهرمون باشیم. متوجهی؟ سالار درست می‌گفت. سرم رو تکون دادم چر به ورودی اورژانس نگاه کردم. با چیزهایی که سالار تعریف کرده بود همه چیز سخت‌تر شد و دیگه به اون راحتی که فکر می‌کردم نبود.
.سلام روز همگی بخیر عزیزان اجر همتون با مادر سادات حضرت زهرا سلام الله علیها🌸بدهی خانم محسنی پرداخت شد و فیلم پرداخت به طلبکارشون در کانال موجود هست میتونید مشاهده کنید.👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a خانم محسنی بیماری دیابت دارند که باید انسلین تزریق کنند و انسلین هم باید حتما در یخچال نگه داری بشه ولی متاسفانه خانم محسنی یخچال ندارند، هر کسی هر اندازه ای که در توانش هست از پنج هزار تومان تا هر چقدر که میتونید کمک کنید که یه یخچال براشون بخریم🙏 اجر همتون با آقا امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام🙏🌹 ‼️لازم به ذکر است از شما این اجازه را به گروه جهادی بدهید تا در صورتی که احیانا مبلغی اضافه بماند صرف کارهای خیر بشود بزنید رو کارت ذخیره میشه ۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴ لواسانی بانک پارسیان فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @Mahdis1234 لینک‌قرار گاه جهادی شهید گمنام جبرائیل قربانی https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
بهار🌱
#عروس‌افغان 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 #پارت428 -کافیه مردم محله این وسط بفهمن که شناسنامه شیرین سفیده دیگه واویلا!
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 تو ورودی بخش سونوگرافی ایستاده بودم و به شهرام و ثریا نگاه می‌کردم. شهرام آروم حرف می‌زد و ثریا با اخم. نمی‌شنیدم چی بهم می‌گن ولی ثریا لبهاش رو جمع کرده بود و چشم‌هاش رو درشت و به شهرام زل زده بود. با اون قیافه طلبکار انگار منتظر یه جواب بود. -عذر می‌خوام، می‌رید کنار! برگشتم و به مردی که پشت سرم ایستاده بود و قصدش عبور از دری بود که من سدش کرده بودم نگاه کردم. کنار رفتم. سالار روی صندلی‌های ردیف شده کنار دیوار نشسته بود. به طرفش رفتم. نگاهم کرد و گفت: -نوبتشون نشد؟ سر بالا انداختم و کنارش نشستم. از دیشب توی بیمارستان سر پا بود و خستگی و خواب آلودگی از سر و روش می‌ریخت. به روبروش خیره شد و شروع کرد به غر زدن. -خوبه ما از دیشب اینجا بودیم و این همه آدم جلومونن! چشونه مردم! نفر سی و سوم آخه! منم خسته بودم. کمرم رو که صاف می‌کردم، از ستون فقراتم تا زانوم تیر می‌کشید. -بیمارستان دولتیه دیگه! تو دعا کن بچه‌اش سالم باشه. سرش رو به دیوار تکیه داد و چشم‌هاش رو بست. -دیشب که شهرام اومد پیشت، چیزی نگفت؟ تو همون حالت گفت: -چی مثلا؟ جمله‌اش که تموم شد نگاهم کرد. شونه بالا انداختم و گفتم: -هر چی! مثلا در مورد خودش و ثریا. دست رو به صورتش کشید و گفت: -تا صبح بغل گوشم حرف زد، تا همین الان که از مطب دکتر زنان اومدید بیرون و گفت خودم می‌برمش سونوگرافی، داشت حرف می‌زد. خوب شد که تو نگفتی خودم می‌برمش، وگرنه باید اون کارت روانشناسه رو که تو دیشب بهش دادی و گفتی دکتر داده، اونو می‌گرفتم و خودمو بهش معرفی می‌کردم. خندیدم: -چی می‌گفت حالا؟ سرش رو دوباره به دیوار تکیه داد: -دنبال راه حل بود. -به جایی هم رسید؟ -نه، حالا هنوز نمی‌دونه ثریا مهریه بزاره اجرا، پای خونه ارثی وسط میاد. از دیشب هی می‌چینه و بهم میریزه. نفسم رو آه مانند بیرون دادم. منم دیشب هیچ راهی پیدا نکرده بودم. انگشت‌هام رو یکی در میون تو هم انداختم و بهشون خیره شدم. ثریا هم بعد از رفتن شهرام، کلامی باهام حرف نزد که بفهمم با شهرام چی بهم گفتند. -یعنی واقعا هیچ راهی نیست! به سمتش چرخیدم و گفتم: -نمی‌شه اون خونه رو بده اجاره، بره یه جا اجاره کنه که مثلا دو تا واحد جدا داشته باشه؟ با گوشه چشم نگاهم کرد و گفت: -خوبی سپیده؟ کنایه‌اش رو گرفتم و گفتم: -خب اگه موتورشو بده، اون خونه‌ام اجاره بره، پول پیش یه خونه دو طبقه یا دو واحد کنار هم در میاد دیگه! -دستت تو خرج نیستا. ما خودمون اگه مهراب کمکمون نمی‌کرد مگه می‌تونستیم از اونجا بلند شیم و یه جای دیگه رو بگیریم! -ما می‌خواستیم بفروشیم، اون می‌خواد اجاره بده. به سمتم چرخید و گفت: - خونه کبری خانمو تو دیدی؟ هنوز زیر گچ خونه، کاهگل داره. کبری خانم هر وقت می‌شینه می‌گه پنجاه سال پیش که اینجا رو می‌ساختیم، حاجی سه متر سیمان ریخت تو پی خونه، از بتن سفت‌تره، ولی امیر که بالا می‌دوعه، پایین انگار زلزله اومده. دست به هر جاش بزنی، یه جا دیگه‌اش می‌ریزه. -بالاخره یکی پیدا می‌شه اونجا به بودجه‌اش بخوره و اجاره‌اش کنه دیگه! -آره پیدا می‌شه، ولی اونی که بودجه‌اش به اون خونه داغون بخوره، پول درست درمون نمی‌ده که. بعد شهرام باید بره خونه دو طبقه بگیره، اونوقت اجاره خونه می‌تونه بده شهرام؟ همین الانش که اجاره نمی‌دن، تو خرجشون موندن. سر عمل زانوی مادرش، هنوز داره قسط می‌ده به قرض‌الحسنه. یکم به چهره آفتاب سوخته‌اش نگاه کردم و گفتم: -خب اگه شیرینم بیاد پیششون، خرجشون یکی می‌شه ... - شیرین کجا بیاد؟ گفتم بهت دیشب که شیرین قرص اعصاب می‌خوره. اخلاق کبری خانمو نمی‌دونی؟ الان می‌خواد هر روز یه جریانی با شیرین درست کنه. -آخه نمی‌شه که اینطوری، یه راهی باید باشه که ما داریم اعتراض می‌کنیم... با حرکت و دست و سرش ساکتم کرد و گفت: -دیشب شهرام همه این راهها رو رفت. تهش رسید به اینکه اگه شوهر شیرین آزاد بشه خیلی چیزا حله. اونم که زنه رضایت نمیده، باید چادر گدایی سرمون کنیم بریم یه قرون یه قرون پول جمع کنیم که چکا پاس شن، اون آزاد شه. به صندلی تکیه دادم و گفتم: - موندم چرا این شیرین رفته زن یکی شده که زن داشته. می‌زاشت اونا طلاقشون کامل شه بعد دیگه! با انگشتش چشمهاش رو ماساژ داد و گفت: -حماقت که شاخ و دم نداره.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🍃🌹🍃🔹 🎬 کلماتی که از مشکلات بحران میسازن❗️ 🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen